حافظ ایران در تهدیدهای منطقهای/ خطر «پانها» برای ایران
تقدیم به روح استاد فرزانهام دکتر داوود فیرحی که در حیات پربرکتش بیمناک آینده ایران بود
«سابقا بعضی دول با خرابی مُلک و با فقر خزانه میتوانستند قرنها باقی بمانند اما در این عهد به واسطه کثرت احتیاجات دول، فقر خزانه اسباب مخاطرات عظیم میشود و چنانچه ظهور امراض بزرگ از مقدمات آن معلوم میشود؛ موافق احکام اطبای دولتی هیچ شکی نیست که خیلی زود آفت بیپولی ایران را غرق مخاطرات فوقالعاده خواهد کرد. دفع این آفت به دواهایی که این اطبای دولتی مشخص کردهاند، پیش از وقت خوب ممکن است اما وقتی این آفت بیپولی که از امراض این عهد است ظهور کند، دیگر به هیچ تدبیر چارهی آن نمیشود. در این عرض هیچ شکی نداشته باشید جزئی فرصتی باقی است؛ فرصت را نباید از دست داد.»
از مجموعه نامههای ملکم خان، پاریس: 20 ژوئیه 1901، پاکت نهم
میرزا ملکمخان
دهه 1850 میلادی بود که غائله هرات برپا شد و افغانها ساز جدایی از ایران کوک کردند. بریتانیاییها به پشتیبانی آنها درآمدند و برای خروج نیروهای ایرانی از افغانستان، جنوب کشور را اشغال کردند. در این وانفسا ناصرالدین شاه و میرزا آقاخان نوری تصمیم گرفتند فرخخان امینالملک و میرزا سعیدخان انصاری را به پاریس جهت دیدار با ناپلئون سوم بفرستند تا شاید میانجیگری فرانسه باعث شود بریتانیاییها از خر شیطان پیاده شوند، جنوب ایران را رها کنند و افغانستان را دو دستی به صاحب اصلیاش بازگردانند. برای انجام این ماموریت کتابچهای تحتعنوان «کتابچه دستورالعمل» به نگارش درآمد تا ایلچی کبیر ایران راه را از بیراهه تشخیص دهد و براساس محتوای آن با بریتانیاییها در استانبول و با ناپلئون سوم در فرانسه به مذاکرات مشغول شوند. اما در شرایطی که این ماموریت در پیش بود و بریتانیاییها نیز جنوب ایران را به اشغال درآورده بودند، ناصرالدین شاه و میرزا آقاخان نوری در بالای کتابچه خطاب به نمایندگان خود این جمله را پاراف کردند که از فرانسه بخواهید تا شاید بر روسیه فشار آورد و بساط عهدنامه ترکمنچای را برچیند.
میرزاآقاخان نوری در سلام نوروزی ناصرالدین شاه
اما وضعیت داخلی ایران در آن هنگامه به چه شکل بود: «قحطی پول در عموم محروسه است و نحوست و پریشانی خلق و ورشکستگی ایران به حد افراط» (نگاه کنید به کتاب قانون میرزا محمدشفیع قزوینی)
اما چگونه ممکن است فرمانروایان ایران در آن مقطع زمانی با چنین بضاعت اندکی در ذهن خود این ایده را در سر بپرورانند که با میانجیگری ناپلئون سوم هم افغانستان را در ید اختیار خود خواهند داشت، هم بریتانیاییها را از جنوب ایران خارج میکنند و هم تمام سرزمینهای جداشده ناشی از عهدنامهی گلستان در اوایل قرن نوزدهم را به ایران بازخواهند گرداند. سرانجام چنین خیالپردازیهایی نه تنها به لغو قرارداد گلستان منجر نشد، بلکه با وجهالمصالحه شدن ایران میان فرانسه و بریتانیا، عهدنامه پاریس در سال 1856 و جدایی رسمی افغانستان از کشور در پی آمد. شاید اولین نکتهای که در اینجا ذهن را به خود مشغول میکند، علت چنین ناواقعگرایی و ندانمکاری باشد و پاسخ احتمالی خراب کردن همه این عوارض و نارساییها بر سر قاجارهای دور از آداب مملکتداری باشد.
