افغانستان، زمینهساز گسست بیناآتلانتیک میشود؟
به گزارش اقتصادنیوز؛ مایکل هرش، معاون سردبیر بخش خبر فارن پالیسی، در مطلبی باعنوان «درس هایی از هفته بد بایدن» تصمیم جنجالی رئیسجمهور جو بایدن برای خروج از افغانستان که به نخستین جنجال ریاستجمهوری وی بدل شده را با یک ارجاع تاریخی تبیین میکند؛ زمانیکه جان اف کندی، تنها چند ماه پس از ریاست جمهوری خود دستور حمله فاجعه بار خلیج خوکها به کوبا را صادر کرد و حتی اگر این برنامهها توسط وزارت دفاع ایالات متحده و سیا در زمان سلف او، دوایت دی آیزنهاور طراحی شده بود، کندی فوراً مسئولیت آن ماجراجویی بیپروا و پیامدهای آن را بر عهده گرفت. علاوه بر این مورخان می گویند کندی با توسعه حلقه مشورتی برای ارائه توصیه های نظامی که بعداً در بحران موشکی کوبا به او کمک کردند وی نشان داد که از اشتباه بزرگ خود عبرت آموخته است.
رئیس جمهور آمریکا جو بایدن ممکن است اشتباه متفاوتی را در افغانستان مرتکب شده باشد و با شتاب بسیار عقب نشینی کرده و از نصیحت ژنرالهای خود و سیا و مشاوره متحدان آمریکا صرف نظر کرده باشد. اما برخلاف کندی، بایدن تاکنون از پذیرفتن مسئولیت ناکامی در افغانستان اجتناب کرده است. این امر به نوبه خود سوالاتی را در بین طرفداران و متحدان ایالات متحده ایجاد کرده است که آیا او از این ماجرا چیزی یاد خواهد گرفت یا اینکه رویکرد وی در مورد افغانستان ممکن است برای بقیه دوران ریاست جمهوری او آهنگ یک روند را تعریف کرده باشد؟
بایدن نیز مانند کندی، سیاستهای سلف خود را در اوایل ریاست جمهوری خود حفظ کرد؛ در این مورد، توافق صلح دونالد ترامپ با طالبان و برنامه هایی برای خروج کامل آمریکا (اگرچه بایدن خروج ترامپ در اول ماه مه را چند ماه به تعویق انداخت). اما بایدن به جای اعتراف به خطا، در حالی که با انتقادات گستردهای روبرو است، کاملاً دفاعی به نظر می رسد.
او در نهایت بسیاری از احزاب و افراد غیر از خود را مقصر دانست. در اظهارات هفته گذشته، او انگشت خود را به طرف دولت و نیروهای مسلح افغانستان و البته ترامپ نشانه رفته است.
دلخوری متحدان از رفتار ترامپیستی بایدن
منتقدان وی شامل جان بولتون مشاور امنیت ملی سابق ترامپ هستند. بولتون به نیویورک تایمز گفت: «اینکه چگونه تصمیم گیری بایدن در اینجا بسیار دقیق از الگوی ترامپ پیروی می کند ، قابل توجه است. بایدن می خواست بیرون برود. ظاهراً او نمی خواست با جزئیاتی که ممکن است تصمیم او را خنثی یا کند مینمایند، خود را اذیت کند. بنابراین او رفت. خیلی ترامپیستی».
علاوه بر این، برخی از دیپلمات های اروپایی می گویند بایدن وارد یک طرح خروج شد که به اندازه کافی مورد بررسی قرار نگرفته بود و با متحدان اصلی ایالات متحده مانند انگلیس، فرانسه و آلمان، کشورهایی که منابع مالی قابل توجهی و جان سربازان خود را در افغانستان قربانی کردهاند، مورد ارزیابی قرار نگرفته است. آنها شکایت دارند که پس از اینکه بایدن اعلام کرد آمریکا به سیستم جهانی بازگشته است" و اینکه می خواهد میراث ترامپ را با ارتباط مجدد با متحدانش پاک کند، اما در مورد افغانستان این کار را نکرد.
