راهکار رهایی جامعه ایرانی از افسردگی چیست؟
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از اعتماد، سوال این است که چرا؟ آیا مردم دچار افسردگی هستند و اگر بلی؟ چرا؟ آیا افسردگی دارای ابعاد اجتماعی است یا صرفا عوامل روانشناختی در به وجود آمدن آن در جامعه تاثیرگذارند؟
در پاسخ به سوالات فوق باید گفت افسردگی به عنوان یکی از بیماریهای شایع در سراسر جهان، از نوسانات خلقوخوی معمول و پاسخهای عاطفی کوتاهمدت به چالشهای زندگی متفاوت بوده (سازمان بهداشت جهانی، 2016) و هزینههای فردی، اجتماعی و اقتصادی زیادی را بر افراد و جامعه وارد میکند.
اقتصادنیوز: نتایج تحقیقات جدید انجام شده در کالج پزشکی دانشگاه ملی سئول در کره جنوبی نشان میدهد که ممکن است بین میگرن و افزایش خطر ابتلا به بیماری التهابی روده (IBD) ارتباط وجود داشته باشد.
در ۲۶ سال گذشته آمار افسردگی در ایران حدود دوبرابر شده است.در مقایسه استانی، تهران با بیشترین تعداد ابتلا در صدر استانهای کشور قرار میگیرد و در مقابل استانهای گیلان و یزد نسبت به سایر استانها از وضعیت مطلوبتری برخوردارند.
افسردگی نوعی از اختلال خلق است که در آن فرد به واسطه غم و اندوه مداوم علاقه خود را نسبت به موارد و داشتههای لذتبخش خود، از دست میدهد. اختلال خلق زمانی روی میدهد که بیمار این حالت را به مدت بیش از دو هفته یا در همراهی سایر علایم بالینی داشته باشد و در فعالیتهای روزانه خود دچار اختلال در عملکرد شود.
در ایران تعداد مبتلایان به بیماری افسردگی در زنان دوبرابر مردان است. همچنین بر اساس گزارش دفتر سلامت روانی، اجتماعی و اعتیاد وزارت بهداشت در سال1400، شیوع اختلالات روانپزشکی در کشور، بالای 23 درصد است که در بین آنها، افسردگی و اختلالات اضطرابی از جمله شایعترین مشکلات محسوب میشوند.
گستردگی و فراگیر بودن افسردگی در بین انسانهای سراسر جهان، باعث شده است که محققان مختلفی برای پیدا کردن عوامل اثرگذار بر این اختلال، تحقیق و پژوهش کنند. نکته قابل توجه در بررسی بیماری چون افسردگی این است که همواره با رویکرد روانشناختی مورد بحث و بررسی قرار گرفته و کمتر با رویکرد جامعهشناسانه مورد مطالعه واقع شده است.
زمانی میتوانیم به سلامت اجتماعی یک جامعه بپردازیم که میان عناصر تشکیلدهنده آن یک مفاهمه و فهم مشترک از مسائل فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جاری و ساری باشد در این صورت جامعه از سلامت اجتماعی - روانی برخوردار است و خروجی آن کنش پیوسته است و باید به این نکته مهم توجه کرد که امروزه، عوامل روانی-اجتماعی و زیستی زمینهساز بیماری و اختلال رفتاری و خودکشی، افسردگی و آسیبهای اجتماعی است.
به واقع در جامعه، چسبی به نام سرمایه اجتماعی، به وجود آورنده اعتماد، مشارکت و همدلی میان ساختارها و مردم است و اگر این سرمایه در جامعه بسترساز روابط اجتماعی عدالتگرایانه میان مسوولان و مردم باشد، بیتردید، روان و اجتماع مردمان این کشور از سلامت برخوردار است و در غیر این صورت، افزایش افسردگی، خودکشی و آسیبهای اجتماعی سلامت عمومی را به مخاطره انداخته است.
