عزتالله سحابی؛ دغذغۀ هموارۀ ایران
کتاب خاطرات او با عنوان «نیم قرن خاطره و تجربه» با این جمله شروع میشود: «پدرم در ایران نبود، یعنی سالهای 1311 تا 1315 که برای ادامه تحصیل به فرانسه رفته بود و زندگی ما با پولی که پدرم از پسانداز اندک حقوق محصلین خارجی برای ما میفرستاد میگذشت» و با این عبارات به پایان میرسد: «پس از 7 سال و یک ماه در حالی که هنوز 4 سال از زندانیام باقی مانده بود آزاد شدم. (دوم آبان 1357).
آنچنان غرق در ملاقاتهای مردم و دوستان و سرانجام عضویت در شورای انقلاب و پذیرش مسئولیت هدایت انقلاب شده بودم که فراموش کردم در زندان و در نامهنگاریها چه وعدهها که به همسرم میدادم. در آن زمان او نگرانی دو چندانی نیز برای فرزندمان ـ هاله ـ داشت که با مشورت پدرم برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شده بود تا از هیجانات و فعالیتهای سیاسی تهران به دور باشد و به تحصیل بپردازد. ولی رفتن او به پاریس همزمان شده بود با مهاجرت مرحوم امام خمینی به پاریس و درگیر شدن هاله در پذیرایی و اداره خانه امام در پاریس و اینها مورد رضایت مادرش نبود و بر نگرانی تحصیلی او افزوده بود و لذا با یک دنیا آشفتگی و نگرانی، انتظار همراهی و همدلی مرا داشت.»
با این که به عنوان چهرهای سیاسی شهرت داشت اما سیاست را در مفهوم تلاش برای کسب قدرت دنبال نمیکرد و به نظر میرسید جنبههای اجتماعی و اخلاقی مبارزه و فعالیت برای او میچربیده است. از این زاویه است که در کتاب خاطرات از حب و بغضهای معمول سیاسی خبری نیست.
هنگام اشاره به مدرسه کمال که بنیان آن را پدرش گذاشته بود آنجا که از شهید رجایی یاد میکند، مینویسد: «مرحوم رجایی ناظم آن مدرسه بود و دبیر ریاضی و کلاس ریاضی او معروف بود.»
با این که به مصدقی بودن شهرت داشت و دکتر مصدق آشکارا پروژه راهآهن در زمان رضاشاه را زیر سوال برده بود، سحابی مینویسد: «راهآهن ایران در سال 1306 آغاز و در سال 1317 به پایان رسید. این یک شاهکار بود. 1380 کیلومتر با آن همه پل و تونل در عرض 11 سال ساخته و آماده بهرهبرداری شد.»
چهرههای سیاسی معمولاً کاری به جنبههای عمرانی ندارند اما او از نگاه یک مهندس نیز غافل نبود: «اگر حالا بروید و ساختمان دادگستری را ببینید متوجه میشوید که این ساختمان که 60 سال از بنای آن میگذرد در تمام سالنها و راهروها خدشهای به روکاری و سنگ و کاشی و آن وارد نشده، سیستم بهداشتیاش، هیچکدام خراب نشده، در و پنجرههای چوبی از همان روزگار باقی مانده است و در تمام ایران کمنظیر است. چرا؟ برای این که نظارت بود، دقت بود. بازرسی و کنترل بود و اگر کار را به دست خارجیها میدادند از آنها هم حساب میکشیدند و درست تحویل میگرفتند.»
با این حال اشاره به پیشرفتهای اقتصادی دوران پهلوی اول مانع از این یادآوری نیست:
«به دنبال ورود نیروهای متفقین به کشور ما ـ شهریور 1320 ـ ستاد ارتش ایران دو سه روز اول اعلام ترک مقاومت کرد. یعنی در خانه را باز بگذارید تا داخل شوند.
در نظام جنگها و دفاعهای ملتها، هیچگاه ترک مقاومت نیست مگر اینکه رژیمی از داخل بپوسد و بپاشد. به دلیل دیکتاتوری شدید همه مقامات خود را ذوب در فرد دیکتاتور کرده و شخصیت و استقلالی از خود نداشتند تا به وظایف سربازی خود عمل کنند.»