آنها همچنین از اینکه بایدن در مورد برنامه های خروج خود با آنها مشورت نکرده بود ، بسیار ناراحت شده بودند. در واقع چندین تصمیم کلیدی مانند ترک ناگهانی پایگاه هوایی بگرام در اوایل ژولای - که به شدت روحیه نیروهای ملی افغان را تضعیف کرد - به طور یکجانبه گرفته شد.
یکی از دیپلمات های اروپایی که خواست نامش فاش نشود، گفت: «هیچ بحث معناداری با تیم خودی وجود نداشت، به ویژه با شرکای خارجی. همه اینها به سرعت انجام شد».
به گفته وی ماهیت «اول آمریکا» در سخنرانیهای بایدن و پاسخهای او به انتقادات، واضح بود؛ و «واقعاً بسیاری از مردم را در اروپا مجبور کرد بنشینند و فکر کنند که «آیا این روند بیشتر از آنچه ما تصور می کردیم، شبیه ادامه رویکرد رئیسجمهور قبلی نیست؟».
این دیپلمات اروپایی گفت تیم بایدن در مورد بحران پناهجویان افغان نیز مشورت زیادی با متحدان خود انجام نداده است.
بایدن در مورد چگونگی متقاعد کردن خود به این تصمیم اظهار داشت که فروپاشی نیروهای ملی افغانستان اندکی پس از خروج آمریکا تنها ثابت می کند که این جنگ غیرقابل پیروزی بود. او گفت: «ما بیش از یک تریلیون دلار هزینه کردیم. ما یک نیروی نظامی افغان با حدود ۳۰۰ هزار نیرو آموزش دادیم و تجهیز کردیم. فوق العاده مجهز. نیرویی بزرگتر از ارتش بسیاری از متحدان ما در ناتو. ما هر ابزاری را که نیاز داشتند به آنها دادیم. ما حقوق آنها را برای تامین نیروی هوایی پرداخت کردیم، چیزی که طالبان ندارند. ما به آنها هر فرصتی دادیم تا آینده خود را تعیین کنند. تنها چیزی که ما نمیتوانستیم به آنها ارائه دهیم اراده مبارزه برای آینده بود».
بایدن گزینههای خوبی نداشت
مایکل هرش در ادامه نوشته است: صادقانه بگویم، احتمالاً با توجه به اینکه ترامپ با پیگری مذاکرات با طالبان و نادیده گرفتن دولت منتخب افغانستان، روند طولانی تضعیف مشروعیت دولت منتخب را آغاز کرد، بایدن گزینههای خوبی نداشت. همچنین باید یادآور شد که در مورد دیگر مسائل مهم، مانند مذاکره درباره توافق هستهای ایران ، دولت بایدن از نزدیک با متحدان خود مشورت کرده است.
بایدن همچنین در مصاحبه با جورج استفانوپولوس از شبکه ABC اشاره کرد که دولت وی پیش بینی کرده بود در کابل چه اتفاقی افتاده و او در برنامه ریزی خود اشتباه نکرده است.
به گزارش وال استریت ژورنال، مشاوران ارشد بایدن وی را تحت فشار قرار داده بودند تا حدود 2500 سرباز آمریکایی را در این کشور نگه دارد و همچنان بر طالبان فشار آورد تا با دولت افغانستان مذاکره کنند. چندین متحد اروپایی هم با در نظر گرفتن این که تمایل دولت ایالات متحده برای مذاکره بدون مشارکت دولت اشرف غنی رئیس جمهور افغانستان، مشروعیت وی را زیر پا می گذارد، به دنبال همین سیاست بودند.
