چرا ۲۹ فروردین روز ارتش نامگذاری شد؟
امید کرمانیها: ارتش بعد از پیروزی انقلاب نقش مهمی در برقراری امنیت و حفظ یکپارچگی کشور داشت اما در ادای وظیفه، مسیر پرپیچ و خمی را طی نمود. بی اعتمادی عمومی نسبت به ارتش و دخالت های دولت موقت در امور نظامی، کار را به جایی رساند که سرلشکر قرنی نخستین رئیس ستاد ارتش بعد پیروزی انقلاب، روزهای ابتدایی فروردین 58 یعنی ظرف کمتر از 45 روز از قبول این مسئولیت استعفا کند.
دو هفته بعد فرماندهان ارتش برای برون رفت از این وضعیت و کسب مشروعیت، راهی قم شدند و از امام خواستند تا پشتیبان ارتش باشد. بنیانگذار کبیر انقلاب نیز با صدور فرمانی 29 فروردین را روز ارتش نامید. براساس همین فرمان نیروهای ارتش در خیابان های شهرهای مختلف رژه رفتند و نگاه مردم به ارتش تعدیل شد.
سرتیپ بازنشسته مسعود بختیاری از افسران عملیات قرارگاه نیروی زمینی ارتش و همرزم شهید صیاد شیرازی میهمان کافه خبر خبرآنلاین بود و از سختی کار ارتش در آن روزها گفت. او یادآور شد: اگر ارتش نبود، در همان دو سال اول یکسری از بخش های کشور مثل خوزستان، کردستان، آذربایجان و قسمتی از شمال کشور تجزیه شده بود و عراق به راحتی به خواستههای خودش در حمله به ایران میرسید.
مشروح گفت و گوی خبرآنلاین با مسعود بختیاری را در ادامه بخوانید:
****
آقای بختیاری! شما از قبل از انقلاب ارتشی بودید، از سابقه و وضعیت خودتان در روزهای انقلاب بفرمایید؟
من متولد 1320 هستم. در 1338 دیپلم ریاضیام را گرفتم، وارد دانشکده افسری نیروی زمینی شدم. آن موقع دورههای لیسانس سه سال بود، در سال 1341با درجه ستوان دوم در رأس توپخانه فارغالتحصیل شدم، بعد مطابق درجهای که داشتم تا انقلاب در پادگانهای شهرهای مختلف خدمت کردم. دورههای تحصیلی منظم ارتش را که به عرضی و طولی موسوم است، در داخل و خارج از ایران طی کردم، نهایت در 1357 که انقلاب در حال بروز بود، من در آمریکا ماموریتم به پایان رسید، اندکی قبل از پیروزی انقلاب به ایران برگشتم و در دانشکدهای از ارتش تدریس می کردم که مصادف با پیروزی انقلاب و تعطیلی آن دانشکده شد. من آن موقع تازه سرهنگ دوم شده بودم، گویا مسائل انقلابی افسران ارشد را برنمیتافت، بنابراین ما منتظر تعیین تکلیف سرنوشت خدمتیمان شدیم. دو سه جایی هم که مشاغلی به ما ارجاع دادند، با مخالفت پرسنل روبرو شد. وضعیت همینطوری ماند تا زمانی که جنگ شروع شد و من بهصورت داوطلب درخواست کردم به جبهه بروم و رفتم.
بعد از انقلاب شهید قرنی مسئولیت ارتش را بهعهده گرفت. از آن روزهای انقلاب بگویید چه طور شد که سال 58 امام 29 فروردین را روز ارتش اعلام کردند؟
وقتی انقلاب پیروز شد، تمامی فرماندهان و امرای قدیم دیگر نمیتوانستند باشند، این طبیعت انقلاب است. یعنی ژنرالها، تیمساران و امرای ارتشی به نوعی از کار برکنار و رها از خدمت شدند. رئیس ستاد ارتش قبل انقلاب، ارتشبد ازهاری معروف بود که دیگر بعد از انقلاب حضور او یا همردیفانش مقدور نبود، نهایتا سرلشکر ولیالله قرنی از افسران قدیمی ارتش به ریاست ستاد ارتش منصوب شد. او در بین سالهای 1344 تا 1347 به خاطر اتهام طرح ریزی کودتا -که البته فقط در حد فکر و گفته بود- از کار برکنار شد. در واقع قبل 22 بهمن 57 سرلشکر قرنی بازنشسته و به کار آزاد مشغول بود، اما چون احتمالا با روحانیت مراوداتی داشت، مجددا دعوت به خدمت شد و در جایگاه ریاست ستاد ارتش قرار گرفت.
