با تغییر وزرای اقتصادی اتفاق خاصی نمیافتد
(محمدرضاشاه] از شلوغ بودن دانشگاهها بسیار ناراحت بودند. فرمودند قطعا دستور مسکو رسیده که همه دانشگاهها ناراحت شدهاند به استثنای دانشگاه پهلوی شیراز…. عرض کردم مسلما یک تحریک خارجی است؛ ولی این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که اگر زمینه آماده نباشد، خارجی کاری نمیتواند بکند. (منبع: یادداشتهای امیراسدالله علم. جلد سوم، سال ۱۳۵۲)
آیا اماراتیها، گرجستانیها و مردم ترکیه، پول و سرمایه خود را به بانکهای ایرانی منتقل میکنند؟ یا بر عکس. چرا گرجستان ویزا برای ایرانیها را لغو میکند و زمینه برای سرمایهگذاری میلیاردی آنها را در گرجستان فراهم میکند؟ و شاید پرسشی اصولیتر: چرا شهروندان به این فکر میافتند که داراییهای خود را به ارز تبدیل کرده و در خارج مستغلات بخرند؟
این سوال و دهها سوال مرتبط به اصول ثابت حکمرانی برمیگردد. اگر شخصی روزی چهار پاکت سیگار مصرف کند و نیمکیلو چربی وارد بدن خود کند و با هر چای دوازده حبه قند بخورد، نمیتواند وقتی در CCU بستری شد، روزگار و اطرافیان خود را سرزنش کند. حکمرانی مانند سلامتی جسم انسان اصول دارد و اگر آن اصول جهانشمول رعایت نشوند، کارآمدی دچار اختلال میشود.
اولین شرط حکمرانی، ایجاد امنیت فکری، شغلی، مدنی و اقتصادی است. بعد از اینکه سطح قابلتوجهی از این امنیت فردی تحقق پیدا کرد، حفظ هویت و تعلق خاطر اهمیت پیدا میکند. اگر بخواهیم این اصل حکمرانی (ایجاد امنیت فردی) را به مرحله سیاستگذاری برسانیم، باید مجموعه افکار و عملکردها از ثبات برخوردار باشند. اگر شهروندان یک کشور صبح از خواب بیدار و متوجه شوند ۴۰ درصد ارزش داراییهای آنها از بین رفته است بهطور طبیعی در پی چارهاندیشی خواهند بود. در چنین شرایطی، هویت، تعلق به خاک و اعتماد به آینده رنگ میبازد. محمدرضاشاه صدها هزار نفر را با سواد کرد، آموزش دانشگاهی داد و دانشجو به خارج فرستاد، بعد گفت: حرف نزنید! من میفهمم. او بهترین اقتصاددانان (علینقی عالیخانی) و مجریان (عبدالمجید مجیدی) را به کار گمارد و بعد به آنها دستور داد تا فرامین او را عمل کنند. او با گرفتن حس مشارکت از آنها، امنیت فردی و اعتبار و مسوولیت را از افراد گرفت. مجریان و شهروندان بیتفاوت شدند. محمدرضاشاه اعلام کرد جای مارکسیستها در زندان است و هیچ حقوقی ندارند (سخنرانی در کاخ نیاوران، ۱۱ فروردین ۱۳۵۴). مارکسیستها هم ساکت ننشستند و با ایجاد ارتباطات و تشکیلات گسترده در میان احزاب چپ و رسانههای اروپایی، تبلیغات عظیمی علیه حکومت شاه ایجاد کردند.
اکثریت مطلق مردم اتحادیه اروپا که ۵۰۸ میلیون نفر جمعیت دارد، زندگی بسیار معمولی دارند: یک آپارتمان بسیار کوچک، یک دوچرخه، یک کارت مترو و قطار و یک شغل معمولی. اما بسیار راضی و خوشحال هستند؛ چون امنیت روانی دارند و در جوامعی با ثبات زندگی میکنند. نرخ تورم حدود ۲ درصد است و به همان میزان درآمد آنها در سال افزایش پیدا میکند و بنابراین احساس ثبات میکنند.
وقتی عوارض خروج از کشور یک دفعه ۳۰۰ درصد (بار اول) و ۴۲۰ درصد (برای بار دوم) افزایش مییابد، خودبهخود تنظیم روانی مسافران را به هم میریزد. اگر در سال عوارض خروج از کشور ۵ درصد و حتی ۱۰ درصد افزایش یابد با روان و انتظارات انسانها تطابق میکند؛ ولی افزایش ناگهانی ۴۲۰ درصدی، حاکی از فقدان آشنایی با روانشناسی انسان در حوزه ثبات، امنیت و انتظارات معقول است. محمدرضاشاه آموزش عمومی را گسترش داد، مردم را شهرنشین کرد و درآمد آنها را افزایش داد و بعد حکم کرد: حرف نزنید و انتقاد ممنوع! هر شهروندی که نقد میکرد عامل خارجی قلمداد میشد. این مسدود کردن حق طبیعی و امنیت فردی انسانها است.
حکمرانی مانند پزشکی، مهندسی و معماری یک تخصص است: متونی در حد چند هزار کتاب دارد. محتاج تجربه و یادگیری است. به چارچوبی فکری به نام قرارداد اجتماعی میان مجریان نیاز دارد و از همه مهمتر تابع یک سیستم با ثبات است. آیا آمریکا میتواند در امور نروژ دخالت کند؟ آیا آمریکا، روسیه، انگلستان، آلمان و چین میتوانند نروژهراسی به راه اندازند؟ نمیتوانند چون نروژ ثبات دارد. با پنج میلیون و دویست هزار نفر جمعیت، ۳۷۱ میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی دارد. با ۲/ ۱ درصد نرخ تورم، مردم این کشور ۳/ ۷ درصد از درآمد خود را پسانداز میکنند. این در شرایطی است که دستمزدها در سال ۶/ ۴ درصد افزایش پیدا میکنند. درآمد حاصل از نفت فقط به «صندوق نفت» رفته و در صدها شرکت سرمایهگذاری میشود و تنها ۴درصد از سود سرمایهگذاری در بودجه جاری به کار گرفته میشود.
دارایی صندوق نفت نروژ حدود یک تریلیون دلار است. اصل و سود آن برای نسلهای آتی است. درآمد سرانه در این کشور ۶۲۵۱۰ دلار است. با این آرامش، ثبات، امنیت، توزیع امکانات و آیندهنگری، کدام کشور خارجی میتواند در نروژ نارضایتی ایجاد کند؟ حکمرانی یک تخصص است. با تغییر وزرای اقتصادی اتفاق خاصی نمیافتد. باید اندیشههای حکمرانی را اصلاح کرد. طبع بشر به گونهای ساخته شده که دوست دارد دیده شود: دیده شدن یک نیاز است و هر فردی که در خود استعدادی میبیند، حس و علاقهمندی او به دیده شدن بیشتر است. وقتی انسانها دیده نشوند، همکاری نمیکنند. ریشه عموم نارضایتیها در نادیده شدن و بنابراین در ناکارآمدی است. کارآمدی در حکمرانی نیازمند اجرای سیاستهایی است که به ثبات و امنیت روانی انسانها بینجامد.