سلطنت پوتین تا سال ۲۰۳۶
برخی معتقدند پوتین با شکل دادن به حلقهای از «خویشاوندسالارها» (نپوتیسم) و «دزدسالارها» (کلپتوکرات) نوعی نظام حامیپرورانه ایجاد کرده است. این حامیان و «مخدومان» پوتین در تلاش هستند به «خادم» خود «ادای دین» کرده و با طرح «ریاستجمهوری صفر» عملا دوران ریاست او را به صفر رسانده و به او اجازه دهند بار دیگر بهعنوان نامزدی «بکر» وارد گود رقابتها شود. «والنتینا ترشکوا»، کیهاننورد سابق که حالا نماینده مجلس و از حامیان سرسخت پوتین است، حامی چنین طرحی است. اگرچه پوتین در تقلا است تا خود را نسبت به انتخابات «بیمیل» نشان دهد و میخواهد این تصور را القا کند که این «فشار از پایین» است که از او میخواهد بار دیگر نامزد شود، اما شواهد نشان میدهد در نظام دستساز پوتین کسی را یارای آن نیست که با «پدرخوانده» در افتد. آنچه در این کشور روی میدهد با طراحی قبلی شخص پوتین یا با نظارت او رخ میدهد.
«ایلیوشینا-هاج» در ادامه گزارش خود نوشتند، تصمیم به برگزاری انتخابات از سوی مقامهای بهداشتی تصویب شد اما با مخالفت کارگران کمیته انتخاباتی مواجه شد که در نامهای سرگشاده نوشتند:«ما وسیله یک بار مصرف و دور انداختنی نیستیم.» آنها امیدوار بودند به این وسیله زنگ خطر را به صدا در آورده و هشدار دهند که در بحبوحه همهگیری این ویروس خطرناک جان خود و سازماندهندگان و رایدهندگان به شدت در معرض خطر قرار میگیرد. کمیسیون مرکزی انتخابات گفت ایستگاههای انتخاباتی مرتب ضد عفونی میشوند اما این هم نتوانسته ترس از اوجگیری کرونا را فروکاهد. روز پنجشنبه، رسانههای اجتماعی دهها مکان را نشان دادند که در آنها غرفههای رایدهی در صندوقهای اتومبیل، چادرهای مصنوعی یا نیمکتهای معمولی در خیابانها علم شده است. برخی رسانههای مستقل روس هم از تخلفاتی پرده برداشتند که در ساعات اولیه رایدهی رخ داده است. «پاول لوبکوف»، مجری تلویزیونی رسانه مستقل TV Rain پستی را منتشر کرد که نشان میداد او چگونه توانسته دو بار رای بدهد: یک بار با برگههای معمولی و بار دیگر به شکل الکترونیکی.
کمیسیون مرکزی انتخابات در واکنش به لوبکوف، اقدام او را یک «تخلف اداری» نامید و گزارش او را «تحریکآمیز» خواند. اما در عین حال، تصریح کرد کمیسیونرهایی که بر ایستگاههای رایدهی نظارت دارند وضعیت را اصلاح خواهند کرد. «گولوس» (Golos)، یک سازمان غیرانتفاعی مستقل روس که انتخابات روسیه را رصد میکند، لیستی شامل ۷۰۰ تخلف ادعایی و رای اجباری در روزهای منتهی به همهپرسی را منتشر کرد. این سازمان همچنین تصاویر «اسکرین شات شدهای» از روسا، مدیران مدارس و بوروکراتهای محلی را منتشر کرد که کسانی را که رای ندهند یا از ثبت نام در رایگیری امتناع ورزند به «توبیخ» و «اخراج» از کار تهدید میکردند. اگرچه رای دهی اجباری بر اساس قوانین پوتین امری غیرقانونی است اما رخدادی متداول در انتخابات گذشته بوده است. «گریگوری ملکونیانتس»، یکی از روسای گولوس، در مصاحبه با «مسکو تایمز» میگوید سازمان تحت امرش «هرگز این همه شکایت مردمی در مورد فشار گسترده بر آنها به منظور رایدهی نداشته است».