در آن زمان علیرغم همه فشارهای روانی، همه جفاها، همه سختگیریها و همه سوءظنهایی که نسبت به ارتش وجود داشت، تمام تلاشها بر سازماندهی و نگهداری ارتش بود، بر همین اساس فرماندهانی باید انتخاب میشدند که مورد پسند پرسنل هم باشند، چون تصور غلطی از شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی ایران» در برخی وجود داشت که هر کس هر کاری دلش میخواهد، میتواند بکند. بنابراین انتخاب فرماندهان از بالا به پایین در واقع یک مقداری غیرمقدور و غیرمعمول شده بود. یعنی میگفتند شورایی باید انتخاب کنیم، بعد بین پرسنل هم اختلاف میافتاد که این فرد باشد، نه آن فرد. البته نهایتا از بالا به پایین فرماندهان انتخاب می شدند اما طوریکه پرسنل هم راضی باشند.
در همین زمان مرحوم ولیالله فلاحی از بهترین افسران -که بعدا رئیس ستاد ارتش شد- به فرماندهی نیروی زمینی و بهمن بابایی به فرمانده نیروی هوایی منصوب شدند. به این ترتیب ارتش جدید در حالی که برخی مترصد انحلالش بودند، ساخته شد. باز هم این را میگویم طبیعی است که بعد از انقلاب ارتش جدید مورد پسند و قبول انقلابیون و نظام انقلابی جدید نباشد، چون آن را عاملی میدانند که در مقابل انقلاب ایستاده و ممکن است وابسته به رژیم قبل باشد و دست به کودتا یا اقداماتی از این نوع بزند. حالا این تصور در طبقات پایین اجتماع یکجور بود، در بین دانشجویان دانشگاه با یک دیدگاه دیگر وجود داشت؛ حتی روشنفکران ما با آن دیدگاه دهه 50 خودشان نیروهای نظامی را اساسا برنمیتافتند و معتقد بودند این سازمان، سازمانی است پرخرج، پرهزینه، مصرفکننده و در واقع مانعی بر سر راه توسعه کشور است. آن زمان زدن این حرفها خیلی مد بود. درست 15 روز بعد از 22 بهمن 57، یعنی 8اسفند پادگان مهاباد توسط مردم خالی شد؛ یعنی مردم پادگان را میگیرند و توپ و تانکش را میبرند؛ حالا این توپ و تانک به چه درد مردم عادی میخورد و چه استفادهای از آن میتوانند کنند، جای سوال است! لابد طرح و نقشهای داشتند. در واقع پادگان مهاباد و مسائلی در غرب کشور بود، در جنوب غرب کشور و خوزستان جبهه خلق عرب به وجود آمد و زمزمههایی هم از آنجا بلند شد، این وقایع پیامی را ارسال کرد که به یک نیروی مقتدر برای برقراری امنیت در کشور نیاز است.
به هر حال نظام جدید نظام کهن را سرنگون کرده، ولی خودش هم امنیت میخواهد. ضمن اینکه حالا که انقلاب به پیروزی رسیده، گروههای مختلف و بینشان مکتبی که در این انقلاب شرکت کرده و دست به دست هم برای سرنگونی نظام قبلی داده بودند، هر کدام دنبال صندلی صدارت خودشان میگشتند. اینجا بود که وجود ارتش لازم تشخیص داده شد. چون اگر امنیت نباشد، هیچ نظامی نمیتواند کاری کند. منتها هنوز درک صحیحی از وجود ارتش نبود. برخی معتقد بودند که ارتش باید منحل شود و نیرویی بهنام پایداری بیاید، برخی به نیروی چریکی معتقد بودند؛ بهخصوص که عامل برقراری امنیت شهری یا درونکشوری بهنام شهربانی و ژاندارمری از هم پاشیده بودند و کمیتههای مردمی هم مسئولیتشان برقراری امنیت داخلی بود و در همین حد هم میتوانستند کار کنند. اینها در یک سطح بسیار پایین و سبکی بودند؛ زیرا برایشان قابل درک نبود چطور یک مرتبه با یک شورش مسلحانه مواجه شوند. لذا ضرورت وجود ارتش حس شد.
