پایان استثنای «ینگه دنیا»
به گزارش اقتصادنیوز دولت جو بایدن چهارمین ماه از دوران برآمدنش را در حالی سپری می کند که اگر چه در حوزه سیاست خارجی با انتقادات فراوانی مواجه است، اما در حوزه عملکرد داخلی با استقبال حامیان و هوادارانش روبرو شده است. بایدن از همان ابتدای به دست گرفتن زمام امور با در پیش گرفتن طرح هایی از قبیل بسته حمایتی مبارزه با پیامدهای ناشی از همه گیری ویروس کرونا و طرح عظیم بازسازی زیرساخت ها نشان داد سیاست را کشتی بانی دیگر آمده است. با این حال بسیاری از ناظران چنین رویه ای را فراتر از نوعی تغییرات متداول در قدرت تغبیر کرده و دال بر نوعی چرخش ایدوئولوژیک در سیاست آمریکایی می پندارند. جیمز ترامپ تحلیل گر سیاسی در آمریکا با انتشار یادداشتی با عنوان «آمریکا در حال تبدیل شدن به یک سوسیال دموکراسی است» در پایگاه تحلیلی فارن پالیسی، مدعیست چنین چرخشی ریشه در تحولات نیم سده اخیر در جامعه آمریکایی داشته و ایالات متحده در آستانه آغاز رادیکال ترین آزمون خود در حوزه عملکرد دولت در دوره معاصر قرار دارد.
تصور امر غیرقابل تصور
جو بایدن، رئیس جمهور ایالات متحده، در سخنرانی خود پیش از اولین جلسه مشترکش در کنگره، از نوعی سوسیال دموکراسی حمایت کرد که بیشترِ متحدین اروپایی آمریکا مدتهاست از آن پشتیبانی می کنند. اکنون تنها مخالفت یکپارچه جمهوریخواهان کنگره ممکن است مانع از تحقق چنین رویایی شود. اما بایدن تنها با ارائه برنامه نخنما و بلاتکلیف، اما بسیار گسترده «خانوادههای آمریکایی»، دو پرسش ژرف را مطرح کرده است: چرا آمریکا تاکنون در این زمینه منحصربهفرد بوده و اکنون چه چیزی تغییر کرده که تصور امر غیرقابلتصور به شدت ممکن شده است؟
چرخش آمریکایی در فرمول سوسیال دموکراسی
در وهله نخست باید شفافیت کلام داشت: «سوسیال دموکراسی» همان «سوسیالیسم دموکراتیک» نیست؛ اگر چه به نظر میرسد بسیاری از طرفداران دومی، خواستار اولی هم هستند. سوسیالیسم دموکراتیک نوعی سوسیالیسم –به معنای مالکیت عمومی یا کنترل موثر منابع اقتصادی- است با چهرهای انسانی. اما سوسیال دموکراسی در عین این که اجازه شکوفایی بازارها را میدهد، اما از سیاستهای مالیاتی و هزینهزا برای تأمین مالی توزیع عمومی انواع کالاهای اجتماعی وعده داده شده در طرحهایی نظیر «خانوادههای آمریکایی» -آموزش عمومی رایگان، حمایت از کودکان، مرخصی خانوادگی و پزشکی و دسترسی به مراقبتهای بهداشتی (که بایدن قول داده بود در یک لایحه جداگانه اضافه کند)- استفاده میکند. اعتبارات لازم برای این طرح، بیشتر از طریق اعتبارات مالیاتی تامین میشود، تا یارانههای مستقیم که در بیشتر مناطق اروپای شمالی رایج است –و این یک چرخش آمریکایی آشکار در فرمول سوسیال دموکراسی است.
