نقشه شوم ترامپ، پوتین، شی و اردوغان؛ جهان در آستانه آشوبی تازه است؟

به گزارش اقتصادنیوز، در دو دهه پس از پایان جنگ سرد، جهانیگرایی بر ملیگرایی غالب شد. در این دوران، ظهور سیستمها و شبکههای پیچیدهتر -موسسههای مالی و تکنولوژیکی- نقش فرد در سیاست را تحت الشعاع قرار داد. اما در اوایل دهه ۲۰۱۰، تحولی عمیق آغاز شد.
با یادگیری استفاده از ابزارهای این قرن، گروهی از چهرههای کاریزماتیک آرکتایپهای -کهن الگوها- قرن پیشین را دوباره زنده کردند؛ رهبر قوی، ملت بزرگ و تمدن افتخارآمیز.
این عبارات بخشی از یادداشت فارن افرز است که اقتصادنیوز آن را در چهار بخش ترجمه کرده که بخش نخست با عنوان «وقتی گفتوگوی تمدنها جای خود را به رویارویی تمدنها میدهد/ اردوغان، شی، مودی و ترامپ به دنبال احیای امپراتوری از دست رفته؛ جهان در یک قدمی عصر آشوب» منتشر شد و در ادامه بخش دوم آمده است.
ریشههای واقعی ترامپیسم
تحلیلگران اغلب به اشتباه ریشههای سیاست خارجی ترامپ را به سالهای بین جنگها مرتبط میکنند. زمانی که جنبش اصلی "اول آمریکا" در دهه 1930 رشد کرد، ایالات متحده دارای نیروی نظامی محدودی بود و وضعیت ابرقدرتی نداشت.
طرفداران "اول آمریکا" بیشتر از هر چیزی میخواستند که اوضاع همینطور باقی بماند؛ آنها در تلاش بودند تا از درگیری اجتناب کنند. در مقابل، ترامپ از وضعیت ابرقدرتی ایالات متحده حمایت میکند، همانطور که بارها در سخنرانی دومین مراسم تحلیف خود بر این گزاره تأکید کرده است. او مطمئناً هزینههای نظامی را افزایش خواهد داد و با تهدید به تصرف یا به هر نحوی به دست آوردن گرینلند و کانال پاناما، نشان داده که از درگیری اجتناب نخواهد کرد.
ترامپ میخواهد تعهدات واشنگتن را به نهادهای بینالمللی کاهش دهد و دامنه اتحادهای ایالات متحده را محدود کند، اما او هیچ علاقهای به نظارت بر عقبنشینی آمریکا از عرصه جهانی ندارد.
ریشههای واقعی سیاست خارجی ترامپ را میتوان در دهه 1950 یافت. این ریشهها از افزایش رویکردهای ضدکمونیسم آن دهه ناشی میشوند، هرچند نه از نوع لیبرالی که به ترویج دموکراسی، مهارتهای تکنوکراتیک و بینالمللیگرایی پرشور میپرداخت و توسط روسایجمهور هری ترومن، دوایت آیزنهاور و جان اف. کندی در پاسخ به تهدیدات شوروی حمایت میشد.
دیدگاه ترامپ از جنبشهای ضدکمونیستی راستگرا در دهه 1950 نشأت میگیرد که غرب را در برابر دشمنان خود قرار میدادند، از نقش مایههای دینی استفاده میکردند و به لیبرالیسم آمریکایی بهعنوان موضوعی خیلی نرم، خیلی پسازمانی و خیلی سکولار برای محافظت از کشور شک داشتند.
این میراث سیاسی داستان سه کتاب است. اولین کتاب، شاهد نوشته ویتهاکر چمبرز، روزنامهنگار آمریکایی، جاسوس سابق کمونیست و شوروی است که در نهایت از حزب جدا شد و به یک محافظهکار سیاسی تبدیل شد.
شاهد منشور او در سال 1952 درباره لیبرالهای همسفر آمریکایی و خیانت آنها بود که باعث تقویت اتحاد جماهیر شوروی شد. جیمز برنهام، متفکر برجسته سیاست خارجی محافظهکار هم دیدگاه مشابهی پس از جنگ جهانی دوم، داشت.
او در کتاب خود با عنوان خودکشی غرب در سال 1964، سیاست خارجی ایالات متحده را به دلیل وفاداری متکبرانه و حمایت از "اصول بینالمللی و جهانی" نقد کرد. برنهام از سیاست خارجی دفاع میکرد که بر اساس "خانواده، جامعه، کلیسا، کشور و در دورترین حالت، تمدن باشد؛ نه تمدن بهطور کلی، بلکه تمدن خاص تاریخی که من عضو آن هستم."
غروب غرب!
