جنگ اوکراین؛ ناقوس مرگ برتری آمریکا را به صدا در آورد؟
به گزارش اقتصادنیوز، در سالهای اخیر بحث در باب پایان برتری و هژمونی جهانی ایالات متحده به موضوعی رایج مبدل شده است؛ مقولهای که همزمان با همهگیری کووید 19 و پسلرزههای حاصل از آن هم برای واشنگتن و هم متحدانش، در اولویت گفتمان تحلیلگران علم سیاست و گروهی از رهبران جهان، بالاخص جهان جنوب قرار گرفت.
بسیاری از ناظران با اشاره به گزارههای متفاوتی چون موفقیت ابتدایی پکن در مهار کووید، از گذار ساختار جهانی از نظم تکقطبی به سوی نظمی چندقطبی سخن گفتند، فرضیهای که به واسطه تحولات بعدی چون انفعال ایالات متحده در عرصههای مختلف، از منظر گروهی به نظریهای قطعی تبدیل شد.
در همین راستا استفان بروک، استاد علوم سیاسی و ویلیام ولفورس، تحلیلگر مسائل بینالملل با انتشار یادداشتی مشترک تحت عنوان« افسانه نظم چندقطبی» که در نشریه فارنافرز منتشر شده، با رد ادعاها در باب عبور از ساختار تکقطبی به سوی نظم چندقطبی یا دوقطبی، بر این باورند که نظم حاکم، نظم تکقطبی است و با لحاظ کردن معیارهای ماهوی قدرت، نمیتوان بازیگری چون چین را که از منظر اقتصادی در مرتبهای بالا قرار گرفته را کنار ایالات متحده تعریف کرد.
این مقاله تحلیلی بلند در چهار بخش توسط اکوایران ترجمه شده که در ادامه بخش نخست آن ارئه میشود؛
واشنگتن هنوز یکهتاز است؟
در دهه 1990 و سالهای اولیه این دهه، به سختی میتوان سلطه جهانی ایالات متحده را زیر سوال برد. اینکه کدام یک از معیارهای قدرت را برای اثبات برتری چشمگیر ایالات متحده در آن بازه زمانی لحاظ کنیم، اهمیتی ندارد. از زمان تولد سیستم دولت مدرن در اواسط قرن هفدهم، هیچ کشوری همزمان در تمامی حوزههای نظامی، اقتصادی و فنآوری پیشرو نبوده است. از همین رو متحدان ایالات متحده، غالبا ثروتمندترین کشورهای جهان بودند و توسط مجموعهای از نهادهای بینالمللی که نقشآفرین اصلیشان واشنگتن بود، به یکدیگر مرتبط می شدند. در چنین شرایطی ایالات متحده این توان را داشت تا سیاست خارجیاش را تحت محدودیتهای خارجی کمتری در قیاس با هر کشور پیشرو در تاریخ مدرن، اجرایی کند.
به همان اندازه که چین و روسیه و دیگر قدرتهای مشتاق از وضعیت خود در ساختار سیاسی جهانی ناراضی بودند، این حقیقت را میدانستند که قادر به تغییر شرایط حاکم نیستند. امروز قدرت ایالات متحده در قیاس با آن بازه زمانی کاهش یافته است. آمریکا در دو دهه اخیر به واسطه مداخلات پرهزینه و ناموفق در افغانستان، بحران مالی ویرانگر، سیاست داخلی قطبیشده با ظهور دونالد ترامپ و سیاستهای انزواطلبانه رئیسجمهوری پیشین، تحت فشارهای بسیاری قرار گرفته است.
در تمام این مدت، چین شرایط را برای بهبود و ارتقای وضعیت اقتصادیاش هموارتر کرد و قاطعانهتر از هر زمان دیگر در این حوزه رشد یافت.
ناقوس مرگ برتری آمریکا به صدا درآمد؟
از منظر گروهی از تحلیلگران، حمله روسیه به اوکراین در سال 2022 ناقوس مرگ برتری ایالات متحده را به صدا درآورد؛ رخدادی که نشان داد ایالات متحده دیگر نمیتواند نیروهای رویزیونیسم (تجدیدنظرطلب) را مهار و نظم بینالملل را بازتعریف کند. به باور بسیاری از ناظران، امروز زمان مانور تکقطبی بودن یک بازیگر متوقف شده است.
گروهی از ناظران با اشاره به میزان رشد اقتصاد چین، باور دارند که جهان درگیر ساختاری دوقطبی شده است. گروهی فراتر رفته و استدلالشان این است که جهان در آستانه گذار به ساختار چندقطبی است.چین، ایران و روسیه از جمله بازیگرانی هستند که این دیدگاه را باور دارند؛ دیدگاهی که در چارچوبش رویزیونیسم (تجدیدنظرطلبها) بازیگران پیشروی ضدآمریکایی در نهایت این قدرت را دارند که نظم را مطابق با خواست و میل خود شکل دهند.
هند و بسیاری از کشورهای دیگر جهان جنوب نیز به این نتیجه رسیده و ادعا می کنند که پس از دههها تسلط ابرقدرتها، حالا آزادند تا مسیر دلخواه خود را ترسیم کنند. حتی برخی از آمریکاییها چنین سناریویی را بدیهی دانسته و باور دارند جهان امروز چندقطبی است. گزارشهای متوالی شورای اطلاعات ملی ایالات متحده و همچنین چهرههای وابسته به جناحهای راست و چپ که حامی سیاست خارجی متواضعانهتر ایالات متحده هستند نیز چنین گزارهای را تایید کردهاند. از همین رو میتوان گفت که هیچ حقیقت پذیرفته شدهای در باب جهان امروز به اندازه این ایده که جهان دیگر تکقطبی نیست، باور پذیر نشده است.اما باید گفت که چنین دیدگاهی اشتباه است.