اما بازتولید این عارضه با استقرار دولت ملی و مدرن در ایران پس از مشروطه نیز تداوم مییابد «ناسیونالیسم ایرانی و مشروطهخواهی نه معضل عدمآگاهی و نه معضل موهومات در سیاست خارجی را حل نکرد. رویکرد ناواقعبینانه ثابت و بیتغییر مانده بود. مشروطهخواهان اهدافی را فراتر از ابزارهایشان انتخاب میکردند. آنها بیتردید بهدنبال تحقق استقلال کامل بودند اما این مسیر را با نادیده گرفتن موقعیت داخلی و خارجی ایران پی میگرفتند. ناسیونالیسم ما را به یک دُگماندیشی در دوران مشروطه کشاند و سیاست خارجی عاقلانه را به شبهای تاریک ایران نبخشید.» (R.K.Ramezani, Iran’s Foreign Policy, Virginia, The University of Press Virginia, 1966 V season, PP 111-113)
رهاورد اولین دولت مدرن و ملی در تاریخ معاصر هرج و مرج و بحران بود، هم در ورطه سیاست داخلی و هم در عرصه سیاست خارجی. علیاکبر داور در مجله آینده شماره سیزدهم (دیماه 1305) مقالهای تحتعنوان «بحران» به نگارش درمیآورد. او این مساله را با جملهای از هریو آغاز میکند که «ابزار ما مثل ابزار دیگران کامل نیست، اگر وسایل تولید ثروت و شیوهی کارمان چنانکه باید اصلاح نشود، از بین خواهیم رفت.» داور سپس مینویسد: «بله، بحران واقعی روزبهروز بیشتر میشود. اگر دولتهای ما جوانمرگ میشوند، اگر مردم از ادارات ناله دارند و ادارات مردم را به سطوح آوردهاند، اگر هیچ کس از جریان امور راضی نیست به این دلیل است که از دورهی ناصری تا به امروز ایران مبتلا به بحران شده و برای رفع آن کاری نکرده و نمیکنیم.» دقت کنید این جملات متعلق به یک فرد عامی یا یک روزنامهنویس نیست. بحران از درون ذهن فردی به روی کاغذ میآید که هم در اواخر مشروطیت فعال بوده است و در زمان نگارش مقاله سرانجام آن را به چشم میبیند و خود از بانیان نوباستانگرایی در عصر پهلوی (نگاه کنید به کتاب آرمان ایران، نوشته گراردو نیولی) بوده است.
اما عاقبت دولت پهلوی و نوباستانگراییاش نیز کاملا عیان است: اشغال ایران توسط نیروهای متفقین در شهریور 1320. اما علت این سرانجام تراژیک چه بود؟ امتناع از مذاکره با نیروهای متفقین بر سر چگونگی حضور مستشاران و تکنیسینهای آلمانی در ایران و تن دادن به امر واقع و مذاکره وقتی که کار از کار گذشته بود و نیروهای متفقین پشت دروازههای ایران قرار داشتند و البته در اینجا یک پرسش بنیادیتر و راهبردیتر مطرح میشود، اینکه چرا این ناواقعگرایی در دو برهه از تاریخ معاصر ایران یعنی نظام مشروطه و نظام پهلوی بازتولید میشود: تعلیق فرادستی امر واقع. چراکه رهبران و منورالفکران عصر جدید همچون میرزاحسن خان مشیرالدوله (حسن پیرنیا) بهدنبال جایی میگشتند که میخ چادر ناسیونالیسم ایرانی را بر آن بکوبند تا از باد و طوفان مصون بماند «برخی از این متفکران جای مناسب را در ایران باستان دیدند و در «احیای» آن کوشیدند.» (نگاه کنید به مقاله داوود فیرحی، فصلنامه دولتپژوهی، سال پنجم، شماره 21، بهار 1399)
