کتیبه: برخی از امام خواستند پرونده انفجار ۸ شهریور مسکوت بماند/ چه کسی کشمیری را برای گرفتن اسناد سری ارتش معرفی کرد؟
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از خبرآنلاین، سرهنگ کتیبه از بازماندگان انفجار هشتم شهریور سال ۶۰ از جزئیات اتفاقات آن سال پر حادثه گفت.
«فکر میکردم مردهام، اما کمکم توانستم چشمم را باز کنم و دست و پایم را حرکت دهم» این جملهای از آن گپ و گفت مفصلی است که داشتیم؛ کلماتی که وحشت آن اتفاق را تصویر سازی میکرد. سرهنگ کتیبه از آن سال و آن اتفاق تلخف فقط پوست سوخته دستانش را به یادگار نیاورده بود، بلکه لحظه لحظه آن حادثه را برایمان روایت کرد. «محمد مهدی کتیبه» که در سالهای ۶۰ رئیس اداره دوم ارتش بود، حالا مردی ۸۰ ساله است که سالهاست فعالیتش را متوجه یک خیریه و کمک به خانوادههای کم بضاعت کرده است.
آنچه در ادامه میخوانید بخشی از گفتوگو با سرهنگ کتیبه در شهریور ۹۸ است؛
*********
انفجار هشتم شهریور ابهامهای زیادی دارد اول اینکه این اتفاق به فاصله چند هفته از حادثه هفتم تیر رخ میدهد .همین موضوع جای شک و شبهه دارد که چطور این احتمال داده نشد که ممکن است حادثه تروری مشابه آن تکرار شود و پیشگیری های امنیتی صورت گیرد؟
در جریان جنگ ایران و عراق و مسئله عزل بنیصدر موجب شد منافقین و بنی صدر اعلام همبستگی کنند و دست به برخی جنایات بزنند که یکی از این اقدامات حادثه بمبگذاری حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیت الله بهشتی و ۷۲ تن از یارانش بود. بنابراین اینها به دنبال ان بودند که برای جبران یا تلافی عزل بنیصدر اقداماتی انجام دهند. در همین ایام هر هفته روزهای یکشنبه شورای امنیت ملی جلسهای برگزار میکرد تا موضوعات و مسائل کشور را روشن کنند. منافقین توانستند از طریق «کشمیری» در نخست وزیری نفوذ کنند. به این معنا که او بهعنوان دبیر شورایعالی امنیت ملی انجام وظیفه میکرد و این حوادث به دنبال حضور او رخ داد.
کشمیری از طرف بازرگان برای گرفتن اسناد سری ارتش به نیروی هوایی معرفی می شود
دقیقا بحث حضور کشمیری در جایگاه دبیرشورایعالی امنیت ملی یکی از همان ابهامات است. او چطور توانست به این جایگاه برسد؟ معرفش چه کسانی بودند؟ آیا پیش از آنکه کشمیری در این سمت قرار بگیرد تحقیقی درباره او صورت گرفته بود؟
از ابتدای انقلاب و از دوره تقریبا نخست وزیری آقای مهندس بازرگان در دولت موقت، ایشان (مهندس بازرگان) چهارنفر را از دفتر خود معرفی میکند تا اسناد سری و خیلی سری ارتش را در اختیار بگیرند؛ مسوول دفتر آقای بازرگان کتبا این افراد را معرفی میکند که یکی از این افراد «کشمیری» بود که به نیروی هوایی میرود و کلیه اسناد سری و خیلی سری در اختیار میگیرد. کار او بسیار حساس بود و بعید نیست اسناد مهم و محرمانهای را به خارج درز داده باشد. بنابراین ایشان با ظاهر آراسته و با حرکات شایستهای که انجام میدهد، خودش را یک شخص مذهبی معتقد به انقلاب و اسلام و اهل نماز اول وقت و نمازجماعت نشان میدهد. این حرکاتش باعث میشود که مورد توجه دولت آقای رجایی قرار بگیرد و او را برای قبول سمت دبیر شورای عالی امنیت ملی دعوت کنند.
