ماجرای حضور شهید رجایی در اردوگاه جنگ زده‌ها

کدخبر: ۳۷۰۳۱۴
اختلافات شدیدی بین رجایی و بنی‌صدر وجود داشت و طرفداران بنی‌صدر علیه رجایی جوسازی کرده بودند. یکبار که به اردوگاه جنگ‌زده‌های فسا رفتیم، با شعار «درود بر بنی‌صدر» از ورود آقای رجایی به داخل اردوگاه ممانعت کردند.
ماجرای حضور شهید رجایی در اردوگاه جنگ زده‌ها

به گزارش اقتصادنیوز به نقل از ایسنا، سیدمسعود خاتمی، مسئول بهداری کل سپاه در دوران دفاع مقدس در رابطه با سفر شهید رجایی به شیراز در ایام نخست‌وزیری، در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «طبیب زندان دولتو» که توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است، روایت می‌کند:

در ایام تعطیلات نوروز بود که آقای رجایی که آن زمان نخست وزیر بود، به شیراز آمد. ایشان جلساتش را در استانداری برگزار می‌کرد و خیلی پر کار بود، به شهرستانها هم سرکشی می‌کرد، ولی اصرار داشت که شب‌ها بیاید در مقر سپاه بخوابد. در یک جای خیلی ساده، روی پتو می‌خوابید و صبح می‌رفت دنبال کارهایش. با اینکه می‌توانست در ایام نخست وزیری، به هتل‌های معروف شیراز برود و به قول امروزی‌ها، سهمش را از سفره انقلاب بردارد، این کار را نکرد.

آقای رجایی در سپاه خیلی محبوب بود و همه بچه‌ها واقعاً دوستش داشتند. می‌گفتند که رجایی از خودمان است. به هر حال مدتی که ایشان در استان فارس اقامت داشت، در سپاه مستقر بود.

آن زمان اختلافات شدیدی بین رجایی و بنی‌صدر وجود داشت و طرفداران بنی‌صدر علیه رجایی جوسازی کرده بودند. یکبار که به اردوگاه جنگ‌زده‌های فسا رفتیم، با شعار «درود بر بنی‌صدر » از ورود آقای رجایی به داخل اردوگاه ممانعت کردند. آقای رجایی از ماشین پیاده شد و با صبر و حوصله با جنگ‌زده‌ها ارتباط برقرار کرد. نتیجه این صحبت‌ها این شد که آنها با شعار «درود بر رجایی» او را بدرقه کردند.

زمانی که رجایی به جهرم رسید و بالگردش روی زمین نشست، مردم او را تا مسجد روی دست‌شان بردند. وقتی او و همراهانش می‌خواستند به تهران برگردند، صبح زود سوار اتوبوس شدیم و به محله‌ای در جنوب شهر شیراز که منزل آیت‌الله دستغیب در آن بود، رفتیم تا آقای رجایی با ایشان خداحافظی کند.

ملاقات آنها که طول کشید، مردم فهمیدند این اتوبوس، اتوبوس نخست وزیر است و در آنجا ازدحام زیادی شد؛ طوری که آقای رجایی نمی‌توانست سوار اتوبوس بشود! اتفاق جالب این بود که در این شلوغی‌ها، کفش آقای رجایی از پایش در آمد و وقتی سوار ماشین شد، کفش نداشت.

جوانی از همان محله، وقتی کفش ایشان را از لابه‌لای جمعیت پیدا کرد و دید که خیلی کهنه است، با صدای بلند و با لهجه شیرازی گفت: «ببینید کفش نخست وزیر مردم پاره است! لنگه کفش نخست‌وزیر او را احساساتی کرده و حس کرده بود که او از جنس خودشان است. جوان به قدری احساساتی شده بود که من اجازه دادم سوار شود و تا فرودگاه همراه آقای رجایی باشد.»

 

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید