حسین و ماهاتما و سِر توماس!
پس از مراسم، دوستی پیش آمد و با لبخندی کنایهآمیز به نقلِ واعظ اشاره کرد و پرسید؛ از خودش نساخته است؟
گفتم؛ کلام گاندی در بارۀ الهام گرفتنش از حسین، نقل مشهور و معروفی است، چطور مگر؟ با تردید نگاهم کرد و بعد شانهای بالا انداخت و رفت.
رفتار آن دوست سبب حیرتام شد عمدتاً از این جهت که به چه گاندی در چشم او بزرگتر از حسین آمده است!
بعد با خود اندیشیدم که تقصیر ندارد زیرا او احتمالاً شرح زندگی و مبارزات گاندی را از زبان و قلم روشنفکران شنیده و خوانده، حال آنکه شرح ماجرای حسین را یا از منبریهای قشری و مداحان کمدانش و جماعاتی اهل غلّو و خرافه آموخته و یا آنکه از برخی اسلامستیزان متعصبی تأثیر پذیرفته است که برای داوری در بارۀ تاریخ و فرهنگ این بخش از جهان، کمترین توانِ به کارگیری انصاف و بیطرفی را ندارند با هر آنچه بو و رنگی از فرهنگ و تاریخ اسلامی به خود گرفته است با نفرت و کینهای آشکار قضاوت میکنند حتی اگر پای مظلومترین شهید تاریخ بشر در میان باشد!
این بود که یاد مرحوم استاد مطهری افتادم. اگر مطهری از گور برمیخاست و میدید که آنچه فریاد او را از "تحریفات عاشورا" به گوش فلک رسانده بود، اینک در رسانهها و محافل [...] با شور و حرارت تبلیغ و ترویج میشود، دوباره در دم جان به جان آفرین تسلیم میکرد!
باری حسین شخصیتی بینهایت بزرگ است و نمونهای برای او در تاریخ بشر نمیتوان یافت. در بارۀ چرایی کار او من هر چه بیشتر میاندیشم فقط بر حیرتام افزوده میشود! چطور ممکن است انسانی ساخته شده از گوشت و پوست و خون و عصب و استخوان، رد یک بیعت را به بهای خون خود و قتلعام و اسارت تمام فرزندان و خویشان و دوستان و خاندانش به گردن گیرد و در این تصمیم هراسانگیز، لحظهای خوف و تردید به خود راه ندهد؟ او چه درک و فهم روشنی از اصالت معنا و مفهوم این حیات و هستی در ذهن و دل خود داشته که پایبندی و تعهد به آن را به قیمت پرداخت چنان هزینۀ خارقالعادهای موجه دیده است؟
درک این موضوع به نظرم بی حد و اندازه دشوار است و از همین رو، تلاش برخی از متفکران معاصر برای توضیح کار حسین آنگونه که باید قرین اقناع نشده است. برای نمونه، نظریۀ زندهیاد آیتالله صالحی نجفآبادی در کتاب شهید جاوید مبنی بر حرکت ناموفق امام حسین برای تشکیل حکومت عدل، به رغم تمام وسواسها و ریزهکارهایهای استنادی آن، با بسیاری از دادههای تاریخی مطابقت ندارد. مرحوم آیتالله مطهری نیز که سه جلد کتاب "حماسۀ حسینی"اش حاوی بحثهای بسیار مفیدی است، نهضت حسین را عمدتاً در چارچوب اصل امر به معروف و نهی از منکر تبیین کرده است که بیش از اندازه کلی و عام است و پردهای از رازی نمیگشاید. نظریۀ شادروان دکتر علی شریعتی در کتاب "شهادت" هم که طبق آن حسین مرگ خود و خاندانش را آگاهانه برگزید تا دستگاه جور و ستم خلافت اموی را رسوا کند و پیامی به تاریخ برای قیام علیه ظلم دهد، گرچه بر اساس پارهای از دادههای تاریخی موجهتر و منطقیتر مینماید اما با پارهای دیگر از این دادهها سازگاری و همخوانی لازم را ندارد.
به واقع آنچه مرا تا اندازهای به فهم حرکت حسین رهنمون کرده است، مطالعۀ سرنوشت سِر توماس مور صدراعظم هِنری هشتم پادشاه انگلستان در قرن 16 میلادی است. سر توماس که اصولاً مردی منعطف و بذلهگو و آرام بود، در مقابل پذیرش ریاست هنری بر کلیسای انگستان، چنان مقاومت و سرسختی غیر قابل انتظار و باوری از خود نشان داد که به قیمت جدا شدن سر از تناش هم حاضر به کمترین نرمش و انعطافی در این زمینه نشد.
داستان زندگی توماس مور به ما میآموزد که در زندگی خط قرمزهایی وجود دارد که به هیچوجه و بهایی نباید از آنها عبور کرد؛ خط قرمزهایی که به حفظ شرف و عزت انسانی مربوط میشود و به زندگی معنای اخلاقی عمیقی میبخشد. سر توماس خیلی تلاش کرد تا در معرض انتخاب بین فرمانبرداری یا نافرمانی از هنری هشتم قرار نگیرد، اما وقتی ناچار به انتخاب شد، از جان خود گذشت تا از خط قرمزِ "اصول یک زندگی شرافتمندانه" نگذشته باشد. امام حسین نیز بسیار کوشید تا بین بیعت و عدم بیعت ناگزیر به انتخاب نشود، اما وقتی حاکم کوفه او را بین ذلت بیعت و عزت عدم بیعت مجبور و مخیر به انتخاب کرد، او عزت و شرافتاش را نه فقط با قربانی کردن خود بلکه یا پذیرش تراژدی قتلعام و اسارت تمام فرزندان و اصحاب و خاندانش برای همیشه بر بلندای تاریخ بشریت ثبت کرد.
منبع: کانال تلگرامی نویسنده