کشمیری و خانواده اش از اول عضو منافقین بودند
یعنی کشمیری قبل از آنکه در این سمت قرار بگیرد عضو سازمان منافقین بود یا بعد از ورود به دفتر نخست وزیری جذب این سازمان شد؟
از اول خودش، خانوادش و همسرش جزو منافقین بودند؛ یعنی آنها به طور خانوادگی در رده منافقین قرار داشتند، ولی فعالیتشان مخفی بود و کسی اطلاع نداشت. البته این را هم باید بگویم که اطلاعاتی درباره او و فعالیتهایش در دفتر نخست وزیری بود که جدی گرفته نشد.
مثلا چه اطلاعاتی؟
بالاخره در این رابطه یک پیامهایی داده بودند. من توصیه میکنم افرادی که علاقمند هستند در این زمینه اطلاعاتی کسب کنند کتاب آقای «حسن روزیطلب » مطالعه کنند. در این کتاب خیلی از مسائل عمده درباره «کشمیری» نوشته شده است. در همین کتاب مشخص میکند که یک اطلاعاتی داشتند، ولی مورد توجه قرار نگرفته است.
یعنی درباره انتصاب کشمیری هشدارهایی داده شده بود؟
هشدار نه، ولی ارتباط خانوادگی کشمیری با منافقین تا اندازهای مشخص بود.
جای ابهام است که چرا پرونده نخست وزیری به نتیجه قطعی نرسید
چرا جدی گرفته نشد؟
بعد از جریان نخست وزیری، آقای خسرو تهرانی، آقای کامران و اینها بازداشت بودند، زندان شدند و در همین کتاب آقای روزیطلب جای ابهام و اشکال هست که چرا این پرونده به نتیجه قطعی نرسیده است.
برخی از امام خواستند پرونده مسکوت بماند
از نگاه شما دلیل این ابهام های باقیمانده چیست؟
این را من نمیدانم، ولی میدانم که یک عده از اعضای هیات دولت و از نمایندگان مجلس از افرادی که بازداشت بودند خیلی طرفداری کردند و از امام خواستند که پرونده تقریبا مسکوت بماند یا مختومه باشد.
چه کسانی حمایت کردند؟ چه کسانی از امام خواستند که پرونده مختومه شود؟
اسم این افراد در آن کتاب که ذکر کردم مطرح شده است.
مثلا این احتمال وجود داشت که اگر پرونده به نتیجهای میرسید، پای کسانی دیگر هم از مسئولان یا مقامات دیگری هم مطرح شود؟
نمیدانم.
اقدامی برای بازداشت حسن کامران نکردم اما ...
شما در مصاحبهای گفته بودید اختلاف شما با حسن کامران سر همان بحث بازداشتش بوده است که گویا شما باعث این بازداشت شدید. ماجرا چه بود؟
ما از اول انقلاب با آقای کامران که افسر وظیفه بود و در مرکز زرهی فعالیت میکرد، آشنا بودیم و رفت و آمد و ارتباط داشتیم. آقای کامران بعد از مدتی به سپاه ملحق شدند و بعد از آن به نخست وزیری رفت و مسئول حفاظت شد. من علیالظاهر با ایشان اختلاف زیادی نداشتم. البته شاید خود ایشان موضوع بازداشت و مشکلاتی که برایش ایجاد شد را از جانب من میدید؛ البته من برای بازداشت ایشان اقدام خاصی نکردم، ولیکن آقای کامران تقریبا مورد غضب و انتقام آیتالله صدرالدین حائری شیرازی برادر امام جمعه در شیراز قرار گرفتند و ایشان در رابطه با آقای کامران فعالیتهای زیادی داشتند، ولی درباره اینکه من کاری کرده باشم که اقای کامران بازداشت شود باید بگویم من هیچ اقدامی انجام ندادم.
نمی دانم کشمیری را بهزاد نبوی معرفی کرده بود یا خودش مورد توجه رجایی قرار گرفت
درباره اینکه چه کسی کشمیری را معرفی کرده است بعضیها میگویند آقای بهزاد نبوی معرف او بوده .از سوی دیگر بهزاد نبوی میگوید من هیچ وقت کشمیری را معرفی نکردم. واقعا چه کسی کشمیری را معرفی کرد؟
در آن مقطع کلیه مسائل امنیتی نخست وزیری زیر نظر آقای بهزاد نبوی بوده است. دیگر من نمیدانم کشمیری را آقای بهزاد نبوی معرفی کرده بود یا خودش مورد توجه آقای رجایی قرار گرفت. من شنیدم آقای رجایی میگفتند من پشت سر این آقای کشمیری حاضرم نماز بخوانم، ولی نمیدانم که بهزاد نبوی چه ارتباطی با ایشان داشته یا نداشته است.