پوتین چگونه پوتین شد؟
همه چیز به «درسدن» در آلمان شرقی بازمیگردد؛ همان جایی که ولادیمیرِ جوان بهعنوان افسر «کا.گ.ب» شاهد انقلاب ۱۹۸۹ بود. روزهایی که شخصیت و نگرش پوتین در حال شکلگیری بود و توانست در آینده او هم سهم بسزایی داشته باشد. «اوا اونتیوروس» در بیبیسی به نقل از پوتین مینویسد، وقتی در دسامبر ۱۹۸۹ مقر «کاگب» در درسدن به محاصره جمعیتی خشمگین درآمده بود، تقاضای کمک کرد، اما مسکو در «سکوت کامل» فرو رفته بود. او به تصمیم شخصی خود اسناد بسیاری را سوزاند. در حقیقت، نزاع بین دو اردوگاه شرق و غرب در آن سالها در حالی به اوج خود میرسید که پوتین شاهد بود اقتدار اردوگاه شرق به رهبری شوروی همچون شمع در حال آب شدن است و دیگر نه اقتداری در داخل برایش مانده و نه آبرویی در خارج. حباب قدرت ابرقدرت شرق با فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ و فروپاشی شوروی و تبدیل آن به ۱۵ کشور مستقل در سال ۱۹۹۱ ترکید و پوتین که شاهد این اوضاع بود میدید که چگونه ابهت کشورش فرو میریزد. به نوشته اونتیوروس، «درماندگی ناشی از آن وقایع از دو منظر بر او تاثیر گذاشت: ترس از قیامهای مردمی - که ناشی از مشاهده اعتراضاتی بود که به سقوط دیوار برلین و پرده آهنین منجر شد - و نفرت از خلأ قدرتی که در پی فروپاشی اتحاد شوروی در مسکو ایجاد شد.»
وقتی پوتین به کشورش بازگشت ابتدا در شهرداری لنینگراد دست به کار شد اما دیری نپایید که بوریس یلتسین، رئیسجمهور وقت روسیه، او را نامزد این مقام کرد. پوتین که میدید پنجره شانس به رویش گشوده شده، درصدد بود شکستهای تاریخی و غرور فروپاشیده روسها را با دستیابی به قدرت احیا کند. چنین بود که «والنتین یوماشف» در رئیسجمهورشدن ولادیمیر پوتین نقش اساسی ایفا کرد. «استیو روزنبرگ» در گزارشی برای بیبیسی نوشت، یوماشف قبلا روزنامهنگار و یکی از نزدیکترین دستیاران بوریس یلتسین بود که با «تاتیانا»، دختر یلتسین ازدواج کرد. یوماشف در سال ۱۹۹۷ بهعنوان رئیس دفتر یلتسین خدمت میکرد و او بود که اولین بار شغلی را برای پوتین در کرملین فراهم کرد. یوماشف میگوید: «رئیس دفتر پیشین یلتسین، آناتولی چوبایس به من گفت که او یک مدیر توانا را میشناسد که معاون خوبی برای من خواهد شد. او مرا با ولادیمیر پوتین آشنا کرد و ما با هم شروع به کار کردیم. من بلافاصله متوجه کار فوقالعاده پوتین شدم. او در طرح ایده، تحلیل و استدلال عالی بود». چنین بود که پوتین آهستهآهسته از نردبان قدرت بالا رفت. او پیشرفت خود را مدیون سابقه اطلاعاتیاش در آلمان شرقی است. به واسطه همین تجربه، با یاری اولیگارشهایی که از اطرافیان و نزدیکان و یاوران فکری یلتسین بودند، در کسوت «رئیسجمهور اتفاقی» بر تخت قدرت تکیه زد. این اولیگارشهای روس تصور میکردند که پوتین بهعنوان رئیسجمهور ناشناس، دستچین شده و منعطف مردی است برای تمام فصول و آنها میتوانند روی او برای پیشبرد منافع خود حساب کنند. اما دیری نپایید که پوتین تمام آن اولیگارشها را تصفیه کرد و پس از محکم شدن جای پایش در کرملین، شروع به چیدن مهرههای خود کرد.
