ماجرای تلاش شبانه اسرائیل برای ترور همزمان سردار سلیمانی، سیدحسن نصرالله و عماد مغنیه
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از خبرآنلاین، سردار قاسم سلیمانی در نخستین گفتوگوی تلویزیونی خود ناگفتههایی از جنگ ۳۳ روزه و پیروزی حزبالله لبنان بر رژیم صهیونیستی را تشریح کرده است. حاج قاسم در بخشی از این گفتگو به ماجرای ترور سیدحسن نصرالله، خودش و عماد مغنیه نیز اشاراتی کرده که در ادامه آمد است؛
حزب اللّه یک اتاق عملیات داشت در قلب ضاحیه، که عموماً پیوسته ساختمانهایی در مجاور این مورد بمباران قرار میگرفتند، منهدم میشدند یعنی در هر شبی دو تا سه تا ساختمان بزرگ بلند مرتبهی دوازده طبقه، سیزده طبقه، کمتر یا بیشتر، و معمولاً بیشتر از پانزده طبقه نبود، اینها نقش زمین میشدند کاملاً با خاک یکسان میشدند. یک شب که در اتاق عملیات بودیم تقریباً همهی مسئولین ادارهی جنگ در آن اتاق عملیات بودند
اتاق عملیات زیرزمینی نبود، یک اتاق عملیات معمولی بود. اما بعضی از تجهیزات اتصالات، ارتباطات در این اتاق عملیات پیش بینی شده بود، که با جاهای گوناگون ارتباط برقرار میشد. من یک احساسی کردم که بعد از اینکه ساختمانهای اطرافمان را زدند و منهدم کردند شب بود، تقریباً ساعت یازده شب احساس کردم که یک خطر جدی نسبت به سید وجود دارد. تصمیم گرفتم که سید را جا به جا بکنیم. من و عماد با هم مشورت کردیم. خب سید به سختی میپذیرفت که از اتاق عملیات خارج بشود خارج شدن هم این نبود که از ضاحیه خارج بشود از یک ساختمانی که فکر میکردیم ممکن است به دلیل ترددی که در داخل این ساختمان وجود دارد و پیوسته هواپیماهای ام کا یعنی هواپیماهای بدون سرنشین اسرائیل روی سر ضاحیه سه تا سه تا پرواز میکردند و کنترل دقیق میکردند، همهی رفت و آمدها حتی از یک موتور سیکلتی که تردد میکرد نمیگذشتند لذا ساعت دوازده شب ضاحیه سوت و کور بود.
مثل حالت اصلاً انگار در اینجا هیچ کس زندگی نمیکرد در آن قلب ضاحیه که مرکز اصلی حزب اللّه بود خب توافق کردیم از این نقطه به ساختمان دیگری منتقل بشویم. منتقل شدیم فاصلهی زیادی هم بین ساختمان و ساختمان دیگری نبود وقتی منتقل شدیم به محض اینکه داخل آن ساختمان شدیم بمباران دیگری صورت گرفت، و کنار همان ساختمان را زدند.
خب صبر کردیم در اینجا، چون خط امن داشتیم، ارتباط داشتیم، نباید ارتباط قطع میشد ارتباط سید، ارتباط عماد خصوصاً مجدداً بمباران دیگری صورت گرفت، یک پل کنار این ساختمان بود آن پل را زدند خب احساس میشد که این دو تا زدن، زدن سومی وجود دارد، ممکن است به این ساختمان برسد در آن ساختمان فقط سه نفر بود من و سید و عماد. لذا تصمیم گرفتیم از ساختمان برویم بیرون، برویم به سمت ساختمان دیگری آمدیم بیرون ما سه نفر هیچ خودرویی نداشتیم، ضاحیه تاریک تاریک بود، و سکوت کامل فقط صدای هواپیماهای رژیم بود بالای سر ضاحیه رفتیم، من یک لباس نظامی به اصطلاح استتار تنم بود این پیراهن نظامی را درآوردم پیراهن زیرش پیراهن شخصی بود آن تنم بود، ولی شلوارم شلوار نظامی بود.
من و سید و عماد بودیم. عماد به من و سید گفت شما بنشین، یک درخت بود زیر این سایهی درخت زیر سایهی درخت که نه، شب بود، سایه نداشت که، از باب اینکه محفوظ کند از دید، گرچه محفوظ نمیکرد چون ام کا دوربینش حرارت بدن را انسان را از حرارت دیگر اشیاء تفکیک میکرد لذا غیرقابل مخفی کردن چیزی بود . آن نقطه نشستیم، ما در آن نقطه یاد قصهی مسلم افتادم. نه برای خودم برای سید خب سید صاحب اینجا بود. عماد رفت، رفت به سرعت یک ماشین پیدا کرد شاید کمتر از چند دقیقه بیشتر طول نکشید به سرعت برگشت من هر چه از عماد میخواهم تعریف کنم میترسم مثل دیروز جلسه به هم بخورد. و اما بی نظیر بود مخصوصاً در طراحی وقتی ماشین به ما رسید تا آن لحظه ام کا روی سر ما بود، متمرکز بود ماشین که رسید به ما ام کا متمرکز شد بر ماشین خب میدانید ام کا وقتی که ارسال مراسلات میکرد این دوربین به تل آویو منتقل میکرد آنها در اتاق عملیات این صحنه را میدیدند خب طول کشید ما تا توانستیم با رفتن به زیرزمین از زیرزمین دیگری و بعد انتقال از این خودرو به چیز دیگری که الان قابل بیان نیست، بتوانیم دشمن را غافل بکنیم و گول بزنیم و بعد برگشتیم ساعت تقریباً دوی نصف شب مجدداً به اتاق عملیات نکتهی مهمی که وجود داشت معمولاً در جنگها خیلی شتاب وجود دارد. حالا من چهل سال کار نظامی امنیتی می کنم میفهمم این را خیلی در جنگها شتاب وجود دارد، که هر امکانی دارد در همان دارند در همان لحظات اولیه بروز بدهند.
حزب اللّه این جنگ را در هر مرحلهای با یک ابزار جدیدی یک اقدام جدیدی دشمن را در غافلگیری و در بهت قرار میداد یعنی همهی ابزارهایش را در یک مرتبه رو نمیکرد لذا یک عبارتی سید داشت این عبارت دشمن را خیلی در خوف نگه میداشت.