بایدن همچنین تأکید کرد که او با متحدان ناتو همکاری نزدیکی دارد و اعتبار ایالات متحده از سوی متحدان آمریکایی زیر سوال نمی رود. وی گفت: «قبل از این که این تصمیم را بگیرم من در G-7 و ناتو بودم، و همه آنها تصمیم من را میدانستند و با آن موافق بودند». بایدن همچنین در مورد ارزیابیهای پیش از تصمیم، پاسخ داد: «من انواع مباحثهها و مشاورهها را داشتم اما با "نظر اجماعی" نتیجه گرفته شد که هرگونه تسخیر کامل توسط طالبان "تا اواخر سال" رخ نخواهد داد».
تعمیق شکاف بیناآتلانتیک
واکنش منفی اروپا آنقدر گسترده بوده است که برخی از رهبران پیشنهاد می دهند که درخواست امانوئل مکرون ، رئیس جمهور فرانسه برای "استقلال استراتژیک" از ایالات متحده باید مورد بازنگری قرار گیرد.
تام توگندات، رئیس محافظه کار کمیته روابط خارجی پارلمان بریتانیا و یک جانباز جنگی در افغانستان ، در توئیتر خود نوشت: "افغانستان بزرگترین فاجعه سیاست خارجی ناتو پس از سوئز است. ما باید دوباره درباره نحوه برخورد با دوستان، اهمیت و نحوه دفاع از منافع خود فکر کنیم». وی در سخنرانی خود گفت اظهارات بایدن در سرزنش ارتش افغانستان را "شرم آور" خواند.
رقبای ایالات متحده مانند چین به طور قابل پیش بینی در انتقادات خود پا را فراتر گذاشتهاند. گلوبال تایمز که صدای رسمی پکن محسوب می شود نوشت: «تغییر شدید وضعیت افغانستان بدون شک ضربه سنگینی به ایالات متحده است». گلوبال تایمز در سرمقاله خود اعلام کرد که این ناکامی کامل قصد ایالات متحده برای تغییر شکل افغانستان را عیان کرده است. «این شکست ایالات متحده نمایش واضح تری از جنگ ویتنام درباره ناتوانی آمریکا است، ایالات متحده در واقع مانند ببر کاغذی است».
درس خلیج خوکها برای بایدن
شاید اکنون این سؤال مطرح شود که آیا بایدن از اشتباهات ادعایی که ظاهراً حاضر به پذیرش آن نیست، درس می گیرد. فردریک لوگوال ، مورخ دانشگاه هاروارد ، نویسنده برنده جایزه پولیتزر گفت: "بایدن و همراهانش باید واکنش کندی به فاجعه خلیج خوکها را مطالعه کنند. او مسئولیت کامل فاجعه را بر عهده گرفت و محبوبیت وی در نظرسنجیها در واقع افزایش یافت. کندی بعداً به شوخی گفت: «هر چه بدتر می شوم، محبوبیت بیشتری پیدا می کنم».
لوگوال که روی جلد دوم از تاریخ سالهای کندی کار می کند، گفت: "رئیس جمهور" پس از خلیج خوک ها از مشاوره نظامی عالی بهرهمند شد. من فکر می کنم او بعد از خلیج خوکها تصمیم گرفت که دیگر هرگز اجازه ندهد چنین چیزی به او آسیب برساند. مهمتر از همه، او دایره مشاوره خود را گسترش داد و در عین حال قدرت خود را بر اهرمهای تصمیم گیری در سیاست خارجی محکم کرد. این امر در بحران موشکی کوبا یک سال و نیم بعد ، هنگامی که کندی توصیه پنتاگون برای حمله به کوبا را رد کرد، مفید واقع شد. در عوض، وی دستور محاصره ملایمتری را صادر کرد که در کنار توافق جانبی مخفی مبادله موشکهای ایالات متحده در ترکیه با خروج شوروی از کوبا، ممکن است مانع از جنگ هسته ای شود.
در مورد بایدن، ممکن است این درس نسبت به توصیههای ژنرالهای او متفوت بوده باشد. هیچ کس در تیم او، از جمله در پنتاگون، از اعزام مجدد و گسترده نیروهای آمریکایی حمایت نمی کرد. اما منتقدان می گویند که باید حداقل منتظر پایان جنگ طالبان میبود تا اینکه در بیستمین سالگرد حادثه 11 سپتامبر و بخاطر نمایش خوب سیاسی، برای خروج از این کشور عجله کند.