از مهرههای نزدیک و وفادار به پوتین «سرگئی شویگو»، وزیر دفاع روسیه، و چهره کلیدی در حلقه نزدیکان پوتین است که نه تنها عامل اجرای «جدایی کریمه» و منضم ساختن آن به روسیه بود بلکه چهرهای است که در تحولات سوریه هم نقش کلیدی ایفا کرده است. سیاست خارجی تهاجمی روسیه مدیون اوست.
«دمیتری مدودف»، نخستوزیر سابق، در کنار «میخاییل خودورکوفسکی» مدیر پیشین شرکت نفت و گاز یوکاس روسیه و بسیاری دیگر از کسانی هستند که در زمره حلقه فکری و نزدیکان پوتین محسوب میشوند. نظام سیاسی که پوتین بنا گذاشت در حقیقت نوعی گسست از گذشته و در انداختن طرحی نو است. روسیه در دوران پس از فروپاشی چندین مرحله پوست اندازی کرده تا فرآیند سیاست خارجی اش تثبیت شود. از «رویکرد یوروآتلانتیک گرایی» به «یوروآسیا گرایی» و از«نظریه موازنه قوا» به «قدرت بزرگ مدرن هنجارمند»؛ گویی دوران ولادیمیر پوتین دوران ثبات در سیاست خارجی روسیه بوده و به عبارت دیگر، مسیر سیاست خارجی این کشور روشن تر شده است. این کشور اکنون میداند کانون بحران کجاست؛ نقطه ثقل کجاست؛ گلوگاهها کجاست و کجا باید لنگر بیندازد و پهلو بگیرد و کجا رخت ببندد و برود. اگر مشخصه دوران پیش از پوتین «تقابل بی حاصل» با آمریکا بود در دوران او این تقابل بی حاصل جای خود را به «فرصت طلبی راهبردی» داد.
روسها که از تحقیر فروپاشی و درغلتیدن از یک قدرت جهانی به یک قدرت دست چندم منطقهای یا قارهای دل خوشی نداشتند، فرشته نجات خود را در «پوتین» یافتند؛ گویی دست «پتر کبیر» از آستین «تزار روس» در آمده است. اوج گرفتن جایگاه روسیه باعث شد رئیسجمهوری روسیه با عباراتی مانند «تزار روس»، «تزار کرملین»، «پتر کبیر»، «سلطان»، «امپراتور» و القابی از این دست معرفی شود. پوتین بندباز ماهری است؛ او ضمن اینکه به رویکرد «مدارای استراتژیک» که مشخصه سالهای پس از فروپاشی بود وفادار است اما «عملگرایی تهاجمی» را چاشنی آن ساخته تا بتواند به نحو بهینهتری بازی کند. کارشناسان معتقدند روسیه دوران پوتین اکنون وارد عصری شده که شاخصه آن تبدیل روسیه به یک «قدرت بزرگ مدرن هنجارمند» است. (روزنامه دنیایاقتصاد در گزارشهای مفصلی به این مساله پرداخته بود. از جمله بنگرید به « برنده بحران خاورمیانه» که در تاریخ ۲۲ آذرماه ۱۳۹۶ منتشر شد؛ «مشاور در سایه پوتین» در تاریخ ۱۸ آذرماه ۱۳۹۴؛ ).