یکی از پیروان فکری برنهام، روزنامهنگار جوانی به نام پات بوکنان بود. بوکنان از بارری گولدواتر در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۶۴ حمایت کرد، او مشاور رئیسجمهور ریچارد نیکسون بود و در سال ۱۹۹۲ چالشی جدی برای رئیسجمهور جمهوریخواه وقت، جورج اچ. دبلیو. بوش، در انتخابات مقدماتی حزب جمهوریخواه کلید زد.
این بوکنان بود که ایدههای هایش به دقت دوره ترامپ را پیشبینی میکرد. در سال ۲۰۰۲، بوکنان کتاب «مرگ غرب» را منتشر کرد که در آن تاکید داشت «سفیدپوستان فقیر به سمت راست میروند» و تاکید داشت که «کاپیتالیس جهانی و محافظهکار واقعی، قابیل و هابیل هستند.»
با وجود عنوان کتاب، بوکنان هنوز امیدهایی به غرب (در معنای «ما در مقابل آنها») داشت و به فروپاشی قریبالوقوع جهانیگرایی اعتماد داشت. او نوشت: «چون این پروژهای از نخبگان است و طراحان آن ناشناخته و ناپسند هستند، جهانیگرایی بر روی مرجانهای بزرگ میهنپرستی خواهد شکست».
ترامپ این سنت محافظهکارانهای که دههها در حال شکلگیری بود را نه از طریق مطالعه این شخصیتها، بلکه از طریق شهود و بداههگویی در کارزار انتخاباتی جذب کرده است. مانند چیمبرز، برنهام و بوکنان، افرادی که به قدرت علاقهمند بودند، ترامپ هم از شکستن تابوها و برهم زدن وضع موجود لذت میبرد، در تلاش برای دگرگون کردن وضعیت موجود است و از نخبگان لیبرال و کارشناسان سیاست خارجی تنفر دارد.
ممکن است ترامپ وارث محتملی برای این مردان و جنبشهایی که آنها شکل دادند نباشد؛ جنبشهایی که به شدت تحت تاثیر اخلاق مسیحی و در مواقعی نخبگانگرایی بودند. اما او به طور هوشمندانه و موفقیتآمیز خود را نه به عنوان نمونهای متمدن از فضایل فرهنگی و تمدنی غرب، بلکه به عنوان قویترین مدافع آنها از دشمنان داخلی و خارجی معرفی کرده است.
تنفر ترامپ از جهانیگرایی و بینالمللیگرایی همخوانی زیادی با پوتین، شی، مودی و اردوغان دارد. این پنج رهبر، همگی از سیاست خارجی با محدودیتهای مشخص در یک مکان خاص حمایت میکنند. همه آنها در حال تلاش برای تغییر هستند در حالی که در چارچوبهایی خاص عمل میکنند.
پوتین به دنبال روسیسازی خاورمیانه نیست. شی به دنبال بازسازی آفریقا، آمریکای لاتین یا خاورمیانه به شیوه چینی نیست. مودی به دنبال ساخت هندوستانهای جعلی در خارج از کشور نیست و اردوغان هم پروژه ترک سازی را پیش نمیبرد.
ترامپ به آمریکاییسازی به عنوان یک دستور کار سیاست خارجی علاقهای ندارد. حس استثنایی بودن آمریکایی، ایالات متحده را از دنیای خارجی که به طور ذاتی غیرآمریکایی است، جدا میکند. بازنگری میتواند با این اجتناب جمعی از ساخت سیستم جهانی و با کاهش نظم بینالمللی همزیستی داشته باشد. برای شی، تاریخ و قدرت چین -نه منشور سازمان ملل یا ترجیحات واشنگتن- دایرهالمعارف حقیقی وضعیت تایوان است؛ چرا که چین همانطور که «شی» میگوید وجود دارد.
اگرچه هند کنار نقطه داغ جهانی مانند تایوان قرار ندارد، اما همچنان درگیر منازعات مرزی با چین و پاکستان است، مسائلی که از زمان استقلال هند در ۱۹۴۷ حلنشده باقی ماندهاند. بازنگری اصول جهانی توسط اردوغان هم ملموستر است.
این بازیگر برای حمایت از متحدانش در آذربایجان، اخراج ارامنه از منطقه متنازع ناغورنو-قرهباغ را نه از طریق مذاکره، بلکه از طریق نیروی نظامی تسهیل کرد. عضویت ترکیه در پیمان ناتو که به معنای تعهد رسمی به دموکراسی و تمامیت مرزهاست، مانعی در مسیر اردوغان ایجاد نکرد.
ترکیه همچنین به عنوان یک نیروی نظامی در سوریه حضور یافته است. این به معنای بازسازی امپراتوری عثمانی نیست. اردوغان قصد ندارد که سرزمینهای سوریه را به طور دائم در اختیار بگیرد. اما پروژههای نظامی-سیاسی ترکیه در قفقاز جنوبی و خاورمیانه برای اردوغان معنای تاریخی دارند. اینها اثبات عظمت ترکیه هستند و نشان میدهند که ترکیه همانجا خواهد بود که اردوغان میگوید باید باشد.