چرا زیباکلام می‌گوید رضاخان را انگلیسی‌ها روی کار نیاوردند؟

کدخبر: ۳۰۰۰۴۶
اقتصادنیوز: روزنامه شرق با صادق زیباکلام گفت وگویی طولانی در باره کتاب وی که به زندگی سیاسی رضاشاه اختصاص دارد و تا کنون مجوز انتشار نگرفته، انجام داده است.

به گزارش اقتصادنیوز، بخشهایی از مصاحبه را می خوانید:

 با چه انگیزه‌ای این خطر را قبول کردید و در این میان به پرخطرترین پیچ این راه یعنی دوران رضاشاه و کودتای 1299 قدم گذاشتید، دورانی که حرف‌وحدیث‌ بسیاری دارد و به قول خودتان چندان منابع زیادی هم از آن دوران در دست نیست.

بعد از انقلاب من هم مثل همه انقلابیون دنبال کارهای اجرائی بودم؛ اما دانشگاه‌ها که تعطیل شد، شروع کردم به تحقیق درباره تاریخ انقلاب اسلامی ایران (در واقع حوادث و رویدادهایی که منجر به انقلاب اسلامی شده بود). با چهره‌ها و شخصیت‌هایی که به آنها دسترسی داشتم، مصاحبه کردم. چون برای من هم که زندانی سیاسی بودم (تا شهریور 55 در زندان بودم)، مثل خیلی‌های دیگر، این سؤال که چه شد این انقلاب اتفاق افتاد، مطرح بود. به سایر انقلابیون کاری ندارم، اما شهریور و مهر 57 و حتی قبل‌تر اگر کسی به من می‌گفت یک ماه دیگر رژیم شاه سقوط می‌کند و دیگر شاه و ساواک و ارتش شاهنشاهی نخواهند بود، می‌گفتم لابد از بلندی افتاده و مغزش تکان خورده است. برای همین، مجموعه گفت‌وگوهایی را با کسانی که در جریان انقلاب بودند، انجام دادم اعم از روحانی، جبهه ملی و شخصیت‌های مهمی که می‌شناختم یا حاضر به گفت‌وگو با من بودند از جمله مرحوم فروهر، دکتر یزدی، تعدادی از روحانیون، محمدمهدی جعفری و مرتضی الویری سؤالاتی را می‌پرسیدم که برای خودم هم مطرح بود و همین باعث شد عمیق‌تر وارد این کار شوم.

کار را به‌عنوان یک پروژه در ستاد انقلاب فرهنگی و وزارت ارشاد مطرح کردم که تصویب شد و رسمیت پیدا کرد. باعث شد هرچه بیشتر به‌دنبال پاسخ این پرسش باشم که چرا انقلاب اسلامی اتفاق افتاد. جالب اینکه به مرور دریافتم پاسخش چندان هم ساده نیست. می‌دیدم مصاحبه‌شونده‌ها به‌نوعی کلی‌گویی می‌کنند که مثلا «صبر ملت به پایان رسیده بود» و...؛  ملت در 15 خرداد 42 و 52 هم صبرشان تمام شده بود؛ بنابراین جدی‌تر کار کردم و به موازات مصاحبه‌ها، روزنامه‌های دوران انقلاب و قبل از انقلاب را هم ورق می‌زدم.

آن زمان مدیر کل روابط بین‌الملل و مسئول روابط عمومی دانشگاه بودم. دکتر شیبانی (که رئیس دانشگاه تهران شده بود، سال 61) و ستاد انقلاب فرهنگی و چند نفر از بزرگان، ضرورت این را که باید افرادی بورسیه دانشگاه‌های خارج از کشور شوند و PHD بگیرند، گوشزد می‌کردند؛ کاری که در رژیم سابق هم انجام می‌شد. من که فوق لیسانس داشتم و در دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم، انتخاب شدم. بورسیه گرفتم که در انگلیس PHD‌ بگیرم. قبل‌تر یعنی در خرداد 52 که توسط ساواک دستگیر شدم، دانشجوی دکترای مهندسی شیمی در دانشگاه بردفورت انگلیس بودم. مشکل اینجا بود که زندان و مسائل انقلاب و کارهایی که درگیرش شده بودم، بدون اینکه متوجه شوم، علاقه‌ام به شیمی را از من گرفته بود و راستش دیگر حاضر نبودم نقطه جوش یک مایع را اندازه‌گیری کنم! دانشکده و بعضی از دوستان مخالف و برخی موافق بودند.

تصمیم گرفتم دنبال علوم انسانی بروم و همان کاری را که می‌کردم، در قالب دکترا دربیاورم. البته تا حدی هم می‌ترسیدم که با وجود علاقه‌ام آیا توان علمی‌اش را دارم که در انگلیس یا فرانسه علوم انسانی بخوانم. دکتر سروش (با توجه به حدود صد برگ فیش‌برداری که داشتم) به من گفت نترس، علاقه و پشتکار داری و می‌توانی. به‌هرحال با دانشگاه‌های مختلف مکاتبه کردم. دانشگاهی که در آن مهندسی شیمی می‌خواندم، با توجه به سوابقی که داشتم، تغییر رشته را پذیرفتند، به شرطی که اول فوق‌لیسانس انسانی را هم بگذرانم که یکی، دو سال طول کشید. این رشته، نگاهم را تا حدودی عوض کرد و به این رسیدم که برای دریافت چرایی انقلاب اسلامی ایران، چاره‌ای نداریم جز اینکه برگردیم به تاریخ معاصر ایران.

معتقدم ریشه‌های انقلاب اسلامی تنها به 15 خرداد و ملی‌شدن صنعت نفت و 28 مرداد برنمی‌گردد، بلکه به‌مثابه یک جریان تاریخی، سیاسی، اجتماعی،‌ دموکراسی‌خواهی و مدرن‌گرایی، به نهضت مشروطه برمی‌گردد. به غلط یا درست معتقد بودم خواسته‌های مردم در مبارزه علیه رژیم شاه یک‌شبه به وجود نیامده بود. مدرنیته از همان اول که وارد ایران شد (اواخر قرن نوزدهم) به دلایلی عقب‌افتاده، سرکوب‌شده و به‌نوعی ابتر بود. در حقیقت به زبان بی‌زبانی می‌گفتم آنچه باعث سقوط رژیم شاه شد، همان چیزی بود که انقلاب مشروطه را به وجود آورد. بین انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی تفاوت زیاد است؛ اما خواسته‌هایش همان خواسته‌های دموکراتیکی بود که همواره وجود داشته است. این خلاصه تزم بود. برای همین مجبور شدم از مشروطه شروع کنم که چه شد انقلاب مشروطه به وجود آمد تا برسم به روی‌کارآمدن رضاشاه و پهلوی دوم و مبارزاتی که بعد از 28 مرداد 32 رخ داد و نهایتا می‌رسیم به انقلاب اسلامی. پاسخ پرسش شما را در اولین آشنایی من با رضاشاه و چگونگی به‌قدرت‌رسیدنش و کودتای سوم اسفند 1299 و در حقیقت در سال‌های 64، 65 و 66 که رساله دکترایم را می‌نوشتم، باید جست. تصور من که در مقدمه کتاب رضاشاه هم آورده‌ام، روایتی بود که خیلی از انقلابیون می‌گویند؛ یعنی اینکه انگلیسی‌ها برای مصالح و منافع خودشان کودتا می‌کنند، رضاخان و سیدضیا را که عواملشان بودند، روی کار می‌آورند و بعد که می‌بینند سیدضیا به دردشان نمی‌خورد، کمک می‌کنند رضاخان، رضاشاه شود و در جهت اهدافشان گام بردارد.

اولین چیزی که باعث شد این شک در من به وجود بیاید، کارهای رضاشاه بود، چون اگر فرض بگیریم انگلیس گفته باشد این کارها را بکن، چه نفعی برای انگلیس داشته است؟ اینکه رضاشاه کشف حجاب کند و راه‌آهن را به ایران بیاورد. چون به تاریخ ایران قبل از رضاشاه مسلط بودم، می‌دانستم خیلی از کارهای او آمال و آرزوهای مشروطه‌خواهان بوده است. مسئله زنان و کشف حجاب و اینکه زنان به آموزش و تعلیم و تربیت دست پیدا کنند. اینکه بتوانند درس بخوانند، کارمند، پرستار، دکتر و... شوند 20، 30 سال قبل‌تر در دوران مشروطه وجود داشته و بودند زنانی که به دنبال تحقق این اهداف بودند. این بود که به تدریج خیلی از انگاره‌ها و تصورات من در مورد رضاشاه فروریخت و مجبور شدم از اول تحقیق کنم چه شد که کودتای سوم اسفند اتفاق افتاد و قس‌علیهذا.

به ایران برگشتم و از دانشکده فنی دانشگاه تهران به دانشکده حقوق و علوم سیاسی منتقل شدم. یکی از درس‌های مهم در رشته علوم سیاسی، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران است که بخشی از آن به عصر قاجار و پهلوی و سقوط رضاشاه (بعد از شهریور 1320) مربوط می‌شود. به همراه مرحوم جواد شیخ‌الاسلامی، دکتر حمید احمدی و دکتر قاسم شعله‌سعدی این درس را گفتم. آنچه مربوط به رضاشاه و کودتای سوم اسفند می‌شد، تمام تردیدها و فکرهایی که داشتم و تغییراتی را که به وجود آمده بود در کلاس مطرح می‌کردم. از نظر دانشجویان که- مثل صادق زیباکلام سال 1363- همه محصول آموزش‌وپرورش بودند، رضاشاه هر کاری کرده خیانت و به دستور انگلستان بوده است. کودتای سوم اسفند را هم، آنها به راه انداختند و قس‌علیهذا.

کلاس‌های تاریخ تحولات، به‌خصوص آن بخش که مربوط به رضاشاه می‌شد خیلی اسباب حرف و سخن شده بود و جالب است که از دانشکده‌های دیگر هم بچه‌های فنی، پزشکی و تاریخ، از دانشکده ادبیات و کسانی دیگر می‌آمدند و معمولا کلاس پر می‌شد از کسانی که از جاهای دیگر آمده بودند و من هم استقبال می‌کردم. همین باعث شد متوجه شوم که حیف است اینها را فقط در کلاس بگویم، چون هرچه جلوتر می‌رفتیم من به درستی آنچه مطرح شده بود و اشتباه‌بودن آنچه در افواه بود بیشتر یقین پیدا می‌کردم و وقتی که برای اولین‌بار در تلویزیون از رضاشاه تعریف کردم، صداوسیما برای اینکه ثابت کند زیباکلام اشتباه می‌کند، سعی کرد مجموعه‌برنامه‌هایی (در دهه 80 رادیو گفت‌وگو بازتر بود) تحت عنوان تاریخ معاصر در دوران رضاشاه با حضور من، خسرو معتضد، عباس سلیمی‌نمین و تعدادی از کسانی که معتقدند رضاشاه را انگلیس‌ها آوردند ترتیب دهد.

اطلاع ندارم چقدر از برنامه‌ها پخش شد، به‌هرحال با افراد مختلف بحث می‌کردیم. می‌گفتم برای فهم اینکه چطور رضاخان سر کار آمد باید به جامعه ایران برگردیم و مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و... ما اصلا جامعه ایران را نشناخته‌ایم. این بود که سعی کردم اینها را به صورت کتاب دربیاورم، خیلی هم کار کردم و بالاخره کتاب آماده شد (سال 96) و به ارشاد رفت. سه، چهار جلسه هم با مسئولان ارشاد داشتیم که متأسفانه به جایی نرسید. تا اینکه ناشری در لندن حاضر به چاپ کتاب شد و ظاهرا آمازون هم این کتاب را چاپ کرده است. البته انتشارات آمازون پادکست کتاب را در کنار نسخه اصلی به زودی منتشر خواهد کرد.