اما ریشههای این امر را باید تا پیش از عصر مشروطه و اواسط قرن نوزدهم به عقب بازگرداند. به این جملهی میرزا فتحعلی آخوندزاده در مکتوبات کمالالدوله صفحات 21 و 27 نگاه کنید: «بر ما تعصب پارسیان فرض است. جگرم کباب شد ای ایران! کو آن شوکت و سعادتی که در عهد کیومرث، جمشید و خسروپرویز بود. مردم در زیر سایهی سلطنت ایشان از نعمات الهی بهرهمند بودند، در آرامش و آسایش زندگی میکردند، بیچیزی و گدایی نمیدانستند، در داخل مملکت آزاد و در خارج محترم بودند. شهرت و عظمت سلاطین ایران کل آفاق را فراگرفته بود.» این چنین بود که کانون مسالهی ایران «نه در اکنون که در گذشتهی باستانی جستجو شد» و امر واقع به محاق رفت و از گذشتهی آرمانی به مسالهی امروز نگریسته شد که کمترین نسبتی با آن شکوه و عظمت تاریخی نداشت. اگرچه ناسیونالیستها این را به منزلهی «خلق از عدم» نمیدانند و آن را به مثابه «جدیدِ در قدیم» و «از قدیم جدید فهمیده شود» میخوانند، اما واقعیت آن است که این بیشتر به شهود از گذشته میماند تا نظریهسازی برای تاریخ امروز ایران؛ چراکه با عینیات، مختصات و مولفههای تاریخ معاصر و امروز ایران کمترین سنخیت را دارد. این رویکرد در عین تلاش برای نشان دادن تعهد خود به مشروطه و حکومت قانون، نمیتواند خود را بیتفاوت به کانون این اندیشه یعنی نهاد شاهی نشان دهد «چرا که خدا و خلق و شاه و شهر با یکدیگر نسبت ایجادی» پیدا میکنند. در اینجاست که زمینه برای ظهور یک رومانتیسم تاریخی بهوجود میآید و به قول مارکس در کتاب خانوادهی مقدس (صفحه 19): «رومانتیسم پای در عذاب برای روح جهان خاکی دارد و هرچه اوضاع کمتر بر وفق مراد باشد، مردم رومانتیکتر و مرثیهگوتر میشوند» و این یعنی پناه بردن به تاریخ دور برای گریز از تاریخ نزدیک.
حال اگر هگلی بیندیشیم و رابطه نفی و ایجاب و را توأمان بپذیریم باید آغوش خود را به روی این نتیجهگیری کاسیرر از اندیشهی هگل باز کنیم که «از تصادم نیروهای روحی متعارض است که ضمن اینکه یکدیگر را نفی میکنند، تکمیل هم میکنند.» برای اینکه این گزاره ما جنبهی عینی و مصداقی بیابد، باید دو روایت به ظاهر متعارض از یک سیاست را مدنظر قرار دهیم «برای حفظ امالقراء باید خارج از آن جنگید» و «برای حفظ ایرانشهر باید خارج از آن به نبرد پرداخت». یک روایت متعلق به محمدجواد لاریجانی، نماینده اسلام ایرانی است و روایت دیگر متعلق به تورج دریایی، استاد مطالعات ایران و ایرانشناسی دانشگاه کالیفرنیا از جریان ایرانشهری. اما نسبت این دو روایت پانایرانی و پاناسلامی از یک سیاست با امر واقع مشخص نیست؛ درحالیکه ایران در حال خارج شدن از وضعیت یوپوریایی است؛ یعنی بنا به تفسیر آگامبن سیاست دیگر بر مدار و شالوده سعادت و نیکبختی انسان یا همان زندگی شادمانه نمیچرخد. (نگاه کنید به مقاله سجاد ستاری، فراسوی ریاضیات توسعه، فصلنامه علمی پژوهشی سیاستگذاری عمومی، دوره سوم، شماره 2، تابستان 1396)