فقدان سوسیال دموکراسی آمریکایی
چرا ایالات متحده فاقد سوسیال دموکراسی است؟ متفکران پیشرو از زمان چارلز بیرد (مورخ) اعتقاد داشتهاند که پلوتوکراسی (زرسالاری) ایالات متحده با کنترل سیاستهای کشور منافع خود را حفظ و تلاشهای رفورمیستی را خنثی کرده است. توماس فرانک (اقتصاددان)، در تاریخ اخیر خود در مورد پوپولیسم (The People, No)، ادعا میکند که همان طبقه تجاری که شورش پوپولیستها در اواخر قرن نوزدهم را در هم کوبید، اصلاحات جدید فرانکلین روزولت (New Deal) را نیز محدود کرد و حزب دموکرات در اواخر قرن بیستم را به آغوش راه سوم (Third Way) هدایت و دولت محدود و سلطه بازارها را حاکم کرد.
نژاد یا طبقه؟
اخیرا، متفکران چپ، اعتراضات آمریکاییها را بیشتر به نژاد نسبت دادهاند تا طبقه. به باور هدر مکگی، تحلیلگر سیاسی، بر اساس یک الگوی با حاصل جمع جبری صفر، مردم سفیدپوست فقیر از دسترسی به کالاهای اجتماعی محروم شده اند، مبادا که در نهایت این کالاها به نفع سیاهپوستان تمام شود و در نتیجه سلسله مراتب نژادی را تهدید کند. او به مطالعهای استناد میکند که نرخ پایین مالیات در آمریکا را به نژادپرستی سفیدپوستان نسبت میدهد و نتیجه میگیرد «در صورت حل مسئله نژاد در سیاست آمریکا، سیاست اقتصادی در آمریکا کاملاً شبیه سیاستهای اقتصادی در اروپای شمالی میشود».
تاریخ اخیر هر دوی این فرضیهها را تایید میکند. پس از جنگ لیندون جانسون علیه فقر، محافظهکاران و بالاتر از همه رونالد ریگان، یک ترفند ساختگی را شکل دادند که تمایز میان هزینهکردن دولت و کمک به مردم فقیر سیاهپوست -که ریگان عادت داشت آنها را «ملکههای رفاه» بنامد- را محو کند. این بدان معناست که اگر دولت برای سیاهپوستان فقیر خوب باشد، نتیجتا برای سفیدپوستان بد است- شاید حتی برای سفیدپوستان فقیر. نظریه طبقاتی هم به همان اندازه قانعکننده به نظر میرسد: فقط کافی است به دهها میلیون دلاری نگاه کنید که برادران کاملا پلوتوکرات کوک (خانواده آمریکایی آلمانیتبار فعال در صنعت نفت که مالکیت دومین شرکت خصوصی جهان یعنی صنایع کوک را در اختیار دارند) به پای هدف «دولت محدود» ریختهاند.
ضعف هر دوی این توضیحات در این است که آنها تصور میکنند مردم نمیتوانند نظرات صادقانهای داشته باشند، به خصوص اگر با منافع مادیشان مغایرت داشته باشد. بنابراین، آمریکاییها فریب مخالفت با سوسیال دموکراسی را خوردهاند. متفکران نسل قبلی، از جمله پیشروانی چون والتر ویل و هربرت کرولی (نویسندگان کتابهای «دموکراسی جدید» و «وعده زندگی آمریکایی»)، مقاومت آمریکاییها را در برابر یک کشور پایبند به سنت جفرسونی خودمداری فردگرا شناسایی کردهاند که علی رغم تغییرات گسترده در اقتصاد ایالات متحده همچنان پابرجا بود. دولت محدود با پایدارترین ارزشهای آمریکاییها درآمیخته است.
فقدان دولت رفاه در آمریکا
از این نظر، در واقع، ایالات متحده همیشه متفاوت از اروپا بوده است. در مقالهای در سال 2001 ، درمورد اینکه چرا ایالات متحده دولت رفاهی به سبک اروپایی ندارد، گروهی از اقتصاددانان دانشگاه هاروارد شکاف در هزینههای اجتماعی را تا تولد دولت رفاه در حدود سال 1870 دنبال کردند. تنها فاجعه رکود بزرگ آمریکاییها را وادار کرد که نیاز به مداخله گسترده دولت را بپذیرند -اگرچه حتی در آن زمان هم با اروپا فاصله زیادی داشت. (با این وجود، نویسندگان از همان بحث مکگی پیروی میکنند و مدعیند که «روابط نژادی آشفته در آمریکا به وضوح دلیل اصلی عدم وجود یک کشور رفاهی آمریکایی است»).
