یک فنجان قهوه با «بانک و دولت»
این دیدارها برای من خوب است؛ چون به درستی صحبتهای پدرم و معلم هندسه تحلیلی دبیرستانم پی میبرم که «چیه رفتی اقتصاد خوندی، نتیجهاش چیه؟ اگر مهندس عمران میشدی حداقل یک خونه میساختی میدیدی حاصل درس خوندنت رو.»
باری، همین چند روز پیش قرار شد بعدازظهری به یکی از کافیشاپهای وسط شهر برویم و قهوهای بخوریم و من سوالهای ساده خودم را از این دو دوست مطلع بپرسم؛ چون هر چه فکر میکردم، فقط سرم را به دیوار میزدم و به نتیجه نمیرسیدم. راستش سوالهای من راجع به «سود بانکها و بودجه دولت» است. این گزارش قهوهخوری سه نفره را به اشتراک میگذارم، امیدوارم خیلی اسباب خنده و گریه نشود.
*****
آقای بانک سر وقت رسید، کت و شلوار مرتبی دارد و سرحال است؛ اما آقای دولت نیم ساعتی دیر آمد، جلسه داشته و کلی خسته و عصبی است؛ ولی میخندد و به نظر میرسید دوست دارد رفع خستگی کند.
او بر خلاف ما که قهوه و شیرینی سفارش دادهایم لوکسترین بخش منو را طلب میکند. بعد از سفارش، من سوالاتم را شروع کردم.
من (اقتصاددان) سوالاتم را با آقای بانک شروع کردم.
اقتصاددان: «در این شرایط وحشتناک رکود در کجاها پولهای مردم را به کار میگیری که میتوانی سالی ۲۵-۲۰ درصد سود به سپردهگذاران بدهی؟»
آقای بانک: (بدون فکر کردن جواب میدهد،) پول را جایی سرمایهگذاری نکردم، کمی به مشتریان خوب وام دادم و بقیه در بانک است!
آقای بانک وقتی چشمهای از حدقه درآمده مرا میبیند، توضیح میدهد: همه که سررسید پولهایشان با هم و در یک روز نیست. از سپردههای جدید و قدیم میگیرم سودها را میدهم. کسی هم که پولش را از بانک بیرون نمیبرد. کاری در این کشور نیست که این همه سود داشته باشد. تازه سود پولهایی هم که میدهم در بانک میماند.
میگویم پس نقدینگی این گونه است که دارد زیاد میشود، کسی کار نمیکند و خودکار ۲۰ تا۲۵ درصد پول هرسال زیاد میشود. بانک پاسخ میدهد، خوب بله مگر غیر این میخواستی؟!
*****
سوال بعدی را از آقای دولت میپرسم. چرا ریلهای کشور را دو خطه و جادهها را دو برابر و بزرگراه نمیکنید؟
آقای دولت با نگاه عاقل اندر سفیه میگوید: شما اقتصاددانی؟ خبر نداری تحریم هستیم و پول نداریم؟
میگویم مگر ریل و آسفالت هم تحریم است؟ فولاد که تا دلت بخواهد تولید میکنیم، در صادرات آن هم که مشکل داریم پس تولید داخلی را میتوانیم در داخل مصرف کنیم، سیمان و سنگ و زمین هم که همه در داخل است، چه تحریمی؟
آقای دولت با طعنه میپرسد خوب بسازیم که چه شود؟ (جواب من احمقانه به نظرش میرسید.)
من اما تلاش میکنم خونسرد باشم و به سوالش پاسخ دهم: «خب کار برای مردم درست میشود و زیربناها تکمیل میشود تا اگر تحریمها برداشته شد یا نشد کشور بتواند پیشرفت کند. منتظر چی هستید؟»
آقای دولت در جواب من میگوید: پولمان کجا بود؟! به آقای بانک نگاه میکنم که زیر لب لبخندکی میزند و به پنجره بیرون نگاه میکند.
من دوباره آقای دولت را مخاطب قرار میدهم و به او میگویم پول که در بانک است، هر سال هم ۲۵-۲۰ درصد زیاد میشود، کاری هم نمیتوان کرد، همینطوری دارد زیاد میشود؛ با باد هوا، حداقل استفاده کنید و چیزی درست کنید. آقای دولت با عصبانیت میپرسد: چطور؟ قرض بگیرم؟
پاسخ دادم، بله از همین پولی که درحسابهاست، قرض بگیرید، یکساله، دوساله، پنج ساله و پول را صرف ساختن جاده و ریل کنید.
شانهای بالا میاندازد و با کلافگی میگوید: سود پول را چطور بدهم پول ندارم،
باز متعجبانه نگاهش میکنم، نمیفهمم شوخی میکند یا جدی است!
آقای بانک هم کلافه شده اما سعی میکند کلافگی را پشت خندههایش پنهان کند.