این دو روایت به منزله افزودن باری بر بارهای گذشتهی ایران است و این یعنی قرار گرفتن بر لبهی یک وضعیت آپوریاتیک و پارادوکسی؛ بهعبارت دیگر ایران را به وسیله تزهای ایرانشهری و اسلام ایرانی با بحران فزاینده مواجه کردن. اما چرا بحران فزاینده؟ به قول علیاکبر داور ایران همچون سال 1305 با بحران مواجه است و «اساس بحران ما اقتصادی است». اما نشانههای بحران: طبق نظرسنجی ایسپا 58 درصد مردم میگویند وضعیت زندگی آنها در 5 سال گذشته بدتر شده است و در همین حدود اعتقاد دارند که در آینده نیز این روند ادامه خواهد یافت. حمید آذرمند، پژوهشگر اقتصادی در شماره 383 مجله تجارت فردا شاخصهای نگرانکنندهتری از حوزه اقتصادی را بازگو میکند: اول اینکه اگر روند رشد اقتصادی سالهای 70 تا 86 در سالهای پس از آن ادامه مییافت، مقدار تولید ناخالص داخلی ایران باید در پایان سال 99 معادل 61 درصد از میزان فعلی بیشتر بود. طی 15 سال گذشته حدود 11 میلیون میلیارد تومان از حیث سرمایهگذاری ثابت عقب افتادهایم و روند نزولی سرمایهگذاری به جایی رسیده است که نرخ سرمایهگذاری جدید از مقدار استهلاک دارایی موجود کمتر شده است (سالیانه بهطور میانگین رقمی در حدود 4.5 درصد ارزش موجودی سرمایه ثابت در اقتصاد ایران مستهلک میشود) این ارقام به معنای کاهش درآمد سرانه، فقر بیشتر و گستردهتر، کاهش پسانداز ملی و افول ظرفیت و اثرگذاری دولت است (متاسفانه شرایط از این حیث برای ظهور یک دولت غیرموثر فراهم شده است).
علیاکبرخان داور
تورم افسارگسیخته نیز منجر به سوق یافتن سرمایهگذاریها به بخش مستغلات به جای حوزههای مولد شده است. کسری بودجه در اغلب سالها از اعتبارهای پیشبینیشدهی عمرانی جبران میشود و همین مساله موجب ایجاد فاصلهی معنیدار بین زیرساختهای ایران و سایر کشورهای منطقه شده است (تبدیل شدن ایران به یک کشور فرسوده به لحاظ زیرساختهای اقتصادی). تحریمها نیز در این وانفسا منجر به کاهش درآمدهای ارزی، بیثباتی بازار ارز و افزایش نااطمینانی و بیثباتی در اقتصاد کشور شده است و همچنین تحریمهای بانکی و تجاری چرخهی تولید را به شدت تحتتاثیر قرار داده و ضمن واگرایی اقتصاد ایران از اقتصاد منطقه و جهان بر جذب سرمایهگذاری مستقیم خارجی تاثیر منفی بر جای گذاشته است. حال در این شرایط بحرانی عقلانیت چه چیز را به ما گوشزد میکند؟ اینکه برای دفاع از ایرانشهر خارج از آن بجنگیم و بر سهم هزینههای جاری دفاعی از تولید ناخالص داخلی بیفزاییم؟ آیا تجربهی شوروی از یادها رفته است؟ «با وجود کاهش نرخ رشد اقتصادی شوروی از 5 درصد به 2 درصد، مخارج نظامی از 12 درصد تولید ناخالص داخلی در بین سالهای 1966 تا 1970 (که رشد اقتصادی بیشتر از 5 درصد بود) به 16 درصد در سالهای 1980 تا 1985 رسید. این فرآیند اقتصاد شوروی را با رکود و عدمبهرهوری روبهرو کرد و درنهایت به فروپاشی آن انجامید.» (نگاه کنید به الهه کولایی، کتاب ریشههای اقتصادی فروپاشی شوروی)
در زمینه افزایش هزینههای نظامی ایران طی سالهای 91 تا 96 به مقالهی مهدی برکچیان و تیمور رحمانی در شماره 262 مجله تجارت فردا مراجعه کنید.
