شعار«اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» باید در انتخابات محک بخورد/ احمدینژاد سیستم نظارت را از بین برد/مشکل اصولگرایان وابستگی شدید به قدرت ورانت است/راه خروج اصلاطلبان از بنبست
به گزارش اقتصادنیوز گزیده این گفتوگو به این شرح است:
*[در پاسخ به میزان صحت شعار«اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا»] پرسش واجد نوعی پیشداوری است؛ فارغ از اینکه درست یا غلط باشد یا با آن موافق باشیم یا مخالف. شاید یک روزنامهنگار نتواند با قاطعیت آن را مطرح کند. برای اینکه باید بدانیم چه تعداد مردم آن شعار را مطرح کردند. نظرسنجیهایی که من دیدهام و از نتایج آن مطلعم نتایج آن این را میگوید که مردم به جناحهای شناختهشده نسبت به پیش بیتفاوت شدهاند و اعتمادشان کم شده است. در این تردیدی نیست. اما اینکه فکر میکنیم تضعیف این دو جناح اصلی، تقویت یک عده دیگر است، گمان نمیکنم چنین باشد. نتایج نشان نداده که وقتی این دو جریان تضعیف شدند، رای آنها به حساب جناح دیگری ریخته شده است. بنابراین فارغ از میزان کمیت و کیفیت این ماجرا باید گفت این شعار داده شده است و عدهای دوست دارند آن را برجسته کنند. اما هنوز لااقل بخش اصلاحطلب و شاید هم بخشی از اصولگرایان این ظرفیت را دارند که خود را به نحو مناسبی بازسازی کنند. البته چه این شعار داده میشد و چه این شعار داده نمیشد، اینها باید خود را بازسازی کنند. معتقدم که مردم به معنای دقیق کلمه، تا حدی غیرسیاسی و حتی ضدسیاست شدهاند ولی این معنا را نمیدهد چون این دو جریان نیستند، پس ما به سمت گروههای اپوزیسیون برانداز برویم. نظرسنجیها نشان داده که آنها هم به همین نسبتها در میان جامعه افت کردند. البته بخشی از این شعارهایی که علیه اصلاحطلبان و اصولگرایان است ناشی از انتسابی است که مردم فکر میکنند، این دو جریان به کل سیستم دارند. در نتیجه میخواهم بگویم داوری نهایی در مورد این شعار مقداری زود است. دیگرانی که داوری قطعی میکنند، بیش از آنکه این داوری مبتنی بر یک واقعیت باشد، بیشتر مبتنی بر نوعی خواست است که میخواهند واقعیتی را محقق کنند. بنابراین آن را مطرح میکنند. با این حال تردیدی نیست که نیروهای سیاسی درون کشور و در یک فضای کلیتر همه نیروهای سیاسی کم و بیش ضعیف شدهاند. این نیست که کسی جانشین کس دیگری شده است. آنها که تصور میکنند، گروهی جانشین این دو جریان مسلط درون کشور شدهاند تصوری واهی دارند و مردم از آنها نیز رویگردان شدهاند. اما وضعیت برزخی سیاسی که وجود دارد، طبعاً باید به شکلی از طرف همه نیروها مورد بازسازی قرار گیرد.
*این شعار متعلق به دو سال پیش (سال 96) است. آن زمان تصور بعضی از آنها این بود که چند ماه دیگر ماجرا تمام میشود و بعد دیدند که نهتنها تمام نشد بلکه ممکن است متفاوت از آن شده باشد. این شعار باید در انتخابات محک بخورد و آن زمان دید که شرایط چگونه است؟ من قصد ندارم این شعار را بیاعتبار جلوه دهم و به همان میزان هم نمیخواهم آن را جدی تلقی کنم. در عین حال تضعیف نیروهای سیاسی را به چشم خودم میبینم و نتایج نیز نشان میدهد ولی این تغییر لزوماً جایگزینی را نمایندگی نمیکند.