مولفه آخر در استثنا بودن آمریکا موفقیت است. یکی از مهمترین دلایلی که باعث شد انرژی اصلاحاتی که پس از جنگ جهانی دوم توسط برنامه اصلاحات جدید (New Deal) به راه افتاده بود، از بین برود و اصلاحات عدالتخواهانهِ هری ترومن را کنار بگذارد، این بود که آمریکاییها احساس میکردند که به تنهایی خوب عمل میکنند. دستمزدهای ساعتی در بخش تولید بین سالهای 1940 و 1960 سه برابر شده بود و نابرابری کاهش یافت (بخشی از آن به دلیل بالا بودن مالیاتهای نهایی است). بدین ترتیب نظریههای اقتصادی مبتنی بر تخصیص منابع کمیاب به صورتی که جان کنت گالبرایت با عنوان «عصر رفاه» در کتاب «جامعه مرفه» در سال 1958 از آن یاد میکرد، جذابیت خود را از دست داد.
لرزش پایه های یک اساس سترگ
به طور خلاصه، مقاومت آمریکا در برابر سوسیال دموکراسی در فرهنگ ملی، اقتصاد و نظام نژادی و طبقاتی آن فراهم شده است. پس چه اتفاقی افتاده که میتواند پایههای این اساس سترگ را بلرزاند؟
مطمئناً افشاگری در مورد خشونت و تبعیض سیستماتیک پلیس علیه سیاهپوستان و رنج وحشتناک مردم فرودست و نابرخوردار (به ویژه سیاهان) در طی همهگیری [ویروس کرونا]، در تضعیف الگوی متداول حاصل جمع صفر موثر بوده است. اما این قبیل مسائل تا چه میزان در این ماجرا موثر بوده است؟ و این در حالی است که نیمی از کشور دوباره به دونالد ترامپ رأی دادهاند. و بایدن با دقت از برنامههای اقتصادی خاص نژادی پرهیز کرده است، و برای این منظور برنامههایی را پی گرفته که فقرا را هدف قرار داده است تا از عوارض ناشی از کنار گذاشتن برنامه جامعه بزرگ لیندون جانسون (Great Society) بکاهد، که در واقع با کنار گذاشته شدنش طبقه متوسط برخوردار را در برابر فقرا و سیاهپوستان منتفع از دولت رفاه قرار داد.
همچنین شواهدی وجود دارد که نشان میدهد طبقه مالکِ یکبار یکپارچه شده در حال پاره پاره شدن است. در میان میلیاردرهایی که بینی خود را گرفته و به ترامپ رأی میدهند تا مالیات خود را پایین نگه دارند، وارن بافت یا بیل گیتس هم پیدا میشود که برای ارائه خدمات بیشتر توسط دولت، خواهان افزایش مالیاتها هستند. اما به نظر میرسد تضعیف قدرت پلوتوکراسی هم خود یک متغیر وابسته به چیز دیگری است.
این چیزی در قلمرو اعتقاد است. با توقف رشد صعودی درآمدها، از حدود 45 سال پیش، مرغِ بازارِ آزاد تخم طلا گذاشتن برای طبقه متوسط را متوقف کرده است. یک نسل کامل طول کشید تا این واقعیت اقتصادی حتی شروع به ایجاد تغییرات در سطح باورها کرد؛ رونق فناوری دهه 1990 آن لحظه مفروض را بیشتر به تأخیر انداخت. لیبرتاریانیسم اقتصادی، زمانی که جورج دبلیو بوش تازه پس از انتخاب خود پیشنهاد خصوصیسازی بخشی از تامین اجتماعی را داد که به آمریکاییهای عادی اجازه میداد تا پول بازنشستگی خود وارد بازار کنند، به سرعت دچار سرخوردگی شد. این مرزی بود که هواداران سینهچاک بازار آزاد به رهبری نوت گینگریچ انتظار درنوردیدن آن را داشتند. اما آمریکاییهای معمولی که از آنها خواسته شده بود میان امنیت و به اصطلاح آزادی بازار یکی را انتخاب کنند، امنیت را انتخاب کردند.