ریشه سوء استفاده اردوغان
حال با کاهش و افول بنیانهای قدرت ملی در ایران که یکی از ارکان رکین آن اقتصاد است، رجب طیب اردوغان به خود جرات داده است تا شعار پانترکیستها را در مورد وحدت آذربایجان تکرار کند. اما قبل از این شعار طرح و نقشهی خود را برای تغییر نقشهی ژئوپلیتیک قفقاز عملیاتی کرده است؛ چراکه با تصرف قرهباغ توسط نیروهای جمهوری آذربایجان اکنون ترکیه از طریق نخجوان، کانال مستقیمی به باکو یافته است و این یعنی حضور ترکیه در دریای خزر و مناطق شمالی ایران؛ امری که پانایرانیستهای عزیزمان به کلی از آن غفلت کردهاند. طمع ورزیدن اردوغان در شمال یا اعراب جنوب خلیج فارس به تمامیت ارضی ایران ناشی از «مرگ امر ملی در ایران نیست». علت تحریف تاریخ آران و آذربایجان و در سر پروراندن سودای ارس ناشی از کاهش و افول بنیانهای قدرت ملی در ایران است و این را هم نمیتوان با ترسیم نقشهی ایران بزرگ دوران صفوی و حتی امپراتوری ساسانی در فضای مجازی یا در ذهن و ضمیر خود حل و فصل کرد؛ چراکه این خود موجبات افول بیشتر قدرت ملی و در نهایت بروز ریسکهای واقعی برای تمامیت ارضی ایران را فراهم میآورد. از این حیث نه پاناسلامگرایان و نه پانایرانیستها نسخهی شفابخشی برای ایران عزیزمان ندارند. یکی در اظهارنظری ماجراجویانه خواستار الحاق بحرین به ایران میشود و دیگری نیز میگوید «به اردوغان نگفته بودند شعری که به غلط در باکو خواند مربوط به جدایی قهری مناطق شمالی ارس از سرزمین مادریشان است؟» در هر دو انگیزههایی قوی برای بازستاندن سرزمینهای جداشده از ایران طی قرن نوزدهم و بیستم دارند؛ اما با چه ابزاری؟ چگونه میتوان «از ایران دفاع کرد چه به نام چه به ننگ» راهش این نیست که هشتگ بیندازیم که آن سوی ارس هم متعلق به ایران است یا اینکه بگوییم «ترکیه به مثابه کشوری جدید، بیاساس، بیبنیاد و بیسابقه» یا «اگر قرار باشد مرزی برداشته شود یا اتصالی ایجاد شود، بازو باید به بدن برگردد و نه بدن به بازو». راه آن دمیدن بر آتش تنشها آن هم با جیبهای خالی نیست. واقعیت این است که در تاریخ معاصر ایران، دیالکتیک تاریخی «هیچ گاه به رابطهای مبتنیبر تبدیل تضادها به آشتی، تعارضها به سازگاریها و ناهماهنگیها به هماهنگیها منجر نشده است». در شرایطی که شاهد بیسابقهترین ترتیبات امنیتی و بلوکبندیهای سیاسی پس از پیدایش اسرائیل در جنوب تحتلوای دیپلماسی عادیسازی هستیم و در شمال نیز ترکها بهدنبال اهداف شوم خود برای تغییر ژئوپلیتیک منطقه هستند، باید به دنبال سنتزی باشیم که به قول هگل نماد عالیترین درجهی عقلانیت باشد و این عقلانیت به دست نمیآید مگر اینکه منافع ملی را از دشمن آغاز نکنیم؛ بلکه مقتضیات و مختصات آن را براساس مقدورات ملی و محذورات بینالمللیمان تنظیم و تدوین کنیم و برای این کار باید به عملگرایی تن داد و از فلسفهبافیهای بیمورد در این موقعیت خطیر حذر کرد.