آقای کتیبه! شما قبل از انفجار رابطهای با کشمیری داشتید؟
نه؛ ایشان نیروی هوایی بود و برای کسب اطلاعات به دفتر من میآمد با هم صحبت میکردیم، ولی اینکه ما ارتباط کاری داشته باشیم، نه؛ یا به ایشان کاری مراجعه کنیم یا چیزی از او بخواهیم، نه.
کشمیری ظاهر الصلاح بود و شک و شبهه ای نسبت به او وجود نداشت
در مصاحبهای گفته اید خیلی رابطه خوبی داشتید و خوشبرخورد هم بود. حتی یکسری هم در مورد تجهیزات اطلاعاتی مثل دوربین و این وسایل با شما صحبت کرده؛ چقدر شک کردیدبه ایشان؟
آنقدر ایشان ظاهر الصلاح بود و با ریش قشنگی که گذاشته بود و حرکاتی که انجام میداد، مورد توجه بود که هیچ شک و شبههای نسبت به ایشان نداشتیم، ولی همانطور که عرض کردم کل سیستم و سازمان اینها مورد سوال ما بود که با تیمسار ظهیرنژاد روی آن کار میکردیم و به نتیجه هم نرسیدیم.
میتوانید آن روزی را که این اتفاق افتاد را توصیف کنید، از دعوت شدن به جلسه و ...؟
بله؛ روزهای یکشنبه جلسه شورای امنیت تشکیل میشد. در این شورا نخست وزیر و رئیس جمهور، وزیر کشور، رئیس شهربانی و فرمانده ژاندارمری و معاون وزیر کشور، آقای خسرو تهرانی و اطلاعات سپاه و اطلاعات کمیته، اینها در این جلسه شرکت میکردند. از ارتش هم یک تعدادی از نیروی زمینی و ستاد مشترک در این جلسه شرکت داشتند .من از سال ۵۹ تا ۶۵ که رئیس اداره دوم بودم هر یکشنبه در این جلسات شرکت میکردم.
معتقدم بمب ساعتی در داخل ضبط جاسازی شده بود
این جلسات برای گروه منافقین و آنهایی که اقدام کردند، یک چیز مشخص و شناختهشده بود. روز هشتم شهریور ۱۳۶۰ من که وارد جلسه شدم، کشمیری هم با من وارد جلسه شد، یعنی هر دو نفر ما با هم وارد جلسه شدیم. هنوز کسی نیامده بود، یعنی ما زود آمده بودیم. آقای کشمیری یک ضبط صوت خیلی بزرگی با خودش میبرد در جلسه و صحبتهای آن جلسه را ضبط میکرد، بعد پیاده میکرد. آن روز این ضبط صوت دستش بود و را آورد و گذاشت روی میز، جلوی آن جایی که آقای باهنر و آقای رجایی مینشینند. به نظر من هرچه بود، در این ضبط صوت بود، چون این ضبط را اگر میخواستیم پنج پوند، شش پوند TNT بگذاریم، جا داشت. بنابراین احتمال میدهم، آن بمب ساعتی در این ضبط صوت بود.
معمول این بود که در جلسه ریاست شهربانی کل کشور وقایع هفته را به عرض جلسه میرساند؛ او شرح میداد که طی هفته گذشته چه وقایعی در کشور انجام شده است. بعد از او فرماندهی ژاندارمری گزارش میداد، بعد کمیته و بعد سپاه و اینها گزارشهایشان را میدادند تصمیمات تازه میگرفتند.
آن روز اولین نفری که گزارش داد، آقای وحید دستجردی بود، رئیس شهربانی کل کشور. گزارش هفته را داد، آخرین بند گزارش آقای وحید دستجردی این بود که در کرمانشاه یک افسری به نام سرگرد همتی توسط پاسدار خودش به قتل رسیده است. این گزارشی که ایشان داد، آقای رجایی از نماینده سپاه پرسید که آیا این اتفاق عمدی بوده یا اتفاقی؟ آقای کلاهدوز که در جلسه بود، گفت نه این امر اتفاقی بوده است. بعد از اینکه صحبتش تمام شد، من شروع کردم به شرح حال سرگرد همتی که شهید شده بود. گفتم این افسر زیر دست من بود و افسر متدین و خوبی بود، آقای دکتر چمران ایشان را برده در کرمانشاه و یک گردان مالک اشتر درست کرده و این را گذاشته فرمانده و این افسر خیلی خوبی است و حالا به دست یک پاسداری به شهادت رسیده است.
من داشتم این صحبتها را میکردم . یک وقت احساس کردم بیاختیار بلند شده ام و ایستاده ام .موهای سرم آتش گرفته بود. با دستم میکشیدم روی موهایم که آتش خاموش شود .تقریبا هوش و هواس و حافظه را از دست دادم، حتی صدای این انفجار که تا ۲۰-۱۰ کیلومتری شنیده شده بود، آن صدا هم به گوش من نیامده بود چون پرده گوش من پاره شده بود.
فکر می کردم الان دیگر داریم میمیریم و الان آخرین لحظات زندگی ما است و شروع کردم به توسلات. یک وقت به فکرم رسید و دستم را تکان دادم و دیدم خوبه، پایم را تکان دادم و دیدم خوبه. گوشه چشمم را باز کردم و دیدم سالن پر از دود غلیظ قهوهای رنگ است. کل سالن از دود پر شده بود. جلوی در ورودی نشستم و نگاه به پشت سرم کردم و دیدم در هم، شکسته شده بود و کاملا خرد شده بود، یعنی دیگر دری وجود ندارد. من اولین نفری بودم که از سالن آمدم بیرون. به راه پله که رسیدم، دیدم راننده من دارد میآید بالا، گفتم برو سریع ماشین را بردار و بیاور. ایشان هم رفت ماشین را آورد، بعد از من هم آقای وحیدی که معاون هماهنگکننده ستاد ارتش بود آمد. ماشین من را سوار شد و به بیمارستان پاستور برای پانسمان رفتیم. بعد دیدیم یکی یکی همه اینها که در سالن بودند آمدند آنجا، ولی شهید رجایی و شهید باهنر را نیاوردند. ما سوال کردیم اینها کجا هستند، چرا اینها را نیاوردند؟ گفتند اینها را بردند جای دیگر و به ما نگفتند اینها شهید شدند. تا شب که شد، ما فهمیدیم اینها به شهادت رسیدند.
کشمیری تمام جلسات را شرکت میکرد؟
سر میز، آقای رجایی مینشست، سمت چپ آقای شهید باهنر بود، سمت راست آقای کشمیری مینشست و یک تعداد از افسرهای ارتش سمت راست بودند، بقیه هم سمت چپ نشسته بودند که بعد از آقای باهنر، آقای وحید دستجردی بود، بعدش فرمانده ژاندارمری بود، معاون وزیر کشور بود، بعدش من بودم، بعد کلاهدوز و... به این صورت نشسته بودیم.
کشمیری قبل از انفجار به بهانه آوردن چای از اتاق بیرون رفت
خود کشمیری باید اصولا قبل از این جلسه را ترک کرده باشد؟
جلسه چون طولانی بود، هر کسی خسته میشد یا دستشویی داشت یا چای میخواست بخورد یا از سالن بیرون میرفت و دوباره بر میگشت. آقای کشمیری هم برای آقای رجایی و آقای باهنر معمولا چای میبرد و چون آخر سالن یک سماور و فلاسک چای بود، او برای تهیه چایی به آنجا میرفت؛ آن روز هم ایشان این کارها را میکرد و چون خودش میدانست ساعتی که بمب منفجر میشود چه موقع است، قبلا از انفجار از در بیرون رفته بود. بنابراین هیچ کسی هم نمیدانست که کشمیری در جلسه بوده یا نبوده و بعد از این یک جنازه ظاهری برایش درست کرده بودند و گفتند این هم شهید شده و در شعارها هم میگفتند او هم شهید شده، ولی بعد در خانهاش رفتند و گفتند چند روز در خانه نبوده و زن و بچهاش را هم برده و معلوم میشود که از همان جلسه به خارج از کشور رفته است.