چرا شکل سومی را در نظر نگیریم و نگوییم رضاشاه عامل انگلیس‌ها نیست، اما زاده انگلیسی‌هاست؛ یعنی زاده شرایطی است که انگلیس‌ها به ایران تحمیل کرده‌اند. چقدر با این موضوع همدل هستید. مهم‌تر از همه اینکه این خوانش که در مورد دست‌نشانده‌بودن رضاشاه وجود دارد خوانشی نیست که بعد از انقلاب رخ داده باشد. وقتی که رضاشاه برای سرکوب شیخ خزعل می‌رود همه می‌دانند این کار حرکت بزرگی است و برای کشور اهمیت فراوانی دارد. محمدتقی بهار به‌عنوان روشنفکر، در مجلس رضاشاه را عامل انگلیس‌ها معرفی می‌کند. مدرس هم در پردازش این ایده با او همراهی می‌کند. پس این خوانش از قبل وجود داشته و گویا رضاشاه قبل از اینکه به سلطنت برسد مذاکراتی با مدرس داشته و تفاهمی هم با هم داشته‌اند که بعد رضاشاه زیر آن می‌زند. نظر شما چیست؟

شما یک نکته فرعی و دو نکته اصلی را درست می‌گویید. نکته فرعی اینکه آقای زیباکلام اتهامی که شما به انقلابیون وارد کردید که می‌گویند رضاشاه را انگلیسی‌ها آوردند درست نیست. برای اینکه این «اتهام» صرف‌نظر از اینکه چقدر حقیقت دارد یا نه، قبل از انقلاب هم بوده و اشاره دارد به اینکه ملک‌الشعرای بهار در مجلس چهارم، (1303)؛ یعنی 54 سال قبل از انقلاب اسلامی گفته رضاشاه انگلیسی است، میرزاده‌عشقی هم این را گفته. شما می‌گویید مسئله ارتباط بین انگلستان و رضاشاه ساخته و پرداخته بعد از انقلاب اسلامی نیست و از قبل از انقلاب هم وجود داشته، حتی در دوران رضاشاه هم بوده که من هم قبول دارم. نکته بعدی تأثیر قرارداد 1919 در روی کارآمدن رضاخان و رضاشاه بعدی است. نکته سوم این است که مگر می‌شود انگلستانی که در آن مقطع آن‌قدر در ایران بانفوذ و قدرتمند بوده و همگان اذعان داشته‌اند چیزی بدون اراده انگلستان در ایران اتفاق نمی‌افتاده، اتفاقات مهم در ایران به وقوع پیوسته باشد و انگلستان نقشی در آن نداشته باشد. شما به من می‌گویید ساده‌انگاری است  بگوییم انگلستان در جریان این اتفاقات نبوده و برایش مهم نبوده در ایران چه اتفاقی می‌افتد، انگلستانی که با همه توان تلاش می‌کند قرارداد 1919 را از قوه به فعل درآورد، به صارم‌الدوله و وثوق‌الدوله که در ایران قدرت داشتند، رشوه می‌دهد که این قرارداد عملی شود و... .

‌حتی حقوق ماهانه برای احمدشاه در نظر می‌گیرند.

بله. چطور می‌شود بگوییم این تحولات شگرف در ایران رخ  می‌دهد و انگلستان هیچ دخالتی نداشته است. اتفاقا اینهاست که کار را برای من مشکل می‌کند.

بخش عمده‌ای از کتاب رضاشاه قدرت و حضور انگلستان را انکار نکرده است، بلکه می‌گوید چطور اینها با هم قطعات یک پازل را تشکیل می‌دهند. مثالی می‌زنم. خلاصه آنچه علیه من گفته می‌شود، این است که آقای زیباکلام، من هم می‌خواهم مثل شما روشن ببینم اما نمی‌شود چون انگلیس آن‌قدر در ایران قدرت و نفوذ داشته که برگی از درخت نمی‌افتاده بدون اینکه سفارت انگلستان اراده کرده باشد. چطور می‌شود فردی مثل رضاخان روی کار بیاید و بگوییم انگلستان خبر نداشته است.