* وقتی که انسداد سیاسی به وجود میآید همیشه این شرایط وجود دارد که یک بناپارت جدید سرکار بیاید و خود را به شکل منجی عالم تعریف کند و همه جریانها را کنار بگذارد. واقعیت این است که اگر یک فرد میتواند مساله را حل کند، پس این سوال وجود دارد که چرا تاکنون آن فرد نیامده است؟ اما اگر میخواهد بیاید و قدرتی بگیرد که دیگران را کنار بزند، طبیعتاً توپ قدرت را در همین زمین بازی انتخاب میکند و مجبور میشود با بخش اتفاقاً فاسد موجود بیشتر راه بیاید. ساختار او خیلی سریعتر به فساد منجر خواهد شد. ما دوره احمدینژاد را نباید هرگز فراموش کنیم. من نمیخواهم بگویم احمدینژاد خودش آدم فاسدی بود. شاید واقعاً هم نبود. اطلاعی ندارم. نتیجه هرچه باشد هم برای برداشتم اهمیت ندارد. به عملکردش نگاه میکنم. او اولین کاری که کرد این بود که همه چیز را منحصر به شخص کرد و سیستم نظارتی را از بین برد. فساد اصلی درون این سیستم و بهواسطه شخصی کردن امور شکل گرفت. واقعیت این است که وقتی شرایط سیاسی به این وضعیت که پرسیدید دچار میشود بهطور طبیعی ممکن است که نیروهای اقتدارگرا دست بالا را پیدا کنند. اما تحقق آن در ایران امروز به نظرم به این راحتی نیست. چراکه نیروهای اقتدارگرا سه مشکل اساسی خواهند داشت. من نمیدانم در صورت روی کار آمدن چطور میخواهند این مشکل را حل کنند؟ یکی مشکل سیاست خارجی است که بسیار هم پیچیده شده است. دیگری مشکل اقتصادی و درآمدهای نفتی است و هر روز مشکلات در این زمینه بیشتر میشود. در نهایت مشکلات اجتماعی است که امروزه شاهد ایجاد شکافهای اجتماعی بین ارزشها و گرایشهای سنتی و مدرن در ایران هستیم. حجاب یکی از آنها است. ما امروز شاهد این وضعیت هستیم که نمیتوان با آن درگیر شد و آن را سرکوب کرد. اگر کسی به عنوان اقتدارگرا بیاید و آنها را حل کند به نظرم باید از او حمایت کرد. ما مشکلمان حل مساله است. اما واقعیت این است که مشکل به دست نیروهای اقتدارگرا حل نخواهد شد. ممکن است به صورت موقت این کار شبیه به آنچه در گذشته در عراق، لیبی، سوریه و... و از سوی نظامیان اقتدارگرا انجام شد حل شود ولی بعد از آن حوادث شدید منتهی به فروپاشی و تجزیه و... به وجود آمد.
* اصولگراها نیروهای جدی هستند. مشکل آنها این است که به شدت وابسته به ساخت قدرت و رانت حمایتهای مادی، سیاسی و از همه بدتر حمایتهای قضایی شدهاند. این رانتها مانع بازسازی آنان میشود. وقتی رئیس قوه قضائیه قبلی که یکی از سرشاخههای جدی این جریان بود وضعیتش به نحوی است که حالا شدیداً به او حمله میکنند، باید برای آنها درسی باشد که در موضع قدرت و با اتکا به آن نمیتوان خود را احیا کرد. خیلی کسان دیگری هم هستند که از این موقعیتها دارند و به دلیل این موقعیتها دچار بحرانها و مشکلاتی هستند که در لحظه قدرتمندی نتایج خود را نشان نمیدهد اما در آینده خیلی نزدیک که از قدرت کنار رفتند به شکل بدتری خود را بروز میدهد. سود اصلی این موقعیتهای رانتی را افراد دیگری میخورند بهجای آنکه ذینفعان اصلی جریان اصولگرا بخورند. بنابراین جناح اصولگرا مهمترین مسالهاش به نظر من این است که خودش را از بند ناف قدرت جدا کند. این به این معنا نیست که به قدرت کاری نداشته باشد. همه جریانها باید دنبال قدرت باشند اما اینکه قدرت بند ناف آنها باشد و آنها از این طریق ارتزاق کنند، در کوتاهمدت ممکن است منافعی داشته باشد اما در بلندمدت آثار بسیاربسیار سوئی دارد.
*جناح اصولگرا کمابیش معرف سنت اجتماعی ماست. سنت فرهنگی، سیاسی و حتی اجتماعی ما در آنها متبلور است. این سنت دچار بحرانهای جدی است ولی عبور کردن از آن هم به همین راحتی نیست. جامعه ما به این آسانی از این بحرانها عبور نمیکند. برداشت شخصی من این است، به میزانی که اصولگرایان در دفاع از بخشهایی از این سنت، مبارزه میکنند، بیش از آن دارند به این سنت لطمه میزنند. آنان با این مقاومت لجوجانه خود دارند کاری میکنند که سنت را به عنوان مانع اصلی پیشرفت و رفاه و آسایش معرفی میکنند. برای عدهای که میخواهند دنیای جدیدی را تجربه کنند، سنت را تبدیل به یک مانع اصلی میکنند. مانعی که باید کلیتش را خراب کرد! مانعی به نام سنت، ارزشهای سنتی و خیلی چیزهای دیگر. آنها این حس را به وجود آوردند که مردمی که خواهان تحول در زندگی خود هستند، چارهای نمیبینند جز اینکه کل این ارزشها را خراب کنند.
* اصلاحطلبان؛ به عقیده من مهمترین مساله برایشان باید عبور کردن از 88 باشد. بخش غالب و اصلی و مهم اصلاحطلبان به نحوی در بند جنبش سبز و رویدادهای آن زمان هستند. من نمیخواهم بگویم جنبش سبز خوب بود یا بد بود. اصلاً کاری به این ارزشگذاری ندارم. جنبش سبز هرچه بود، بود اما مطلقاً جنبش اصلاحطلبانهای محسوب نمیشد. حداقل اینکه از جنبش اصلاحطلبانهای که آن زمان وجود داشت عبور کرد. حالا اصلاحطلبان یا باید به جنبش سبز ملتزم میماندند یا باید از آن برگردند. خیلی صریح و روشن بپذیرند که این مسیر اشتباه بوده و نباید این مسیر را میآمدند. آنها این کار را نمیخواهند انجام دهند و تا زمانیکه چنین نکنند، برنامه روشنی را نمیتوانند برای مملکت پیش بگیرند. با این نگاه کارهای جریان اصلاحطلبی نامفهوم و اقتضائی میشود. چه در 92، چه در 94 و چه سال 96 رفتارهای آنها اقتضائی تعبیر میشود و این رفتارهای اقتضائی دیر یا زود آنها را با بنبستهای بیشتری مواجه میکند، همچنان که مواجه کرده است. این شکاف میان اصلاحطلبان و ساخت قدرت، به نفع آنها نبود. اصلاحات بنیادش بر این استوار است که یک پایش در جامعه باشد و یک پایش در حکومت تا بتواند خدماتی را به نفع جامعه و مردم و حتی به نفع حکومت انجام دهد. تا زمانی که اصلاحطلبان این کار را انجام ندهند هیچ چشمانداز مثبتی در مورد عملکرد آنها نسبت به آینده وجود ندارد.
*فکر نمیکنم کاهش مشارکت به سود اصولگرایان باشد. انتخابات اگر بازی صفر و یک باشد و به نفع اصولگرایان و به ضرر اصلاحطلبان باشد، بله ممکن است این تحلیل درستی باشد. اما انتخابات همیشه بازی با جمع مثبت است و مثل یک مسابقه فوتبال در لیگ است. یکی میبرد یکی میبازد اما در نهایت همه این بازی به نفع فوتبال کشور است. شاید در نتیجه آرا اینطور باشد که یکی میبرد و یکی میبازد ولی فقدان مشارکت برای کل جامعه ضرر دارد و به سرعت آثار منفی آن مشخص خواهد شد.ساختارها وقتی دوقطبی میشوند، در درجه اول میزنند نیروهایی را که به سمت این دو قطب نمیآیند چون حس میکنند برای رسیدن به قطب مخالف این نیروی وسط است که اجازه درگیری را نمیدهد. چون نیروی دوقطبی طرفدار ساختاری خشونتطلب و حذفی است همیشه سعی میکنند نیروی وسط را از بین ببرند. این همصدایی تندروها و براندازها به نظر طبیعی میآید. اگر غیر از این میشد این گرایش به سمت قطبی کردن سیاست در ایران بیمعنی میشد. دوقطبی کردن ماهیتی دارد شبیه به آن چیزی که امروز دارد رخ میدهد که این نیروهای وسط کنار بروند و جامعه به سمت خشونت برود و حل مساله را از طریق خشونت و درگیری به سرانجام برسانند.