محبوبیت بی حد و حصر دونالد ترامپ دلالت بر این دارد که ایالات متحده بر اهریمن نژاد غلبه نکرده است، و ما طبقات فرادست را رام نکرده ایم. به نظر می رسد که هیچ کدام از آن ها سدهای غیر قابل نفوذی در برابر یک جامعه عادلانه تر که منتقدان چپ تصور می کردند، نبوده است. چرخش ریگانی از کار افتاده است. آمریکایی ها دیگر «ما» را خودکفا و تنها «آنها» را نیازمند نمی دانند.
پایان استثنای آمریکایی؟
به لطف ترکیبی از فقدان امنیت (شغلی-روانی) در طولانی مدت و بحران ناشی از کووید-19، همه یا در حال آسیب دیدن و یا با کمی فاصله از بدبختی واقعی قرار دارند. ایدئولوژی نئوجفرسونی -که به انجمن پزشکی آمریکا این مجوز را داد که برای جلوگیری از برنامه ملی بیمه اجتماعی (Medicare) پزشکان را به عنوان صاحبان مشاغل کوچک در معرض خطر به تصویر کشد و یا محافظه کاران طرح های مراقبت از کودکان را به عنوان سوسیالیسمی به سبک سوئدی مورد تمسخر قرار دهند- در حال عقب نشینی کامل و شاید دائمی است. این ایدئولوژی به طورکامل و محکم ثابت شده است؛ هربرت کرولی بیش از یک قرن پیش مرگ آن را پیش بینی کرد. در یکی از نظرسنجی های اخیر، دو سوم پاسخ دهندگان از برنامه جسورانه بایدن چه در مورد زیرساخت های عمومی و چه در مورد هزینه های اجتماعی حمایت کردند. حتی اگر سایه ای از این برنامه ها هم اجرا شوند، استثنای آمریکایی سرانجام پایان می یابد.
البته یک کنگره و یا یک رئیس جمهور جمهوری خواه در آینده می تواند دستاورد یک کنگره و رئیس جمهور دموکرات را بر باد دهد. ایالات متحده بسیار دور از نوعی اجماع اجتماعی است که امکان ایجاد یک دولت رفاهی را در سالهای پس از جنگ جهانی دوم برای اروپایی ها فراهم کرد. اما به نظر می رسد که مزایای اجتماعی جهانی کاملاً به هم پیوسته اند. آیزنهاور تلاشی برای پس گرفتن تأمین اجتماعی نکرد. حتی رونالد ریگان نیز از مدیکر اجتناب ورزید. اما مردم نسبت به ضربه گیرهای شوک های زندگی بسیار علاقه مند هستند.
در لحظه ای که به نظر می رسد لیبرال دموکراسی در سراسر جهان، از جمله در داخل ایالات متحده، در حال عقب نشینی است، آمریکا در آستانه آغاز رادیکال ترین آزمون درباره حوزه فعالیت های دولت دست کم از تجربه دهه 1930 به بعد است. با این حال تناقضی وجود ندارد. اکنون، ناکامی های اقتصادی، دموکراسی های جهان را وادار کرده است تا ثابت کنند -همانطور که بایدن در نطق پیش از کنگره اش تکرار کرد- آنها می توانند امنیت و رفاهی را که شهروندان آنها طلب می کنند ، فراهم کنند. شاید فکر کردن در این مورد هراس آور باشد، اما ممکن است عمیق ترین امیدهای ما را محقق کند.