ظاهر این حرف درست است اما باطنش نه. زمانی که برای دکترایم درباره  انقلاب اسلامی کار می‌کردم، خودم را مجبور کردم خیلی از مطالبی که حداقل در دهه 60  مخالفان انقلاب، شاه، فرح و دیگران گفته بودند را هم بخوانم. یکی از مطالبی که به صورت خاطرات و یادداشت یا مصاحبه در تلویزیون انگلستان و آمریکا گفته بودند و مخالفان انقلاب و طرفداران شاه همگی می‌گفتند، این بود که چطور ممکن بود در ایرانی که (من می‌گویم گور بابای شاه) آمریکایی‌ها آن‌قدر نفوذ و قدرت داشتند، ‌ساواک و ارتش 600 هزارنفری و گارد جاویدان داشتند، ده‌ها هزار مستشار نظامی، افسر اطلاعاتی - امنیتی آمریکایی در ایران بودند، در چنین جامعه‌ای مردم به خیابان بیایند و بگویند ما شاه را نمی‌خواهیم، آیت‌الله خمینی را می‌خواهیم. آمریکایی‌ها هم بگویند اشکالی ندارد. آقای جیمی کارتر، برژینسکی و سایرس ونس بگویند محمدرضا را نمی‌خواهید، بسیار خب محمدرضا تو برو. چطور این را بپذیریم؟ انقلابیون می‌گویند همه‌چیز مملکت دست آمریکا بوده است، امروز هم می‌گوییم صدر تا ذیل رژیم شاهنشاهی زیر نظر آمریکا و انگلستان بوده، پس چطور توانستید با دست خالی و بدون اینکه سازماندهی و ارتش داشته باشید، بدون اینکه چین،  فرانسه و روسیه از شما حمایت کنند، ارتش 600  هزارنفری شاه را وادار به تسیلم کنید. ساواکی را که اگر شاه اشاره می‌کرد حمام خون به راه می‌انداخت، هوانیروز و خسروداد را شما بیرون کردید. چطور انتظار دارید این را باور کنیم؟

سلطنت‌طلبان دقیقا همین را می‌گویند. خود شاه تا روزی که مرد، با همه وجود معتقد بود برای جلوگیری از پیشرفت کشور خارجی‌ها او را برداشته‌اند. شاه به ادوارد ساویر می‌گوید «از روزی که گفتم نفت را نمی‌شود ببرید و باید پولش را بدهید چراغ سبز دوستی با من تبدیل به چراغ قرمز دشمنی شد». شاه باور دارد که این اتفاقات دست آمریکا بوده است. درست است که مردم به خیابان آمده بودند اما فکر می‌کردند ما که راهپیمایی می‌کنیم شاه را برکنار می‌کنیم. این خیلی خطرناک است که بگوییم چون آمریکا و انگلیس نفوذ دارند، ‌چون ساواک و ارتش بوده، پس انقلاب اسلامی نمی‌توانسته اتفاق بیفتد.

این خطر در مورد رضاشاه هم وجود دارد که بگوییم چون انگلیسی‌ها در ایران قدرت زیادی داشتند، هر ماه 15 هزار تومان سفارت انگلستان به دربار ایران قرض می‌داد که احمدشاه هزینه کند. آقای زیباکلام، شما در کتابتان نوشته‌اید روح انگلستان هم در جریان نبود وقتی رضاخان کودتا می‌کرد. چطور این را باور کنیم؟ اگر فقط به این دلیل که انگلستان در ایران حضور و نفوذ داشته و کسی به نام رضاشاه نمی‌توانسته است بدون تمهیدات انگلیسی‌ها به قدرت برسد را بپذیریم، پس آنها هم باید درست بگویند. چطور امکان داشته در کشوری که آمریکایی‌ها آن‌قدر نفوذ داشتند یک روحانی که ارتش و فشنگ نداشته و هیچ کشور خارجی هم طرفدارش نبوده است، ‌بتواند محمدرضا پهلوی را ساقط کند.

من در کتاب رضاشاه به این بسنده نکردم که بگویم چون ما انقلاب اسلامی را به عنوان یک جریان اصیل می‌پذیریم و با وجود حضور آمریکا در ایران و ارتش 600  هزارنفری، رژیم شاه آن‌طور سقوط می‌کند، پس کودتای سوم اسفند 1299 هم می‌توانسته با وجود حضور جدی انگلستان بدون اینکه روح لندن خبردار باشد، اتفاق بیفتد. من به این بسنده نکردم چون انقلاب اسلامی رخ داده آن هم می‌توانسته انجام شود. من گفتم المان‌هایی که نقش‌دهنده در جامعه ایران آن روز بودند را بررسی کنیم. گفتم کودتا در چه بستر و جامعه‌ای رخ داده است را تحلیل کنیم. تفاوت کتاب رضاشاه من با تمام آثار دیگری که بعد از انقلاب درباره رضاشاه در ایران نوشته شده، این است که آن آثار یک‌راست سراغ کودتای سوم اسفند و قرارداد 1919 و آیرونساید رفته‌اند. من گفته‌ام به‌قدرت‌رسیدن رضاخان اساسا در چه جامعه‌ای رخ می‌دهد. صحنه‌ای که این بازیگر در آن وارد می‌شود، یک میز و گلدان و پنجره دارد. اول برای خواننده میزانسن چیده‌ام؛ بدون میزانسن نمی‌توانید بفهمید چطور می‌شود رضاشاه وارد صحنه شود.