همچنین در میان نیروهای ملی کمتر کسی به اندازه مرحوم سحابی از آیتالله کاشانی نیز یاد کرده است و مینویسد: «در طول سالهای دهه 1320 و در زمان حکومت دکتر مصدق، معروفترین، مشهورترین و فعالترین روحانی آیتالله کاشانی بود و ما در خلال بحثهای خود از وی به کرات نام خواهیم برد.»
برخی نیروهای ملی همچنین گاه سیدمجتبی نواب صفوی را به مشارکت در کودتای 28 مرداد متهم میکنند اما سحابی درباره رهبر فداییان اسلام میگوید:
«در قضایای مربوط به کودتای 28 مرداد، فداییان اسلام شرکت نداشتند. مرحوم نواب چند ماه بعد از کودتا از مصر به تهران برگشت. البته سر راه خود در بغداد در مصاحبهای با خبرنگاران از سقوط مصدق اظهار خوشحالی کرد... من و یکی از دوستان به دیدن او رفتیم و انتقاد کردیم که میدانی چه کسی به جای مصدق آمده که اظهار خوشحالی میکنی؟ از او خواستیم آن صحبتها را پس بگیرد. استخارهای کرد و گفت: آیا میتوانم با یکی از سران نهضت مقاومت ملاقات کنم؟... در سال 34 نیز تصمیم به ترور حسین علاء نخستوزیر وقت گرفتند که موجب شد تحت تعقیب قرار گیرند هرچند که نهضت مقاومت اعلام کرده بود به ترور اعتقادی ندارد.» او نتیجه میگیرد: «نواب، فرد مخلصی بود. به رغم زندان زمان مصدق و بدرفتاریهای زیاد در زندان و با وجود خدمتی که در ترور رزمآرا به جبهه ملی کرده بود وقتی فهمید کودتاچیان کی هستند و نهضت مقاومت هم مذهبی است خود را در اختیار آن قرار داد. البته شایع بود فردی به نام بهرام شاهرخ از عوامل انگلستان در بین آنان نفوذ کرده بود.»
از این کتاب چند ویژگی در مبارزات مهندس سحابی تا انقلاب 1357 قابل استنباط است. یکی اهتمام گسترده او در انتشار نشریات مختلف است که غالباً به صورت مخفیانه منتشر میشدند. با این نگاه، او یک روزنامهنگار بسیار پرسابقه هم بوده است.
چندان که در یکی از بازجوییها در پاسخ به این پرسش که «این مطالب را از چه کسی دریافت میکنید» میگوید: «پاسخ دادم. اختیار دارید. من سابقه زیادی در روزنامهنگاری و نگارش مقالات دارم و به سابقه خود در نشریه گنج شایگان اشاره کردم.»
دیگری تلاش برای اداره زندگی با کار و کار و کار است. در فصل «کار و کاشانه» مینویسد:
«درآمد کار ما بسیار اندک بود و در آن سالها مجبور بودم از برادرم ایرج یا از دوستانی مثل مهندس معینفر و کتیرایی یا برادر خانمم مهندس عطایی و دیگر فامیل وامبگیرم و زندگی را بچرخانیم و اتفاقاً بهترین دوران ما از لحاظ عاطفی همین دوران بود. در تابستان 1335 از نظر مالی در تنگنای شدید بودم و فقط در کارگاه آهنگری خودمان کار میکردم و بخشی از کارها مثل جوشکاری را خودم انجام میدادم.»
خاطرات او درباره وضعیت اقتصادی و معیشتی هم بسیار نکتهآموز است:
«در سال 1331 فارغالتحصیل و مهندس شدم اما 26 سال بعد و در سال 1357 توانستم صاحب خانه شوم و این همه در حالی بود که 12 سال از این دوران را در زندان گذرانده بودم. این روزها اما انتظارات بالا رفته و حتی آنها که شعار چپ میدهند و خود را در زمره طبقات محروم حساب میکنند در سختیهای زندگی بسیار کم تحمل شدهاند.»
