«زن»، «چهلسالگی» و «مریم میرزاخانی»
اینان «جاودانگان» هستیاند؛ از خیل نامیرایان مقدس؛ همانها که در فرهنگ و اساطیر ایران باستان «امشاسپندان» [نامیرایان سپند (مقدس)] شمرده میشوند و هر یک بخشی از نیکیهای جهان را بر دوش میکشند و سخاوتمندانه نثار ما «آدمیزادگان» میکنند تا مگر با بهرهگیری هوشیارانه از آنها، بالقوههای «انسان»مان را به منصه بالفعلشدن «انسان»مان رهنمود شوند.
نیکِ حادثه اینکه، نیمی از این نامیرایان مقدس «مادینه» و نیمی «نرینه»اند! شاید مالک هستی و طبیعت خواسته است تا «عدالت» را اینگونه به رخ ما آدمیزادگان بکشد؛ «ما»یی که عدالت را با برابری خلط کردهایم؛ گرچه هر یک بر جای خویش نیک است. روایتهای مقدسِ عادلانه میگوید: «علم را از گهواره تا گور بجوی» و گوشبهفرمانها این ندا را میشنوند و دل به آن میسپارند. اما، آیا مالکان جهان نرینهشدهمان، این امکان را برای «ما»ی انسان (ماده و نر)/ (انا خلقناکم من ذکر و انثی) فراهم کردهاند تا آزادانه این ندا را بشنویم و به آن عمل کنیم؟
مریم میرزاخانی، نماد «زن/ مادری» اسطورهای، این ندا را شنید و همزمان با همه ویژگیها و وظیفههای زنانه و مادرانهاش «علم» را آموخت، جفت خویش را جست و فرزند خود را به دنیا آورد تا بگوید که هیچیک از این ویژگیهای زن/ مادرانه، راه او را برای رسیدن به دانش و بالارفتن و عروج به جایگاه انسانی خداگونهاش نبست. مریم، از زمره برگزیده «انسان»هایی بود که به هیچیک از زنجیرها و علقههای زیستی آدمیزادگان روی نکرد و به آنها نیاویخت. ازاینرو، جهان «عُجبانگیز» ما نیز که ظرفیت، تحمل و جایی برای اینهمه بزرگی روح و جان و گستردگی اندیشه و ذهن این «انسانِ ناتمامِ» در نیمه راه را که هنوز میتوانست راههای سخت و کوشندهای را ادامه دهد نداشت، نتوانست او را بیش از این در خویش جای دهد.
به این جهت ناگزیر مریم را، همزمان در «چهلسالگی» و در اوج شکوفایی تواناییهای آفریننده «زن/ مادرانه» و نیز «دانش»اندوزی و تلاش برای عروج به جایگاه انسانی و خداگونهاش از ما گرفت. سوگ ازدستدادن مریم میرزاخانی، دردناکتر و سختتر از آن است که در قالب واژهها، استعارهها، تمثیلها و... و... بگنجد. میراث مریم میرزاخانی برای میهن ما، ایران، در کنار همه میراث علمی و آکادمیک و دریافت نخستین جایزه ریاضی بهعنوان نخستین زن و نخستین پژوهشگر دانشمند ریاضیات در جهان، فرزندی است که متأسفانه به دلیل قوانین بازخوانینشده سدههای پیش ما نتوانست از سوی مادر شهروندی میهن مادرش را که از او زاده شده بود و بیشترین حق شهروندیاش میبایست از او میبود به دست آورد.
شگفتانگیزتر اینکه، این عدم اعطای شهروندی ایرانی از سوی دولت جمهوری اسلامی ایران به فرزند این زن/ مادری که این روزها نام میهنمان «ایران» را بر بلندای همه رسانههای جهان بالا برده، با هیچیک از موازین دین ما «اسلام» که ذریهاش از فاطمه، دختر پیامبر اسلام، ادامه یافته است، نیست!! آیا ما، نه بهعنوان کنشگر حقوق زنان، بلکه بهعنوان شهروندی مسلمان، نباید از مسئولان دولت جمهوری اسلامی ایران بخواهیم پاسخگوی چنین «نابرابری ناعادلانه»ای باشند؟ «نابرابری ناعادلانه»ای که در اصل اساسی «اسلام» - دینی که نخستین ایمانآورنده و باورمندش یک زن؛ یعنی «خدیجه»، همسر پیامبر و ادامهدهندگانش از ذریه «فاطمه»، دختر پیامبرش، بوده است - هرگز وجود خارجی نداشته و ندارد؟
ناهید توسلی