به او میگویم: «تو دولت هستی! پدربزرگ من نیستی که نگران پول باشی! اصلا بگو لطفا که مالیه عمومی بلدی؟ وقتی نرخ واقعی سود منفی است باید قرض کرد، اینکه درس اول است. تا آینده دور هم بعید است نرخ واقعی سود مثبت شود. تازه اگر هم قرض کنی، بعد که باز توانستی نفت بفروشی میتوانی اوراق را بازخرید کنی، مساله تو همین دوره است که نگذاری اقتصاد نابود شود. دولت با بیحوصلگی جواب میدهد: آقا ولم کن، پول نداریم، نفت نمیفروشیم، گرفتاریم. تازه اگر قرض کنم متهم میشوم که بچههای تازه به دنیا آمده را بدهکار کردم، گرفتار شدیم به خدا! آخر کجای دنیا از این کارها میکنند. لطفا تز نده، یک راه عملی به من نشان بده.
میگویم، تو الان با بی عملی داری تمام سرمایه نسل آینده را میخوری. همه دنیا هم همین کار را میکنند، وقتی پول ندارند قرض میکنند و سرمایهگذاری میکنند تا وقتی پول داشتند پس دهند و کشور را توسعه دهند نه اینکه زانوی غم بغل بگیرند. برو کشوری پیدا کن که این کار را نکرده، البته این شیخهای خلیج فارس را ول کن، دنبال کشور درست و حسابی باش. کلی پول روی دست این آقای بانک بیچاره مانده، خوب اوراق بده پولش را بگیر، بگذار اقتصاد بچرخد، چرا قفلش کردی؟ از ترس غرق شدن شنا یاد نمیگیری؟ یا فقط دنبال کشتی تایتانیک هستی؟ که آن هم با سر میخورد به کوه یخی تحریم! برو شنا یاد بگیر.
کمی عصبی و ناامید ادامه میدهم. آقای دولت، اگر جاده و پل و ریل بسازی، همین کار تولید اشتغال میکند، از پیمانکار و مردم مالیات میگیری، مردم پول خرج میکنند، اقتصاد رونق میگیرد، برای فردای اینکشور هم سرمایهگذاری کردهای. چرا تحریم را بهانه کردهای؟ تحریم چه ربطی به قرض کردن از مردم خودت و دست بهکار شدن برای اجرای کارهایی است که به عهده تو است؟ چرا ریل را دوخطه نمیکنی که حالا اگر تحریم برداشته شد، قطارش را بیاوری؟ یا جاده درست کن نهایتا ترافیک و تصادف را کم میکنی.
******
آقای دولت قهوه را تمام کرده و شیرینی را نصفه خورده، بلند میشود که برود، عجله دارد، میگوید جلسه مهمی دارد برای افزایش مقاومت اقتصاد که باید کلی تصمیم مهم بگیرد و وقت این بحثها را ندارد. از آقای دولت میپرسم موضوع جلسه چیست؟ اکراه دارد که پاسخ دهد، اما صدایش را پایین میآورد و میگوید محرمانه است؛ ولی شما به کسی نگو، دنبال کسی هستیم که کمی نفت از ما بخرد. قرار است مذاکره کنیم، شاید چند هزار بشکهای فروختیم تا راحتتر بتوانیم پول یارانهها را بدهیم.
آقای دولت میرود سرم را میان دو دستم میگیرم و با بهت و حیرت آقای بانک را نگاه میکنم. بانک میگوید: «تو چرا خودت را خسته میکنی، ول کن. او با اقتصاد کار ندارد. چراخودت را اذیت میکنی؟ حالش را ندارد بیاید از من قرض کند، من ماندهام با این همه پول چکار کنم، فقط دارم الکی سود میدهم، از این میگیرم به آن دیگری میدهم؛ ولی آقای دولت از من هم قرض نمیگیرد، البته به او گفتهام اگر میخواهی قرض بگیری باید حداقل اصل و سود را بدهی چون پول مردم است، ولی بدبختی این است که حال وحوصله ندارد چهارتا برگه درست کند. ولش کن.»
بانک به ساعتش نگاه میکند و به من میگوید دیگر دیر شده برویم. با بانک خداحافظی میکنم و راه خانه را در پیش میگیرم.
در راه رسیدن به خانه کماکان در حیرتم و احساس گیجی شدیدی میکنم از سردرد توان ایستادن ندارم، تلویزیون را روشن میکنم، جلسه مهم تمام شده است. ظاهرا برای آقای دولت خوشایند بوده آقای دولت دارد گزارش میدهد که موفق شده تحریمها را دور بزند و نفت بیشتری بفروشد. از مردم میخواهد امیدوار باشند و نگران تورم هم نباشند، رکود هم کمکم دارد از بین میرود.
من مات و مبهوت نگاه میکنم. امشب هم گذشت