علم پیشبینی و سیاستگذاری
در عین حال، همواره این بحث وجود داشته است که آیا اساسا ضرورتی برای ورود ریاضیات در علم اقتصاد وجود دارد و یا حداقل این موضوع مطرح شده است که آیا در این حد گسترده نیاز به ورود ریاضیات و به تعبیری ریاضیکردن اقتصاد وجود دارد؟ برخی چنین میپندارند که جریان اصلی علم اقتصاد در تسخیر ناهدفمند ریاضیات قرار گرفته است و به ساختن مدلهایی مینیاتور مانند بسیار زیبا از دنیای واقعی میپردازد که انطباقی با واقعیت اقتصادی ندارد و کمکی به فهم پدیدههای واقعی نمیکند و به همین دلیل نیز فاقد کاربرد برای پیشبینی و سیاستگذاری اقتصادی است. این موضوع متاسفانه در ایران(که از نظر مراحل توسعه اقتصادی و علمی باید در مرحله تقلید و بهرهبرداری از آنچه در سطح جهان پیشرفته است، بپردازد و سپس خود را برای مرزهای علم اقتصاد آماده کند) بسیار افراطیتر بیان شده است. بسیاری از اقتصادخواندههای کشور که این دست نقدهای خود به جریان اصلی علم اقتصاد را صرفا در مجلات و محافل داخلی منتشر میکنند و آن را در معرض قضاوت جامعه علمی اقتصاد در سطح جهان قرار نمیدهند(در حالی که انبوهی از مجلات علمی برای نشر و شنیدن حرفهایی از این دست در سطح جهان وجود دارد)، بدون آنکه هنوز آشنایی کامل با جریان اصلی علم اقتصاد کسب کرده باشند، تصور میکنند که مرزهای علم را درنوردیدهاند و در عین حال در هدایت سیاستگذاری در مسیر صحیح نقش مثبت بازی کردهاند. در حالی که چنین نگاهی به جریان اصلی علم اقتصاد نهتنها کمکی به ارتقای علمی و سیاستگذاری اقتصادی نمیکند بلکه میتواند نتایج عکس بهبار آورد. در واقع، هنگامی که هنوز ما علم موجود اقتصاد را بهطور کامل فرا نگرفتهایم و بر آن تسلط نیافتهایم و درک کاملی از چگونگی و چرایی ورود ریاضیات به علم اقتصاد حاصل نکردهایم، چگونه میتوانیم به نقد ونفی آن بپردازیم؟
حال میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا ورود ریاضیات به علم اقتصاد امری اجتنابناپذیر و سودمند بوده است یا نوعی انحراف و احیانا جهتدهی هدفمند ایدئولوژیک و زیانبار؟ گرچه توافقی بر روی نقطه شروع ورود ریاضیات در علم اقتصاد وجود ندارد اما باید اولین افراد موثر در این زمینه را ریکاردو و مارکس دانست، گرچه از نظر ایدئولوژیک بسیار متفاوت بودند. ریکاردو برای نشان دادن موضوع مزیت نسبی و سودمند بودن تجارت بین انگلستان و پرتغال در پارلمان بریتانیا ناچار به توسل به ریاضیات شد و مارکس برای تشریح ارزش اضافی و استثمار نیروی کار و سرنوشت محتوم نظام سرمایهداری به تحلیل مبتنی بر ابزار ریاضیات پرداخت. متعاقب آنها بود که نسلی از اقتصاددانان برای غنا بخشیدن به نظریه ارزش، تعادل عمومی در اقتصاد، چگونگی توزیع درآمد و.... به ناچار به ورود ابزارهای بیشتری از ریاضیات نیاز پیدا کردند و با گذشت زمان علم اقتصاد بیش از پیش ریاضیات را به خدمت گرفت. بنابراین، ورود و گسترش ریاضیات نه امری انتخابی (یا جهت تفنن و ساختن مدلهای مینیاتوری) بلکه ناشی از ضرورت درک و تبیین پدیدههایی بود که بدون توسل به ریاضیات اساسا امکان درک آنها فراهم نمیشد. حتی لئونتیف که از شوروی سوسیالیستی به غرب رفت، تعادل عمومی در قالب جدول داده- ستانده را عملا از نظام برنامهریزی شوروی با خود به غرب برد. این بدان معنی است که حتی اقتصاددانان در یک نظام سوسیالیستی و دارای برنامهریزی مرکزی نیز ناچار از بهکارگیری ریاضیات بودند.
لذا نهتنها بهکارگیری ریاضیات در علم اقتصاد امری اجتنابناپذیر بوده است، بلکه توسط بسیاری از فلاسفه علم مانند هنری مارگناو بهعنوان وجهتمایز و برتری و پیشرو بودن علم اقتصاد در میان علوم اجتماعی ذکر شده است. از آنجا که علم اقتصاد راجعبه پدیدههایی بحث میکند که قابل بیان بهصورت کمی است، روش معقول برای سودمند ساختن علم اقتصاد و قابلیت بهکارگیری آن در پیشبینی و سیاستگذاری، تجهیز آن به ابزاری است که روابط پدیدههای کمی را بیان میکند و این ابزار ریاضیات است. طبیعی است به همان نسبتی که ریاضیات بهعنوان ابزار مورداستفاده علوم پیشرفت میکند، بهکارگیری ریاضیات در علوم و از جمله علم اقتصاد نیز پیشرفت میکند. این موضوع نهتنها نقطه ضعف برای علم اقتصاد نیست بلکه نقطه قوت آن است. لازم است اشاره شود که دنیای پیشرفته کنونی بهندرت بر روی چیزی سرمایهگذاری بدون بازدهی میکند. در آن صورت، سرمایهگذاری هنگفت به شکل گسترش و بهکارگیری ریاضیات در علم اقتصاد نیز از این قاعده مستثنی نیست. گرچه ممکن است در بهکارگیری ریاضیات در علم اقتصاد افراط و تفریط مقطعی وجود داشته باشد، اما نظام خودتصحیحکننده نیز برای آن وجود دارد تا بهکارگیری ریاضیات در علم اقتصاد، سرمایهگذاری بدون بازدهی نباشد. این نکتهای است که بسیاری از ما اقتصادخواندهها از آن غافل هستیم و به تحلیل ناصحیح از بهکارگیری ریاضیات در علم اقتصاد میپردازیم.