روایتی از مرگ فرزند بنیانگذار جمهوری اسلامی؛ روی دستها وسینهاش لکههای بنفش بود
به گزارش اقتصادنیوز، انتخاب در این زمینه با اشاره به این ادعا نوشت: بیمناسبت ندیدیم که مصاحبههای سید احمد خمینی و نیز همسر حاج آقا مصطفی را که آبان ۵۹ به مناسبت سالگرد ایشان با روزنامههای کیهان و اطلاعات انجام داده و لحظه آخر زندگی ایشان را روایت کردهاند، منتشر کنیم.
سید احمد خمینی، در مصاحبهای که به مناسبت سالگرد درگذشت حاج آقا مصطفی خمینی در اول آبان سال ۵۹ با روزنامه اطلاعات انجام داده، درباره لحظه درگذشت ایشان گفته است:
صبح زود حدود ساعت ۵ صبح من خواب بودم و با تکانهایی که به پایم داده میشد، چشمهایم را باز کردم و امام را دیدم که میگویند: «بلند شو و برو خانه مصطفی گفتهاند بروی آنجا فکر میکنم معصومه خانم (همسر حاج آقا مصطفی) ناراحت است.» چون ایشان مریض بودند و شب قبل هم دکتر رفته بودند. من با عجله به آنجا رفتم. دیدم یک تاکسی دم خانه ایشان (مرحوم حاج آقا مصطفی) دم در است. وقتی به داخل منزل رفتم، سه نفر را دیدم منجمله آقای دعایی، یک برادر افغانی که در آنجا درس میخواند و یک آقای دیگر. وقتی به قسمت بالای منزل رفتم دیدم زیر بغل و پاهای برادرم را گرفتهاند که از پله پایین بیاورند. من دستم را بر پیشانی ایشان گذاشتم و دیدم هنوز گرم است، او را در تاکسی گذاشتیم، ولی انگار کسی در همان لحظه به من گفت که او مرده است.
ایشان را در بغل گرفتیم و به بیمارستان رفتیم. دکتر بعد از معاینه او گفت: «متاسفم ایشان تمام کرده است.» من به خانه برگشتم، نمیدانستم که به امام چه بگویم، بالاخره میبایست طوری قضیه را به امام میگفتم. رفتم در قسمت بیرونی بیت امام جایی که مراجعهکنندگان عمومی میآمدند دو نفر را خدمت ایشان فرستادم که بگویند حال حاج آقا مصطفی بد شده است و ایشان را بیمارستان بردهاند آنها هم رفتند و همین را گفتند امام گفتند: «بگویید احمد بیاید» من خدمت ایشان رفتم و امام گفتند: «من میخواهم به بیمارستان بروم و مصطفی را ببینم.» خیلی ناراحت شدم بیرون آمدم و به آقای رضوانی (که الان در شورای نگهبان است) گفتم «ایشان چنین چیزی گفتهاند، خوب است به ایشان بگوییم دکتر ملاقات با حاج آقا مصطفی را ممنوع کرده است که حتیالمقدور امام دیر از جریان مطلع شوند.» قرار شد بروند اینطور مطلب را بگویند، آنها هم از طرح این قضیه وحشت داشتند. من در طبقه بالا در آنجا بودم، پنجرهای بود که امام از آنجا مرا دید. صدا زد و گفت: «احمد» من به خدمت ایشان رفتم. گفتند: «مصطفی فوت کرده؟»
من هم خیلی ناراحت شدم. گریهام گرفت، چیزی نگفتم. ایشان همانطور که نشسته بود و دستهایش روی زانو قرار داشت چند بار انگشتانشان را تکان دادند و سه بار گفتند: «انا لله و انا الیه راجعون» تنها عکسالعملشان همین بود. هیچ واکنش دیگر نشان ندادند و بلافاصله آمدن برادران برای تسلیت دادن به امام شروع شد.
حاج آقا مصطفی را مسموم کردند
معصومه حائری یزدی، همسر حاج آقا مصطفی خمینی، نیز در مصاحبه با روزنامه اطلاعات مورخ اول آبان ۵۹ در مورد مرگ همسرش گفته است:
در مورد مرگ او باید بگویم که ایشان را مسموم کردند، ولی نفهمیدیم از چه طریق سم وارد بدن ایشان شد. او مرد فوقالعاده سالمی بود و هیچگونه بیماری نداشت. او قویترین بچه امام بود، به طوری که خانم همیشه از بچگیهای او که خیلی قوی بوده تعریف میکردند در مورد رابطهشان با امام باید بگویم که ایشان حالت مشاور امام را داشتند، و در جریان ۱۵ خرداد یار و یاور نزدیک امام بودند و رژیم هم این را به خوبی میدانست.
آقا مصطفی مرد گردش و مسافرت بود ولی مدت ۱۴ سال که در عراق بودیم، ایشان همواره نزد امام میماند و فقط سفری به مکه رفتند. تابستانها هم که ما به ایران میآمدیم ایشان نزد امام میماند و با توجه به اینکه به ایشان سخت میگذشت ولی از فرط علاقهای که به امام داشتند حاضر به تنها گذاشتن ایشان نبودند. علاقه ایشان به امام از علاقه فرزند به پدر خیلی بیشتر بود. امام هم به او بسیار علاقهمند بود. همینطور به مادرشان خیلی احترام میگذاشتند.
آقای دعایی همسایه ما بود، برای من دکتر آورد
همسر حاج آقا مصطفی خمینی همچنین در مصاحبه دیگری با کیهان مورخ اول آبان ۵۹ درباره مرگ همسرش گفته است:
همان شب که حاج آقا مصطفی اینطور شد، قرار بود که ساعت دوازده به منزل ما میهمان بیاید و من سخت مریض بودم. آقای دعایی همسایه ما بود، برای من دکتر آورد. از طرفی دیگر آقا مصطفی شبها مطالعه داشتند و ما یک ننه داشتیم که اسمش صغری بود، آقا مصطفی به او گفت برو بخواب اگر میهمان آمد من در را باز میکنم. و ما دیگر نفهمیدیم که میهمانان کی آمدند، کی رفتند و چه شد؟ صبح خیلی زود وقتی ننه میرود بالا برای صرف صبحانه، میبیند که آقا مصطفی نشسته ولی سرش به پایین خم شده است، وقتی ننه بهتزده و وحشتزده این مطلب را به من گفت، رفتم بالا دیدم دستهای آقا مصطفی بنفش است و لکههای بنفش نیز روی سینهاش دیدم. آقا مصطفی را بلافاصله به بیمارستان انتقال دادیم. در آنجا به ما گفتند که حاج آقا مصطفی مسموم شده و دو ساعت است که تمام کرده است. وقتی خواستند از جسد وی کالبدشکافی به عمل آورند امام اجازه این کار را ندادند و امام فرمودند «عدهای بیگناه دستگیر میشوند و دستگیری اینها دیگر برای ما آقا مصطفی نمیشود.» و به هر حال از طرف دولت بعث عراق نیز از اعلام نظر پزشکان جلوگیری شد و نگذاشتند پزشکان نظر خود را اعلام کنند چون صد درصد مسمومیت بود. حتی پزشکان را تهدید کردند... آقا مصطفی روابط فوقالعاده صمیمانهای با دوستانش داشت به ویژه با همبازیهای دوران کودکیاش. او از اینکه از ایران دور بود رنج میبرد. او همیشه از حکومت اسلامی ایران صحبت میکرد و همیشه ایجاد حکومت اسلامی را مورد تجزیه و تحلیل قرار میداد.