به هر روی، دوران پوتین آدمی را به یاد «قلعه حیوانات» جورج اورول میاندازد. اورول با نگارش این رُمان از استبداد طبقه حاکم شوروی به سختی انتقاد کرد و معتقد بود نظام شوروی به یک «دیکتاتوری» بدل شده و بر پایه کیش شخصیت بنا شدهاست. همین نگاه در روسیه دوران پوتین هم به روشنی قابل ردیابی است. فرانسیس فوکویاما، در کتاب «ریشههای نظم سیاسی از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه» معتقد است، فدراسیون روسیه، به ویژه از زمان روی کار آمدن ولادیمیر پوتین در اوایل دهه ۲۰۰۰، به چیزی تبدیل شده که بسیاری از اندیشمندان سیاسی به آن لقب رژیم «اقتدارگرای انتخاباتی» دادهاند. حکومت اساسا اقتدارگرا است که از سوی شبکهای سایه وار از سیاستمداران، مقامها و منافع تجاری کنترل میشود اما با این وجود، انتخابات دموکراتیک برگزار میکند تا تداوم حضور خود در قدرت را مشروعیت بخشد. کیفیت دموکراسی روسی بسیار پایین است: رژیم تقریبا تمام مجاری رسانههای اصلی را کنترل کرده و اجازه انتقاد از خود را نمیدهد، نامزدهای اپوزیسیون را مرعوب کرده و آنها را رد صلاحیت میکند و در عوض نامزدها و حامیان خود را به بالا کشیده و مورد حمایت قرار میدهد. بدتر از کیفیت دموکراسی اش، عملکرد این کشور در قبال حاکمیت قانون است. روزنامه نگارانی که فساد رسمی را برملا میسازند یا از رژیم انتقاد میکنند سر به نیست میشوند و سرنوشتی جز این در انتظارشان نیست و هیچ تلاش واقعیای برای یافتن قاتل صورت نمیپذیرد؛ شرکتهایی که از سوی خودیهای رژیم بهصورت عدوانی تصرف میشوند در معرض اتهامات جعلی از سوی نهادهای حکومتی قرار میگیرند که آنها را وا می دارد تا داراییهایشان را تسلیم کنند؛ مقامهای مهم به معنای واقعی کلمه میتوانند از قتل بدون هیچ پاسخگوییای بگریزند. «شفافیت بینالملل»- یک سازمان غیردولتی که ارزیابیهای نظام مندی از سطوح دریافت شده فساد در دنیا ارائه میدهد- از میان ۱۸۰ کشور، رتبه روسیه را ۱۴۷ ذکر کرده است؛ بدتر از بنگلادش، لیبریا، قزاقستان و فیلیپین و فقط اندکی بهتر از سوریه و جمهوری آفریقای مرکزی. فوکویاما در ادامه میافزاید: «بسیاری از مردم استمراری را میان روسیه قرن بیست و یکم و اتحاد جماهیر شوروی سابق میبینند؛ دیدگاهی که با دلتنگی برخی روسها برای دوران استالین و شوروی تقویت و ابراز میشود».
بسیاری از روسها پوتین را تبلور قدرت روسیه میپندارند و معتقدند که دست تزار از آستین پوتین بیرون آمده است. با این حال، روی دیگر سکه این است که روسیه در قرن بیستویکم هیچ رهبری جز پوتین به خود ندیده است و نسل جدید این کشور هم در کرملین فقط پوتین را دیدهاند. در یک رژیم «اقتدارگرای انتخاباتی» فقط میتوان رگههایی از دموکراسی کاذب را دید چرا که تمام منتخبان از قبل انتخاب شدهاند، تمام طرحها از قبل تدارک دیده شده و تمام انتخابها از قبل انجام گرفته است. برای مشروعیت بخشی فقط به آرای مردمی نیاز است تا رنگ و لعاب دموکراسی حفظ شود. تداوم حضور پوتین در قدرت جز استحاله دموکراسی نیست چه، نظام سیاسی فقط قائم به شخص او و کیش شخصیت اوست.
نوشته محمدحسین باقی