5 راهکار برای تقویت قدرت ملی
اما پراگماتیسم چه راهکارهایی را از حیث برآورد هزینه فایده پیش رویمان میگذارد:
- ناسیونالیسم مدنی به جای پانایرانیسم پرخاشجو مبتنیبر ویژگیهای قانونی-عقلانی و قراردادی تا مقدمات لازم را برای افزایش مشروعیت حکومت مرکزی و همین طور بهبود کارکردهای قوانین موضوعه و اساسی و همینطور توزیع عدالت جغرافیایی در تمامیت ارضی ایران فراهم کند. این چنین در مراودات منطقهای و بینالمللی مجادلات اجتماعی در داخل به نقطهضعف ایران تبدیل نخواهد شد.
- پایان دادن به افتراق در سیاست گذاری کلان درکشور بر مبنای نه رهیافتهای تجویزی و هنجاری بلکه براساس الگوهای عملگرایانه، واقعبینانه و براساس در نظر گرفتن توازن نیروهای سیاسی در کشور. از همین رو میتوان حذف مقام ریاستجمهوری را به طور جدی مورد بررسی قرار دادو در عین حال مطابق کتابچه حقوق اساسی محمدعلی فروغی با تاسیس و برتری دادن مجلس سنا بر مجلس شورا باعث شد تا رای خواص و مردمان دانشمند در آرای عوام و جهال مستهلک نشود. این برای یکپارچگی در حوزه سیاستگذاری داخلی و خارجی و همچنین رفع مناقشات داخلی میان نخبگان سیاسی ضروری است.
- دموکراسی بوروکراتیک به جای دموکراسی مشارکتی. از این رو ضروری است نهاد رهبری مجهز به مشاور ارشد در حوزه امنیت ملی و سیاست خارجی شود که هدایتگر شورایی متشکل از بوروکراتها
- (منظور برورکراسی به معنی وبری است که در آن فن سالاران قدرت را مقید به نظر کارشناسی می کنند) و مدیران متخصص در حوزههای راهبردی داخلی و خارجی است. این مشاور به لحاظ چارت سازمانی نقشی برجستهتر از وزیر خارجه برآمده از پارلمان خواهد داشت.
- با یکپارچگی بیشتر در حوزه حاکمیتی میبایست بهطور جدی سیاست موازنهگرای مثبت در سیاست خارجی پیگیری شود. شرایط و مقتضیات امروز کشور بیش از پیش ضروری میسازد که ما به امر تنوعسازی در سبد سیاست خارجی خود بپردازیم و این بهدست نمیآید مگر اینکه مذاکرات راهبردی و همهجانبهای را بهطور توامان با قدرتهای بزرگ نظیر آمریکا، اتحادیهی اروپا، چین و روسیه آغاز کنیم.
- ادغام نیروهای مسلح تحت یک عنوان سازمانی و خروج از عرصه سیاستورزی و تمرکز بر حوزه تخصصی مسائل نظامی، امنیتی برای بالا بردن بهرهوری، کارآمدی، عدم بروز تداخلات سازمانی و کارکردی و همینطور تمرکز بیشتر بر حفظ و حراست از تمامیت ارضی و قلمرو سرزمینی ایران.
پانترکیستهای تجزیهطلب جای خود ولی پانایرانیستها و پاناسلامیستها هر دو تیغههای یک قیچیاند و نسخههای هر دو برای سیاستورزی بر پایه سعادت و نیکبختی آحاد ایرانیان مسموم و هولناک هستند. باید در اکنونیت ایران زیست و راهکارهای عملگرایانه برای نجات ایران بهدست داد و این کار شدنی نیست مگر اینکه مسالهی کانونی ایران را از تاریخ دور به تاریخ نزدیک سوق دهیم تا ایران هر روز عزیزتر و قدرتمندتر شود. چینیها این کار را از زمان دنگ شیائوپینگ آغاز کردهاند؛ چرا ما امروز نتوانیم.