آن زمان برخی انضباط در ارتش را بسیار مورد تمسخر قرار میدادند؛ تصورشان از انضباط در ارتش رابطه ارباب - رعیتی از بالا به پایین بود. تصور می کردند افسران صبح که میآیند، سربازان را به خط میکنند، هر ردهای پرسنل زیر دستش را کتک میزند و میرود! در آن موقع جگر شیر میخواست که کسی فرماندهی یا مسئولیت فرماندهی در ارتش بگیرد.
چرا؟
چون هم از بیرون تحت فشار قرار میگرفت و هم از سوی زیردستانش. اما مرحوم فلاحی مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی ارتش را قبول کرد و همراه یک گروه دیگری از فرماندهان خدمت امام رفت و تقاضا کرد که امام فرمانی را صادر کنند و ارتش را مورد تأیید قرار دهد. یعنی ارتش مشروعیتی از رهبری انقلاب بگیرد؛ آن موقع مشروعیتها فقط از ایشان ناشی میشد، نه از طریق قانون اساسی یا قوانین یا ساختار و سازمان کشور. فکر میکنم که روز بیست و ششم یا بیست و هفتم فروردین بود که فرمانده نیروی زمینی و تعدادی از افسران به قم رفتند و از امام خواستند که از ارتش پشتیبانی کنند تا ارتش وظایف خود را دنبال کند و افراد سر خدمت برگردند. چون ما نمیدانستیم که باید برگردیم یا اضافه هستیم؟!
روز بیست و هشتم اگر اشتباه نکنم، امام فرمانی صادر کردند که «روز بیست و نهم فروردین روز ارتش است و ارتش با ساز و برگ خودش رژه برود. ارتش از آن ملت است و ملت از آن ارتش». روز بیست و نهم فروردین نیز واحدهای ارتشی در خیابانها رژه رفتند و مردم هم استقبال کردند. در واقع نوعی آشتی و قبول مشروعیت ارتش از سوی مردم اعلام شد. همان زمان ارتش درگیر مسائل غرب، شمال، جنوب غرب و جنوب شرق بود و موفق شد ظرف 20 ماه تا شروع جنگ، امنیت را در کشور برقرار و آواهای شوم خودمختاری و تجزیهطلبانه را خاموش کند. البته تاکید میکنم که این خاموشکردن صداها با خشونت و توأم با خونریزی نبود. سوابق و مدارک موجود نشان میدهد که ارتش با کمال رأفت و ملایمت این کار را در برابر شدت عمل طرف مقابل انجام داد. وقتی امنیت نسبی در خوزستان، کردستان، آذربایجان، شمال کشور و سیستان و بلوچستان برقرار شد، ما با هجوم عراق مواجه شدیم.
برآورد و تحلیل ما این است که اگر مخالفتهای ضدانقلاب داخلی به نتیجه رسیده بود، شاید اصلا عراق حمله نمیکرد. یعنی حمله عراق ناشی از این بود که این توطئهها به فرجام نرسید.
در همان مقطع فروردین سال 58 قبل از اینکه امام آن پیام را صادر کنند، شهید قرنی استعفا داد و در متن استعفایش از دخالتهای معاون نخست وزیر و احمد مدنی وزیر دفاع در امور ارتش گلایه کرد. چرا دولت موقت با ارتش هماهنگ نبود؟
دولتمردان جدیدی که سر کار آمدند، کمتر سابقه اداره کشور در سطح بالا را داشتند. اغلب تازهکار و جوان بودند. آن هم در وضعیتی که یک حالت درهمریختگی و بینظمی وجود داشت، نظام قدیم سرنگون شده بود و یک نظام جدید میرفت تا جایگزین شود، در واقع یک دوران گذاری باید طی می شد. در این دوران گروههایی بودند که اصلا ما نمیدانستیم اینها چپ هستند، راست هستند، وسط هستند، اسلامی هستند، غیراسلامی هستند، انقلابی هستند، ضدانقلابی هستند؛ هر کدام اینها اقداماتی می کردند مثلا هر کدام دست شان به یک نظامی می رسید چشم او را میبست و میبرد یا میریخت در خانهاش و او را میبرد! بهعنوان مثال سرتیپ فلاحی فرمانده نیروی زمینی ارتش چندین بار در خیابان در حال رفتن به ستاد ارتش بود که دستگیر شده بود! حالا سرلشکر قرنی باید بدود و ببیند چرا دستگیر شده است.