چطور از مرز خارج شده است؟
معلوم نیست، شاید بلیت تهیه کرده، شاید از راه زمین رفته است.
بعدها هم هیچ اطلاعی پیدا نکردید ؟
نه.
می گفتند کشمیری آنقدر سوخته که قابل تشخیص نیست
شما گفتید جنازهای را به جای کشمیری معرفی کردند. این کار را چه کسی انجام داد یعنی چه کسانی خواستند بگویند کشمیری هم کشته شده است ؟
من فقط یادم است که شبی که بیمارستان بودیم بعد از انفجار، گفتند کشمیری اینقدر سوخته بوده که قابل تشخیص نیست و چیزی از او باقی نمانده است و تنها یک مشت خاکستر از او جمع کردهاند و درون یک پلاستیک ریختهاند. افرادی شاید بودهاند که میخواستند کشمیری را شهید قلمداد کنند.
آقای کتیبه! شما رئیس اداره دوم یا رکن دوم ارتش بودید که کار اطلاعاتی میکرد. چقدر توانستید آنجا به نتیجهای برسید یا چقدر در مسئله اطلاعاتی در ماجرای ترورهای که آن زمان توانست موفق باشد؟
در زمانی که من رئیس اداره دوم بودم و تیمسار ظهیرنژاد هم رئیس ستاد ارتش بود، بحثمان درباره این گروهی که از نخست وزیری آقای بازرگان معرفی شده بودند، این بود که این گروه که اتفاقا فعالیت زیادی در اداره دوم و در ارتش داشتند وابسته به چه کسی هستند؟ حقوق از کجا میگیرند؟ گزارش فعالیتشان را به ما که نمیدادند پس نتیجه کارهایشان را به چه کسانی گزارش میکردند و... این مورد سوال و ابهام ما بود که در این رابطه هم فعالیتهای زیادی کردیم اما نهایتا این اتفاق افتاد.
فقط روی گروه خاصی تمرکز بود یا سوژههای اطلاعاتی دیگری هم بود که پیگیری میکردید؟
آقای محمد رضوی که مسئول اسناد بود، دو طبقه از اداره دوم را اشغال کرده بود و با آقای ریشهری و دیگران همکاری میکرد، گزارش میداد و کار میکرد وحقوق و مزایایشان را از خسرو تهرانی و نخست وزیری میگرفتند، فعالیتهای زیادی داشتند و اداره دوم را هم که من رئیسش بودم اینها تقریبا زیر نظر داشتند و تحت کنترل داشتند.
رابطه شما با خسرو تهرانی چطور بود؟
ما در کارهای اداری و برنامههایی که داشتیم، رابطه خوبی با ایشان داشتیم و مشکلی نبود.
خسرو تهرانی باید درباره انتخاب کشمیری پاسخگو باشد
گفته می شود اختلافاتی با او داشتید؟
در ارتش اگر یک سرباز یک کار خطایی بکند، علاوه بر اینکه خود سرباز زیر سوال میرود و تحت تعقیب و مراقبت قرار میگیرد، تمام سلسله مراتب فرماندهی هم زیر سوال میرود و آنها هم باید پاسخگو باشند. سرباز اگر کار خطایی کرده، سرگروهبانش باید پاسخگو باشد، فرمانده گروهانش زیر سوال میرود و فرمانده گردانش مورد بازخواست قرار میگیرد. در این رابطه هم باید گفت آقای کشمیری زیر نظر آقای خسرو تهرانی که اطلاعات نخست وزیری بود، انجام وظیفه میکرد، بنابراین آقای خسرو تهرانی، آقای کامران، آقای بهزادی نبوی، هر سه نفر اینها در سلسله مراتب کاری در ارتباط با کشمیری بودند و لازم است در مقابل این سوال که چرا اینها را انتخاب کردند و چرا این کار را به او دادند و چرا مراقب نبودند، پاسخگو باشند.
از این بابت هیچ وقت هیچ توضیحی داده نشد؟
من اطلاع ندارم، ولی مدتی که اینها بازداشت بودند، حتما این سوالها از آنها شده است.
چرا گزارشی از آن بازداشتها بیرون نیامد؟
اینها را از آنهایی که پرونده را مختومه کردند، بپرسید.