بایدن باید ۶ تا ۹ ماه خروج را به تعویق میانداخت
لوگوال گفت: «من در بهار استدلال کردم که غریزه او -پایان دادن به دخالت ایالات متحده- درست است ، اما او باید یک راه میانی را انتخاب میکرد و خروج را 6 تا 9 ماه به تأخیر میانداخت تا روند صلح به مسیر خود بازگردد. بی شک 20 سال زمان زیادی است ، اما 20.5 سال چه ضرری داشت؟»
لوگوال اضافه کرد: «عجیب این است که او طبیعتاً یک عملگرا و واقع گراست و مدتهاست اینگونه است. او می داند که این چیزها چگونه کار میکنند. ارتباط این امر با مدیریت ناهنجار وضعیت افغانستان، برای من بیشتر گیج کننده است».
وزیر سابق دفاع و رئیس سیا، لئون پانتا که یک دموکرات برجسته است ، در مصاحبه ای با CNN تصمیم بایدن در افغانستان را مستقیماً با تخریب کندی پس از خلیج خوکها مقایسه کرد. پانتا افزود: «اما رئیس جمهور کندی مسئولیت آنچه رخ داد را بر عهده گرفت و من به رئیس جمهور بایدن توصیه می کنم که مسئولیت [و] اشتباهات رخ داده را بپذیرد».
حتی برخی از حامیان و دستیاران طولانی مدت بایدن گیج شده اند. مایکل هالتزل ، دستیار سابق سنای بایدن ، گفت من موافقم که او می توانست کار را بهتر انجام دهد.
چرخش موضع درباره «ملتسازی»
بایدن همچنین مواضع گذشته خود در مورد ماهیت مداخله آمریکا را اشتباه بیان کرده است و گفت: "ماموریت ما در افغانستان هرگز ملت سازی نبوده است."
در حقیقت ، در موارد متعدد شهادت کنگره به عنوان سناتور و در مصاحبه های پس از شکست طالبان در اواخر سال 2001 و در سال 2002 ، بایدن بارها در مورد ضرورت ملت سازی صحبت کرد. در مصاحبه ای با من در 20 دسامبر 2001 ، او حتی دولت جورج دبلیو بوش را به دلیل امتناع از به کار بردن واژه "ملت سازی" را به سخره گرفت.
چرخش بایدن در این زمینه متحدان اروپایی آمریکا را نیز نگران کرده است. "هدف از ساخت و ساز دولتی نبود؟ جوزپ بورل ، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا به خبرنگاران گفت: خوب ، این قابل بحث است. ما تلاش های زیادی برای ایجاد دولت در افغانستان انجام داده ایم.
" آنگلا مرکل ، صدر اعظم آلمان که ماه گذشته با بایدن در کاخ سفید دیدار صمیمانه داشت ، از انتقاد عمومی از بایدن اجتناب کرده است ، اما طبق گزارش رسانه های آلمانی از نحوه خروج نیز ناراحت شده است. او گفته است که "برای کسانی که به دموکراسی و آزادی معتقد بودند ، به ویژه برای زنان ، این رویدادها تلخ است."
ضرورت استقلال امنیتی و استراتژیک اروپا از آمریکا
استیون فیلیپ کرامر، محقق مرکز بینالمللی وودرو ویلسون، و جورج تاپیچ، معاون مرکز اشتراک لجستیک و استراتژیک دانشگاه دفاع ملی در مطلبی برای نشنال اینترست با عنوان «تنها رفتن؛ امنیت اروپا در پساترامپ»
برای سه چهارم قرن ، یک قاره بسیار پیشرفته متشکل از کشورهای مستقل دفاع خود را در اختیار کشور دیگری قرار داد. در عمل، دفاع اروپا به ایالات متحده وابسته بود، اگرچه این رابطه، همانطور که در سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) تجسم یافته بود، بر مبنای وظایف متقابل بود. برای یافتن یک سابقه تاریخی باید به زمان لیگ دلیان بازگشت. این رابطه بر اساس چندین فرضیه مشترک در دو سوی اقیانوس اطلس بود:
-اینکه اتحاد جماهیر شوروی یک تهدید وجودی برای اروپا بود و روسیه همچنان یک تهدید جدی بوده است.