به خواننده کتاب گفته‌ام اول باهم دوری بزنیم و ببینیم ایرانی که می‌خواهد این تحول در آن اتفاق بیفتد، چه صحنه‌ای دارد. از چابهار وارد می‌شویم، دور 360 درجه می‌زنیم و به چابهار می‌رسیم. سیستان‌وبلوچستان در درون و بیرون شهرها دست قبایل بلوچ  و بیرجند دست خان بیرجند است و این دو ربطی به حکومت مرکزی ندارند. خراسان دست کلنل محمدتقی‌خان پسیان و بیرون شهرها و شهرهای کوچک دست قبایل ترکمن و کردهاست. از آنجا به گلستان و مازندران می‌رسیم که دست محمدولی‌خان تنکابنی و امیر موید سوادکوهی است. در گیلان هم میرزا کوچک‌خان جنگلی و متحدان بلشویک او اعلام جمهوری گیلان کرده‌اند و بیرق هم دارند. نه‌تنها خرج‌شان را به کل از ایران سوا کرده‌اند، بلکه اگر قزوین را هم بگیرند، به تهران می‌رسند. تبریز دست شیخ‌محمد خیابانی  و بیرون شهرها هم دست اقبال‌السلطنه ماکویی است. کردستان چند سال است دست اسماعیل‌خان سمیتکو است، کردهای عراق هم چند سال است استان کردستان و آذربایجان غربی و مهاباد را در دست دارند. خوزستان که رسما حکومت مستقل دارد با شیخ خزعل که خرمشهر پایتخت آن است و از چند سال قبل تمام عوامل حکومت مرکزی را بیرون کرده و گفته‌اند شانس آورده‌اید سرتان را از تن جدا نمی‌کنیم. در جنوب هم حتی مواقعی که حکومت مرکزی هست، عشایر جنوب، بختیاری‌ها، دشمن‌زیاری‌ها و ‌دره‌شوری‌ها گرایش به خودمختاری دارند، چه برسد به اینکه حکومت مرکزی ضعیف شده باشد. خب، وضعیت همیشه این‌طور نبوده است؛ قاجارها بیش از صد سال پیش توانسته بودند درجه‌ای از ثبات و یکپارچگی را در کشور حفظ کنند.

انگلستان در این مقطع در ایران بسیار مهم بوده است. توضیح داده‌ام مصالح انگلستان مقارن با کودتای 1299 در ایران چه بوده است؛ نفت جنوب، پاسداری از شبه‌قاره هند در جنوب و شرق ایران برای انگلیس مهم بوده و شش هزار نیرو در شمال ایران داشته؛ اما بعد از جنگ جهانی اول، به واسطه هزینه، مجبور به خارج کردن نیروهایش از ایران شده است. پس از آن  به قرارداد 1919 که استراتژی مهم انگلستان برای ایران بعد از جنگ جهانی اول بود، پرداخته‌ام. جنگ جهانی اول دو، سه سال قبل از کودتای 1299 تمام شد و بی‌ثباتی‌ای که در ایران شاهد هستیم، در جریان جنگ جهانی اول چندین برابر می‌شود. جنگ جهانی اول که شروع می‌شود، بخشی از کشور را انگلیس می‌گیرد، غرب کشور را امپراتوری عثمانی‌ می‌گیرد،‌ شمال کشور را روسیه می‌گیرد و همین‌ها به بی‌ثباتی، قحطی و بیماری دامن می‌زنند. بنابراین حکومتی مرکزی‌ در کار نبوده است.