یعنی فرمانده نیروی زمینی ارتش را دستگیر کردند؟
بله، گونی روی سرش میکشیدند و میبردند. دیدید وقتی یک متهمی دستش را میبندند یا چشمش را میبندند یا کیسه بر سرش میکشند؟ همین جوری با نظامیون اغلب برخورد می شد! حالا سرلشکر قرنی باید میدوید ببیند فرمانده نیروی زمینی ارتش را کجا بردند، برود بگوید بابا این فرمانده نیروی زمینی است! حتی کسی که زمان رضاشاه سپهبد بود و سال 57 در دوره پیری یا در حال مرگ بود، میریختند او را میگرفتند و میگفتند او در کودتای 1299 (28 مرداد 32) شرکت داشته؛ حالا به سال 1357 چه ارتباطی دارد، بماند.
اما موضوع استعفای آقای قرنی به وقایع کردستان برمیگردد. وقتی در کردستان ناامنیهای و مشکلات شدیدی به وجود آمد، قرنی تشخیصش این بود که باید با جدیت برخورد شود وگرنه مساله عمیق خواهد شد، ولی دولت موقت رویارویی نظامی را نمیپذیرفت و میخواست همه چیز از راه صلح و مصالحت انجام شود. بنابراین هیأتی بهنام هیأت «حُسن نیت» تشکیل داد که مرکب از آقایان مرحوم داریوش فروهر، چمران معاون اجرایی نخست وزیر، ابراهیم یزدی و آیتالله طالقانی بود. هیأت حسن نیت می خواست اوضاع کردستان را از راه مذاکره آرام کند، در حالی که حرف عاملان ناآرامی چیز دیگری بود. آقای سرلشکر قرنی هم نمیخواست به زور تیر و تفنگ ناآرامی ها را خاتمه دهد ولی اعتقاد داشت که وقتی فرمانده لشکر سنندج و فرمانده تیپ سقز بهعنوان گروگان گرفته میشوند، دولت باید اقتداری هم از خودش نشان دهد اما هیأت حُسن نیت راه دیگری رفت و این مسئله ضدانقلاب را جریحتر کرد و توقعاتش را بالا برد.
آقای مدنی که وزیر دفاع وقت بود، چه نقشی در این میان داشت؟
دریادار احمد مدنی همزمان وزیر دفاع، فرمانده نیروی دریایی و استاندار خوزستان بود؛ پس میتوانست در کار ارتش دخالت کند، چون وزیر دفاع بود. منتها همه کارها باید با نظر رئیس ستاد ارتش انجام میشد.
یک موضوع اختلافی دیگر میان ارتش و دولت موقت، مساله کاهش دوره خدمت سربازی به یک سال بود چون سربازان وظیفه خدمت را کاری اجباری و عبث میدانستند. وقتی دوره خدمت سربازی یک سال شد، تعداد افراد نیروی زمینی ارتش از 300 هزار نفر یکدفعه به حدود کمتر از 100 هزار نفر رسید! خب به این ترتیب کارها روی زمین ماند.