جهان هنوز تکقطبی است!
جهان نه دو قطبی است و نه چند قطبی و نه در آستانه تبدیل شده به نظمی متفاوت. بلکه، فقط سلطه ایالات متحده در 20 سال گذشته کاهش یافته است. با این همه این بازیگر همچنان در راس سلسله مراتب قدرت جهانی قرار دارد، یعنی فراتر از چین و هر بازیگر دیگری. برای تایید این واقعیت نمیتوان معیاری برگزید. تداوم ساختار تکقطبی زمانی عریانتر میشود که این حقیقت را لحاظ کنیم که جهان (از زمان شکلگیری سیستم دولت مدرن تا آغاز جنگ سرد) خالی از هرگونه نیرویی است که سیاست قدرتهای بزرگ را در دوران چندقطبی و دوقطبی تعریف کند؛ آن نیرو چیزی نیست جزو تعادل.
سایر کشورها به سادگی نمیتوانند با پیوستن به ائتلافها یا تقویت ارتش خود با قدرت ایالات متحده برابری کنند. قدرت آمریکا هنوز بر سراسر جهان سایه انداخته، هرچند مسلما در قیاس با گذشته پهنایش کاهش یافته است. با این همه آنچه مود بحث است صرفا ماهیت نظم تکقطبی است نه وجود آن. در طول جنگ سرد، دوقطبی بودن جهان غیر قابل انکار بود؛ رقابت میان ایالات متحده و اتحادیه جماهیر شوروی در چنین قابی قابل تبیین بود. پس از فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی، جهان تکقطبی شد و ایالات متحده به وضوح در راس آن تعریف شد.
به نظر میرسد بسیاری از تحلیلگرانی که میگویند جهان چندقطبی شده، قدرت را به عنوان عامل نفوذ لحاظ میکنند، یعنی توانایی وادار کردن دیگران به انجام آنچه میخواهید. از آنجایی که ایالات متحده نمیتواند افغانستان یا عراق را مهار کند و قادر نیست بسیاری از مشکلات جهانی را حل نماید، این بحث که جهان باید چندقطبی شود، بیشتر مورد توجه قرار میگیرد.
اما قطبی شدن جهان بر منطق متفاوتی از قدرت متمرکز است. معنایی که قابل اندازه گیری است، قدرت به عنوان منابع، بالاخص قدرت نظامی و وزن اقتصادی است. در حقیقت ریشه بسیاری از مباحث مرتبط با جهان چندقطبی مرتبط به ایده و مفهومی است که در ذهن پیشگامان علم سیاست وجود داشت: اینکه سیاست بینالملل با لحاظ کردن نحوه توزیع منابع میان بزرگترین دولتها، متفاوت عمل می کند.
ایالات متحده و چین بدون شک دو کشور قدرتمند هستند اما حداقل یک کشور دیگر باید در لیگ آنها باشد تا نظم چندقطبی معنا پیدا کند. اینجا است که ادعای جهان چندقطبی خنثی می شود. هرکشوری به شکل منطقی می تواند در مرتبه سوم تعریف شود، با این همه این بازیگر همتای ایالات متحده یا چین قلمداد نخواهد شد.
قطبی شدن با لحاظ کردن معیارهای خام
قطبی شدن ساختار غالبا با لحاظ کردن شاخصهای قرن بیستم، معیارهایی چون هزینههای نظامی و بازده اقتصادی اندازه گیری میشود. با این حال، حتی با لحاظ کردن این معیارهای خام، سیستم حاکم چندقطبی نیست و و مطمئنا برای چندین دهه نیز چندقطبی نمی شود. یک جدولبندی ساده این حقیقت را ثابت میکند: در صورت جلوگیری از در هم شکستن قدرت ایالات متحده یا چین، شکاف میان این دو کشور و هر یک از بازیگرانی که کنارشان قرار دارند به این زودی از میان نخواهد رفت.
همه کشورها به غیر از هند، کم جمعیت هستند و نمی توانند در یک گروه واحد تعریف شوند در حالی که هند بسیار فقیر است. تفاوت های فاحش میان واقعیتهای مادی امروز و درک معقول از سیستم چندقطبی به چالش دیگری تبدیل شده است: مراد تضاد میان سیاست بینالملل به شکلی که امروز اجرایی میشود و عملکرد سیستمهای چندقطبی در قرنهای گذشته است.
پیش از سال 1945، ساختاری چندقطبی، ساختاری معمول بود چرا که سیاست بینالملل نشاندهنده ائتلافهای در حال تغییر میان قدرتهای بزرگ قلمداد میشد. بازی اتحادها غالبا در میان قدرتهای بزرگ انجام میشود نه میان آنها و بازیگران کوچکتر.
با این حال، محاسبات ائتلافی بهترین نمونه دولتسازی بود، جابهجایی در اتحادها میتواند توازن قدرت را یک شبه بر هم بزند، چرا که به دست آوردن یا از دست دادن قدرت زیاد در یک اتحاد، فعلی را که هر کشوری میتواند در داخل برای افزایش قدرتش در کوتاه مدت انجام دهد را منفعل خواهد کرد.
به عنوان نمونه در سال 1801، پل اول، امپراتور روسیه به جای رویارویی با ناپلئون به شکلی جدی اتحاد با امپراتور فرانسه را در اولویت قرار داد و این نگرانیها را در بریتانیا در باب چشم انداز هژمونی فرانسه در اروپا تشدید کرد؛ نگرانیهایی که ممکن است به باور گروهی از مورخان، بریتانیایی را درگیر بازی میکرد.