شفافیت مالی از ویژگیهای بارز اوست. کما اینکه نحوۀ خرید و ساخت خانه در زمین لواسان را نیز توضیح میدهد. خاطره او از عبدالله ریاضی رییس دانشکده فنی و رییس مجلس در دهه منتهی به انقلاب 57 نیز جالب است:
«مهندس ریاضی به من گفت: به پدرت بگو من و تو معلمیم و سیاست به ما نمیآید. سیاست، پدرسوخته است. خودت را کنار بکش اما در شهریور 42 از سوی کنگره آزادزنان و آزادمردان نامزد شد و به عنوان نماینده تهران انتخاب شد و به ریاست مجلس شورای ملی رسید و تا پایان حیات رژیم پهلوی در سال 57 رییس مجلس باقی ماند.» ـ [بعد از پیروزی انقلاب و با حکم شیخ صادق خلخالی و به رغم سن نزدیک به 80 سال اعدام شد. جالب این که خلخالی که برای دیدار با امام به پاریس رفته بود در فرودگاه پاریس مهندس ریاضی را میبیند و میشناسد. ریاضی به ایران میآمد تا حسابهای مالی خود را سروسامان بدهد و به اروپا برود. سفری که بازگشتی نداشت. ـ توضیحات از نویسنده]
کتاب،جنبههای عاطفی و اخلاقی شخصیت او را نیز بیشتر باز میتاباند: «شنیدم که همسرم در فاصله سالهای 39 تا 42 که من در تنگنای مالی بودم جهیزیه خود را میفروخت. جهیزیهای که یادگارهای گرامی و قدیمی مادرش بود و هرگز به من نمیگفت و خرج کسریهای زندگی میکرد و به قول دکتر شریعتی محبت به دوست را بدون آن که دوست بفهمد یا بداند به جای میآورد.»
از شگفتی های روزگار این که وقتی این عضو شورای انقلاب و مبارز با رژیم پهلوی هم درگذشت، روزنامهای مدعی انقلاب از یک انقلابی مشهور تنها با عنوان «عزت سحابی» نام برد و حتی نام کامل وی را درج نکرد! در حالی که خبر روزنامه کیهان دوران مصباح زاده در تاریخ چهارشنبه 29 آبان 1342 (شماره 6101) اینگونه تنظیم شده است:
«سیزدهمین جلسه علنی دادگاه عادی ویژه نظامی اداره دادرسی ارتش جهت رسیدگی به پرونده اتهامی آقای مهندس بازرگان و 8 نفر دیگر از غیرنظامیان روز گذشته در محل باشگاه درجهداران پادگان عشرتآباد به ریاست تیمسار سرتیپ زمانی تشکیل شد و پس از رسمیت جلسه تیمسار سرتیپ بهارمست، وکیل مدافع آقای مهندس سحابی در زمینه دفاع از موکل صحبت نمود و ضمناً قسمتهایی از بیانات شاهنشاه را نسبت به رعایت قوانین و مقررات جاریه قرائت کرد... سرکار سرهنگ پگاهی وکیل دیگر آقای مهندس سحابی نیز در دفاع از موکل خود صحبت کرد.»
این دادگاه پنج ماه پس از واقعه 15 خرداد برگزار شده بود:
«زندان پادگان عشرتآباد، یک ساختمان خیلی قدیمی بود که دستشوییهای آن در حیاط بود و برای دست شستن و وضو گرفتن باید سر حوض میرفتیم. در گوشه حیاط دو اتاق بزرگ عمومی بود و پس از مقداری کنجکاوی فهمیدم در یکی از اتاقها آقای سیدحسن قمی و در اتاق دیگر آقای خمینی زندانی هستند. یکی از روزها در داخل حیاط زندان من با آقای خمینی برخورد کردم. ایشان مرا از قبل میشناختند و با ایشان سلام و علیک کردیم.»
عزتالله سحابی با پیروزی انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی غیر از عضویت در شورای انقلاب عضو دولت موقت و رییس سازمان برنامه و بودجه و بعدتر عضو مجلس بررسی نهایی قانون اساسی (خبرگان) و سپس نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی شد و بعد از آن با همۀ انتقادها و فشارها و رنج ها به موضع تند نیفتاد.
نمیدانم این جمله از کیست و حدس می زنم از آقای خاتمی باشد که از بختیاریهای جمهوری اسلامی است که اپوزسیون آن چهرهای چون مهندس سحابی باشد.
منبع: عصرایران