افزایش افسردگی و احساس تنهایی در میان جمع و به وجود آمدن انسانهایی متحرک و زامبیگونه که روان آنان درگیر هزاران مساله و مشکل ریز و درشت است خود حکایت از بالا رفتن میزان افسردگی و خودکشی و آسیبهای اجتماعی در جامعه دارد که هرازگاهی کارشناسان به گوشه کوچکی از آن میپردازند.
در تحلیل بیشتر افسردگی، عملکرد خانواده یکی از شاخصهای مهم تضمینکننده زندگی و سلامت روانی خانواده و اعضای آن و در نهایت جامعه است و رابطه منفی آن به عنوان یکی از مهمترین عوامل ایجادکننده و نگهدارنده اختلالات روحی و هیجانی افراد مطرح میشود.
تحقیقات نشان دادند در خانوادههایی که ارتباط میان اعضا و تعاملات داخل خانواده بر اساس نزدیکی و صمیمیت و تفاهم بین افراد استوار است همه اعضا نسبتا علیه فشارهای زندگی مقاوم و مصون هستند. خانوادههایی که از عملکرد ضعیفی برخوردارند باعث گسستگی و جدایی عاطفی اعضای آن خانواده و فقدان صمیمیت، عدم انطباقپذیری اعضای خانواده و سطح پایین رضایت و خشنودی خانوادگی در نتیجه باعث ناسازگاری و مشکلات روانی در افراد میشود. عملکرد خانواده با سلامت روانی اعضا ارتباط دارد و هرگونه نارسایی در عملکرد خانواده تاثیر نامطلوبی به جا خواهد گذاشت.
پژوهشها نشان میدهد بین عملکرد ضعیف خانواده و ابتلای افراد به علایم جسمی، اضطراب، اختلال خواب، افسردگی و اختلال در کارکرد اجتماعی رابطه معناداری وجود دارد و بازتولید انسانهایی افسرده در روابط اجتماعی است.
اما در تحلیل نهایی، باید به این نکته مهم توجه کرد که بحرانهای درون خانواده حاصل رویارویی این نهاد با سایر نهادهای مرتبط با آن است و رویکرد جامعهشناسانه، انسان را یک واحد زیستی- روانی و اجتماعی میداند که دارای علایق مادی، امنیتی و سیاسی، اجتماعی - فرهنگی و شناختی است و پاسخ به این علایق دارای تعاملات جامعهای است که بتواند پاسخ درستی به این نیازها دهد و در صورتی که این تفسیر مشترک و گفتوگو و مفاهمه با ساختار و مسوولان و سایر نهادهای اجتماعی اتفاق نیفتد، انسانها دچار افسردگی و کنش نانمادی میشوند و حال در نظر بگیرید اگر مردم در یک جامعه احساس ترس، بیاخلاقی، جدایی اجتماعی، بیاعتمادی، ناامیدی و عدم حمایت اجتماعی داشته باشند در خود فرو میروند و یک خود افسرده درون آنان شکل میگیرد که آرام آرام به سوی بیحوصلگی، سکوت، مهاجرت و... حرکت میکند و در نهایت یک خود تفردگرایانه در آنان شکل میگیرد که از ارتباط اجتماعی با همه گریزان است و عوامل اجتماعی (عدم احساس همبستگی)، عوامل فرهنگی (عدم احساس عزت و احترام)، عوامل اقتصادی (احساس فقر و فقدان آسایش)، عوامل سیاسی (عدم احساس عدالت و امنیت) تشدیدکننده انواع آسیبهای اجتماعی و افسردگی در آنان است. به همه این عوامل اضافه کنید: احساس نابرابری و تبعیض، احساس نارضایتی شغلی، عدم دستیابی به امکانات مالی، دست نیافتن به هدف، احساس بیهویتی، احساس غریبه بودن در جامعه خود و افزایش بالای طلاق در خانوادهها و به وجود آمدن نسلهایی با گسل عاطفی در نهاد خانواده و دهها مورد دیگر پیامد افسردگی از خانواده تا جامعه است و بیتردید اشاره اجتماعی به این ابعاد نیازمند توجه ساختارهای مسوول در سطوح کلان و خرد است تا بتوان در آبادانی امروز و فردای ایران مشارکتی جدی داشت.