-اینکه اروپا آسیب پذیر بود و نمی توانست به تنهایی از خود دفاع کند.
-آمریکا و اروپا یک جامعه آتلانتیک را تشکیل میدهند که اعضای آن دارای ارزشهای اساسی لیبرال دموکراتیک هستند.
- و اینکه می توان به ایالات متحده برای دفاع از اروپا اعتماد و حساب باز کرد.
این مفروضات دیگر به دلایل زیادی به طور کلی مشترک نیستند. اما مهمترین تأثیر ناشی از دونالد ترامپ و دوران ریاست جمهوری او بوده است. اظهارات "اول آمریکا" این سوال را مطرح کرد که آیا ایالات متحده همیشه متعهد به دفاع از اروپا خواهد بود؟ (اگرچه حمایت کنگره از ناتو همچنان قوی است).
این سخنی غیر معمول نبود که افراد جامعه امنیتی آتلانتیک بگویند دولت دوم ترامپ به معنای خروج آمریکا از ناتو است. دولت ترامپ از اروپایی ها پرسید که آیا ایالات متحده و اروپا ارزش های یکسانی دارند؟
فارغ از دنبالهروی جو بایدن در برخی سیاستهای کلان آمریکا، مطمئناً انتخاب جو بایدن توسط اکثر اروپایی ها مورد استقبال قرار گرفت، اما چه کسی می تواند مطمئن باشد که جنبش سیاسی تجسم شده توسط ترامپ باز نخواهد گشت؟ به نظر می رسد حزب جمهوریخواه هنوز هم حزب ترامپ است و مشخص نیست که اینگونه خواهد ماند یا نه. رهبران و جمعیت اروپایی تا چه مدت حاضرند با احتمال بازگشت دولت "ترامپیستی" زندگی کنند؟
حتی اگر این اتفاق نیفتد ، میراث سیاست های دولت گذشته و همچنین نیاز به حمایت جمهوریخواهان برای جلوگیری از ایجاد چالشهای اولیه ، تأثیر قابل توجهی بر جای گذاشته است.
شاید آمریکایی ها به طور کامل درک نکنند که دولت ترامپ چقدر به ایمان و اعتماد به آمریکا آسیب رسانده است - نه تنها از سوی رهبران اروپایی بلکه از نظر مردم اروپا.
نتیجه دولت ترامپ بازگشت این ایده بود که چنانچه دیگر نتوان روی ایالات متحده حساب کرد، اروپا باید بتواند از خود دفاع کند. ایده ای که توسط امانوئل مکرون ، رئیس جمهور فرانسه ترویج شد، با این پرسش که آیا اروپا نباید استراتژی بزرگ خود و ابزارهایی را برای پیگیری آن داشته باشد؟ به عبارت دیگر ، چرا اروپا ، یک "ابرقدرت" اقتصادی نباید از همه نظر یک ابرقدرت باشد؟ اگر جهان آمادگی ندارد از الگوی اروپا به عنوان شکل جدیدی از سازمان سیاسی پسامدرنیستی پیروی کند ، آیا اروپا نیازی به بازی در لیگ ابرقدرت های جهانی و توسعه سیستم دفاعی متکی به خود ندارد؟
اکثر مسائل امنیتی بزرگ اروپا با نیروهای مسلح گسترده ای احتیاج ندارند. توانایی های نظامی عصر صنعتی که به عنوان بازدارندگی مؤثر عمل کرده اند ممکن است هنوز ضروری باشند ، اما مطمئناً کافی نیستند. برخی مسائل نیازمند راه حل هایی هستند که شامل تیپ های زرهی نمی شود. برای مثال ، مشکل مهم مهاجران تنها به نیروهای نظامی کوچک و متخصص و البته مجموعه وسیع تری از اقدامات در دولت ها ، به صورت فردی و جمعی نیاز دارد.
چین همچنین انواع مختلفی از چالش های جدی امنیتی را برای اروپا ایجاد می کند. برای اروپایی ها - همانطور که بحث بر سر 5G نشان می دهد- روشن نیست که آیا چین یک رقیب قوی است یا تهدیدی برای امنیت است.
چین به معنای کلاسیک یک مشکل نظامی برای اروپا نیست: هیچکس نمی ترسد که ارتش چین مانند استیج چنگیز ظاهر شود. اما خطرات مربوط به خرید اصلی بنادر ، زیرساخت های حیاتی و شرکت های فناوری پیشرفته ممکن است حتی خطرناک تر باشد - و دفاع در برابر آنها دشوار است.
سرانجام ، افزایش تنش ها بین ایالات متحده و چین باعث می شود اروپایی ها این سوال را مطرح کنند که آیا منافع راهبردی مشابه ایالات متحده دارند یا خیر. آیا اروپا می خواهد درگیر جنگ سرد جدیدی بین آمریکا و چین شود؟
خطر اصلی دفاعی که اروپا با آن روبرو است ، روسیه است، که دیگر اتحاد جماهیر شوروی نیست، اما همچنان یک مشکل جدی است.
بدون تهدید روسیه، نیازی به ناتو نیست
بدون یک روسیه تهدید آمیز، نیاز چندانی به ناتو وجود نخواهد داشت، حداقل نه به شکل کنونی آن.
در اینجا یک پارادوکس نهفته است: با پایان کمونیسم ، به نظر می رسد که منافع روسیه در یک رابطه نزدیک و صمیمی با اروپا است، که توسعه اقتصادی آن را تسهیل و احیای اجتماعی و فرهنگی آن را تقویت می کند.
اما به نظر می رسد که ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، به دیدگاه نیکلاس اول - "ارتدوکس ، خودکامگی و ملیت" - بازگشته است، با این تفاوت که پوتین مداخلهگرتر از نیکلاس است.
درخواست روسیه بار دیگر اسلاوفیلیسم است- گرچه این شمشیر چند لبه است، زیرا روسیه دارای اقلیت های مسلمان قابل توجهی است- و هاله پوتین به عنوان مدافع "نژاد سفید". بنابراین پوتین حامی دیکتاتورهای دیگر مانند الکساندر لوکاشنکو ، رئیس جمهور بلاروس است ، و الگویی برای افراد قدرتمند مانند ویکتور اوربان ، نخست وزیر مجارستان ، محبوب راست افراطی اروپا است.
منابع بزرگ اقتصادی روسیه گاز و نفت است که روزهای آنها به پایان رسیده است. سرعت توسعه منابع جایگزین انرژی و به ویژه پذیرش انرژی پاک در اروپا ، پیامدهای قابل توجهی برای روسیه و سایر تولیدکنندگان نفت خواهد داشت. پوتین روسیه را با چین متحد کرده و قوانین اساسی ژئوپلیتیک را زیر پا گذاشته است. مطمئناً مرزی که آسیای کم جمعیت روسیه را از چین پرجمعیت جدا می کند ، باید روسیه را متوقف کند. علاوه بر این ، زنگ جمعیتی روسیه با نرخ زاد و ولد پایین و مرگ و میر بالا (اما نرخ زاد و ولد بیشتر برای اقلیت های مسلمان است) به صدا در می آید. اعتراضات اخیر علیه الکسی ناوالنی و نارضایتی سرسختانه در بلاروس نشانه های شومی برای استفاده از قدرت و پتانسیل روس های جوان ارائه می دهد.