استراتژی‌ انگلستان بعد از جنگ جهانی اول، قرارداد 1919 بود. خلاصه این قرارداد این بوده که ما حاضریم در ایران سرمایه‌گذاری کنیم و راه‌آهن، پلیس و بیمارستان درست کنیم، منتها سرمایه‌گذاری مشروط بر این است که ایران تحت‌الحمایه و به نوعی مستعمره ما باشد. این نگاه سرپرسی کاکس و کرزن بوده است. سفارت معتقد بوده این کار نشدنی است؛ چون شما متوجه نیستید در ایران روحیات جدیدی به وجود آمده و مشروطه تغییر و تحولاتی ایجاد کرده و نوعی ناسیونالیسم در ایران به وجود آمده است. نمی‌شود به ایرانی‌ها بگوییم دوباره تحت‌الحمایه شوید. منتها یک‌سری از رجال ایران مثل صارم‌الدوله، وثوق‌الدوله، فرمانفرما و فیروز معتقد بودند ما ایرانی‌ها ضعیف‌تر از آن هستیم که بتوانیم کشور را از این وضعیت نجات دهیم. اگر انگلستان به ما کمک نکند، نمی‌توانیم روی پای خودمان بایستیم. این نگاه ایرانی‌های طرفدار قرارداد 1919 بوده است. اتفاق مهم در این میان، انقلاب اکتبر 1917 بود که روس‌ها از ایران خارج شدند؛ اما با نگاهی به پشت سر که انگلیسی‌ها چه می‌کنند. به علاوه بلشویک‌ها به انقلابیون گیلان و سایر انقلابیون کمک می‌کردند. در چنین شرایطی، ایرانی‌ها به این جمع‌بندی می‌رسند که برای ایران، ثبات از نان شب واجب‌تر است وگرنه کشور از هم می‌پاشد. همان زمان هم بخش‌هایی از کشور عملا جدا شده بود. نگاه سفارت این بوده که چاره‌ای نیست و باید در ایران حکومتی نیرومند روی کار باشد. نگاه لندن این بوده که قرارداد 1919 باشد. کرزن در بسیاری از مکاتبات خود به نورمن، سفیر انگلستان در ایران، می‌گوید بگو بدون قرارداد حاضر نیستیم یک ریال در ایران خرج کنیم. قرارداد 1919 تنها گزینه‌ای است که برای ایرانی‌ها وجود دارد. به‌تدریج نظر نورمن می‌رود به این سمت که سیدضیا می‌تواند دولت مرکزی نیرومندی به وجود بیاورد.

آیرونساید هم متوجه می‌شود یکی از فرماندهان لشکر قزاق، یعنی رضاخان، فردی لایق است و می‌تواند نقشی در به‌وجودآوردن حکومت مرکزی داشته باشد. بنابراین رضاخان نیروی نظامی‌ تشکیل می‌دهد و سیدضیا نیروی سیاسی. این دو باهم روز دوشنبه ساعات اولیه نیمه‌شب وارد پایتخت می‌شوند و تاریخ ایران رقم می‌خورد. به شما می‌گویم سفارت و آیرونساید در جریان بوده، ولی روح دولت انگلستان خبر نداشته است. در کتاب توضیح داده‌ام هیچ ارتباطی به انگلستان پیدا نمی‌کند. اگر سیدضیا که مرد شماره یک کودتا بود، بعد از صد روز سقوط کرد، به واسطه ندانم‌کاری‌ها و تصمیمات اشتباه خودش بود و اگر رضاخان از سوم اسفند 1299 صعود کرد و در نهایت چهار سال و هفت ماه بعد رضاشاه شد، ارتباطی به جایی ندارد. واقعا توانایی‌های خودش و مهم‌تر از آن شرایط سیاسی و اجتماعی کشور را هم نباید نادیده گرفت. سؤال من از آقای معتضد و سلیمی‌نمین این است که این چه تفکری است که انگار ایران جنگل بوده و کسی دیگر نبوده است. نقطه کانون نگاهشان می‌شود رضاشاه و انگلستان. این‌طور نبوده؛ مجلس، مدرس، پادشاه و درباریان  و سلیمان‌میرزا اسکندری و روشنفکران و قبایل و عشایر بودند. ایران یک قوطی خالی نبوده که این دو نفر هر کار بخواهند انجام دهند.

 

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید