اقدامات نهضت آزادی و موتلفه نیز در ابتدای انقلاب چپگرایانه بود/انقلابیان عمدتاً رؤیاهای چپ داشتند/امروز باید چپروی را یک اقدام گمراهکننده دانست
منافع گروهی از دنده چپ
به گزارش اقتصادنیوز گزیده این گفتوگو به این شرح است:یکی از مهمترین مشکلاتی که درباره مشابهتسازی و مطرح کردن ایده بازگشت به اوایل انقلاب وجود دارد، عدم تطابق شرایط محیطی امروز با آن زمان است. بنابراین فکر میکنم این گونه قیاسها، معالفارق است. نمیخواهم بگویم تصمیماتی که در آن زمان گرفته شده، تصمیمات درستی بوده، ولی باید شرایط آن دوره را مدنظر قرار داد: کشوری با یک بوروکراسی کمابیش متلاشی، شرایط امنیتی بسیار ناپایدار و انقلابیانی که سرمایه فکری و تجربیشان در حوزه حکمرانی بسیار اندک و مدل ذهنیشان به شدت متاثر از مارکس و مدل سوسیالیستی بود. مشابهتسازی آن شرایط با شرایط 40 سال بعد، با توجه به تغییرات سیستم فناوری در جهان، تغییرات جمعیتی و دانشی و دسترسی به منابع نظری بیشتر در ایران، تجربهی بوروکراتیک سیاستمداران و همچنین تجربهی چپ در جهان و شکستهای بسیار زیاد در بهکارگیری سیاستهای تمرکزگرا، کاری بیهوده و بیمورد است.
*به نظر میرسد کسانی برای اینکه ضعف نظری و راهبردی خود را توجیه و موقعیت خود را تثبیت کنند، شرایط «جنگ اقتصادی» امروز را با «جنگ نظامی» دهه 60 مقایسه میکنند. حال آنکه سیاستهای سوسیالیستی دهه 60 تنها به دلیل جنگ اعمال نشد و حتی اگر جنگ هم نبود، همان سیاستها اتخاذ میشد. مگر وقتی شرکت دولتی بازرگانی ایران تشکیل شد و بازرگانی خارجی ما بر اساس قانون اساسی دولتی شد، جنگ بود؟ مگر صنایعی که مشمول بند «ب» قانون حفاظت و توسعه صنایع ایران شدند، در زمان جنگ به این سرنوشت دچار شدند؟ مگر بخش عمدهای از مصادرهها پیش از جنگ اتفاق نیفتاد؟ جنگ البته این رویکرد را تشدید و پذیرش عمومی آن را تسهیل کرد، اما حرکت به سمت دولتی شدن بازرگانی، بانکداری، بیمه و صنایع بزرگ قبل از جنگ اتفاق افتاده بود. چراکه سرمایهی نظری فعالان و مدیران انقلابی آن زمان -که در چارچوب شورای انقلاب و شرایط انقلابی کشور مسوولیت بر عهده گرفته بودند- چیزی فراتر از رویکردهای سوسیالیستی نبود.
*دهه 1970 میلادی اوج شکوفایی ایدئولوژی چپ در جهان بود و اندیشه چپ در آن زمان نظریهی غالب حوزه توسعه به حساب میآمد. در میان انقلابیان ایران، گروهی رسماً چپ بودند که تکلیفشان مشخص بود و مروج این ایدئولوژی به حساب میآمدند، اما آنهایی هم که مسلمان بودند، انقلابی بودنشان را با گرایش چپ به اثبات میرساندند و از نظر ایدئولوژیک در پی اثبات این نظریه بودند که ریشههای گرایش به سوسیالیسم را میتوان در اسلام ناب جستوجو کرد. گویی انقلابیگری مساوی بود با گرایش به چپ. از قضا افرادی در جریان اسلامی، برای اینکه نشان دهند از چپها انقلابیترند، چپروی بیشتری میکردند. به عنوان مثال، سیاست گرایش به خودکفایی با تمام شقوقش در «نهضت آزادی»ای پیگیری شد که متهم به لیبرالیسم بود. آنها بودند که بند «ب» قانون حفاظت و توسعه صنایع ایران را به شورای انقلاب بردند و تصویب کردند. یا بخش عمدهای از صنایع و بنگاههای مصادرهشده توسط افرادی مدیریت میشد که به جریان «موتلفه» وابستگی داشتند. موتلفه یک جریان راست و بازاری به حساب میآمد، اما شرکت بازرگانی دولتی ایران را همین جمعیت موتلفه طراحی و سازماندهی کرد. بنابراین، تئوری غالب و پیشتاز در آن زمان، راه نجات را در کاربست اندیشه و تئوری چپ جستوجو میکرد.
*در جریان انقلاب، نوعی همگرایی -حداقل در کلیات- بین مردم و فعالان انقلابی شکل گرفته بود و اگر این همگرایی وجود نداشت، اساساً انقلاب پیروز نمیشد. انقلابیان عمدتاً رؤیاهای چپ داشتند و توانستند با طرح این رؤیاها در میان مردم طرفدار پیدا کنند. این، واقعیت آن دهه بود، اما امروز که شکست اندیشهی چپ در دنیا به اثبات رسیده، شوروی متلاشی شده، جریان خصوصیسازی در جهان و سپس در ایران غالب شده، احترام به مالکیت به یک اصل تبدیل شده و همه -حتی برای کسب محبوبیت هم که باشد- از خصوصیسازی دفاع میکنند، پارادایم جدیدی حاکم است. امروز بازگشت به آن اندیشه خلاف جهت آب حرکت کردن یا به قولِ دیگر فرار از رویارویی با مسالهی ایران در صورت و شکل واقعی آن است. طرح اندیشهی چپ در این روزگاران سبب میشود که مشکلات ایران به صورت درست صورتبندی نشود و امکان کشیدن نقش مار فراهم شود.
*امروز باید چپروی را یک اقدام گمراهکننده و در جهت حفظ منافع گروهی به حساب آورد. هرچند معتقدم حتی در آن زمان هم چپروی برخی به جهت منافع گروهیشان بود.
* بازار ایران در دورهی قبل از مشروطه از نظر عقاید اقتصادی در قالب نظام مرکانتیلیستی طبقهبندی میشد؛ یعنی -مشابه قرن 16 و 17 اروپا- یک اتحاد استراتژیک بین بازار و سلطنت وجود داشت. به گمان من جمعیت موتلفه هنگام پیروزی انقلاب، همان نقش بازار قبل از مشروطه را بازی میکرد و مطلوبش هم همان اتحاد بین قدرت سیاسی و اقتصادی بود؛ بازاری که بزرگترین درگیریاش با حاکمیت پیشین این بود که حاکمیت او را جا گذاشته و سراغ بازار متکی به کالا، خدمات و صنعت مدرن یا سرمایهداری دولتی رفته بود. دیدیم که در جریان انقلاب آنچه مورد مصادره قرار گرفت، اموال بازار صنعتی بود، نه بازار سنتی متکی به تولید کشاورزی و ما قبل مدرن.
*اینکه بازار سنتی، مدیریت اموال مصادرهشده بازار صنعتی را پذیرفت و با حرکت به سمت بازرگانی دولتی -تا وقتی در کنترل خودش بود- مشکلی نداشت، ناشی از پذیرش اتحاد استراتژیک قدرت و بازار بود. شما میتوانید این فرآیند را در قالب «گرایش به چپ» صورتبندی کنید یا «گرایش به مرکانتیلیسم»، ولی من معتقدم اتفاقی که در دهه 60 در اقتصاد ایران رخ داد، یک اتفاق مرکانتیلیستی با پوشش تئوریک چپ بود. یعنی یک گروه مرکانتیلیست با استفاده از فضای چپروی حاکم -که اجازه میداد دولت به بازار ورود پیدا کند- بنیان نوعی نظام مرکانتیلیستی جدید و بازآفرینی سوداگری سنتی ایرانی را از طریق سازماندهی بازرگانی دولتی بنا نهاد.
*اقتصاددانان در همه حوزههای اقتصاد (از پول و بانک گرفته تا کشاورزی، صنعت، تجارت و...) در تبیین وضع موجود آمار و ارقام ارائه داده و نسبت به تبعات تداوم وضع موجود هشدار دادهاند. آنها روند کلی اقتصاد ایران را اینگونه تبیین میکنند که مثلاً در 44 سال گذشته، در 30 سال تورم بالای 15 درصد داشتهایم. در این 44 سال ما نهتنها دولتهایی با رویکردهای متفاوت داشتهایم، بلکه ساختار سیاسی کشور نیز تغییر کرده است. آیا در تمام این 44 سال نهادهای رسمی کشور، هیچ فهمی از پدیدههای اقتصادی مورد بحث نداشتهاند؟ به نظر من داشتهاند. حتی اگر در 10 سال اول نداشتهاند، بعد از 44 سال دیگر به این فهم رسیدهاند. اما چرا جهتگیری سیاستگذاریهای اقتصادی ما -از شورای پول و اعتبار گرفته تا سازمان برنامه و وزارت اقتصاد و دولت و مجلس و رسانهها- تغییر نمیکند؟ امروز که دیگر مجلس میفهمد با کسری بودجه بر بدهی دولت میافزاید و تورم را افزایش میدهد، چرا باز هم این تصمیم را میگیرد؟ به نظر من سوال اصلی فراروی نظام مدیریت اقتصاد ملی ایران این است: چرا نهادهای تصمیمگیری در نظام مدیریت اقتصاد ملی ایران برخلاف دانش و یافته خود تصمیم میگیرند و چرا فرآیندهای وارونه و کژکارکرد اولین انتخاب آنان است؟ این سؤال صرفاً معطوف به نهادهای درون حاکمیت نیست و نهادهای مدنی خارج از حاکمیت مثل اتاق بازرگانی را هم شامل میشود. اتاق بازرگانیای که سلطهی دولت بر اقتصاد کشاورزی را میبیند و نهتنها به آن معترض نمیشود، بلکه با آن همراهی میکند و اتفاقاً برخی افراد در این نهاد اگر در مورد محصولی خرید تضمینی وجود نداشته باشد، میگویند آن را هم خرید تضمینی کنید!
*امروز عدم استقلال نهادی مشکل همه نهادهای ماست. بانک مرکزی باید در حوزهی خود استقلال نهادی داشته باشد، اما ندارد. کلیت دولت به عنوان یک نهاد باید در حوزهی خود استقلال نهادی داشته و پاسخگو باشد، اما ندارد. نهادهای برونحاکمیتی هم به کارگزاران حاکمیت تبدیل شدهاند و استقلال و کنشگری مستقل خود را از دست دادهاند. آنچه اقتصاد ما را به وضع امروز رسانده، این است و اصلاح آن هم از همین نقطه شروع میشود: باید به سمت داشتن نهادهای مدنی مستقل از قدرت برویم. نهادهایی که -هرچند در یک حوزه بسیار محدود- مستقل از قدرت، توان کنشگری داشته باشند. نهادهای غیردولتی البته میتوانند همکار دولت باشند، من مخالف همکاری نهادهای مدنی با دولت نیستم، اما همکاری با قدرت، نباید به مفهوم تبعیت از قدرت باشد.