بنابراین قرنی به خاطر دخالتهایی که در سطوح مختلف در کار ارتش میشد و کارشکنیهایی که بود، استعفا کرد. او شیوه کار اقتدارگرایانه و نه سرکوبگرانه داشت و معقتد بود اگر اقتدار ارتش و دولت و حاکمیت نباشد، اصلا نظام حاکم نمیتواند کاری کند. این بود که تقاضای استعفا کرد و استعفا داد. حتما میدانید شهید قرنی اولین کسی در جمهوری اسلامی بود که سوم اردیبهشت 58 هدف ترور در خانه اش قرار گرفت، یعنی زودتر از آیتالله مطهری رئیس شورای انقلاب ترور شد. شهید قرنی 40 روز رئیس ستاد ارتش بود و توانست ریشههای باقیماندن و ثبات ارتش را بگذارد. بعد از سرلشکر قرنی، سرلشکر ناصر فربد از امرای قدیم رئیس ستاد ارتش شد، او نیز دو، سه ماه در این مسئولیت بود و چون افکار و گرایشهایی به جبهه ملی و نهضت آزادی داشت، کنار رفت. بعد تیمسار سرتیپ شاکر مدتی رئیس ستاد ارتش بود و بعد از او سرلشکر شادمهر این مسئولیت را به عهده گرفت اما او نیز خردادماه سال 59 کنار رفت و سرلشکر فلاحی به ریاست ستاد ارتش منصوب شد؛ یعنی از ابتدای انقلاب تا سه ماه قبل از جنگ 5 مرتبه رئیس ستاد ارتش عوض شد که نشان دهنده دخالتهایی بود که در کار ارتش میشد.
اختلاف آقای چمران با ارتش چه بود؟ در نامه استعفای شهید قرنی به دخالت معاون نخست وزیر در امور ارتش نیز اشاره شده است.
فکر نمیکنم چمران با ارتش اختلافی داشت. اگر هم دخالت میکرد، من نمیدانم. چمران ارتش را خیلی دوست داشت و خیلی هم ارتش را قبول داشت، ولی یک مقداری ناگزیر بود چون باید پاکسازی و رهایی از خدمتهایی را انجام میداد.
پس انتقاد شهید قرنی به دخالتهای کدام معاون نخست وزیر دولت موقت برمیگشت؟
من فکر میکنم به ابراهیم یزدی برمیگشت. اینها اگر دخالت میکردند، چون شک و تردید وجود داشت که این ارتش، ارتش قدیمی است و بیم آن را داشتند که کودتا کند؛ یعنی همه مدام به کودتای 28 مرداد فلشبک میکردند، در حالی که اصلا ارتش چنین قصدی نداشت. حتی موقعی که آن 23 نفر ارتشبد جمع شدند و احساس کردند که حکومت میخواهد از سلطنتی به جمهوری برگردد؛ ارتش اعلام بیطرفی کرد؛ چون باید حافظ نظام و کشور باشد. در واقع ارتش منتظر ماند تا مردم و سیاستمداران تکلیف را روشن کنند.
سه ماه قبل از جنگ آقای فلاحی رئیس ستاد ارتش شد. بنی صدر چه نگاهی به ارتش داشت؟ رابطهاش را با ارتش چگونه تعریف کرد؟ گفته میشود که در آن مقطع هماهنگی لازم بین بنی صدر و ارتش وجود نداشت چون ارتش بارها و بارها در آن سه ماه نسبت به تحرکات ارتش عراق هشدار دارد اما بنیصدر آن را جدی نگرفت و حتی دستور برگزاری مانور نظامی مرزی هم نداد.
بنی صدر در زمستان سال 58 بهعنوان رئیس جمهور انتخاب شد و امام در 20 فروردین 59 اختیارات فرماندهی کل نیروهای مسلح را به او تفویض کرد. منتها بنی صدر یک گرایش فکری خاص داشت و موافق اختیارات مقام رهبری طبق اصل 110 قانون اساسی نبود بنابراین با قانون اساسی مشکل داشت نه با ارتش. بنی صدر در فرانسه تحصیل کرد و فاقد آشنایی با ارتش و امور نظامی بود، پس نمیتوانست در امور ارتش دخالتی کند، حتی تلاش میکرد که ارتش را به عنوان قدرتی در دست خود نگه دارد. ارتش علیرغم همه گرفتاریها و فشارها از آذرماه 1358 هشدارهایی به دولت میداد.
منظورتان چه گرفتاری ها و فشارهایی است؟
پاکسازیها مداوم بود. اعلام کردند هر کس هر کجا میخواهد برود و خدمت کند. شاید ساده از کنار این جمله من بگذرید اما این جمله در هر سازمانی اجرا شود آن را داغون میکند. از طرفی سازمانهای اطلاعاتی کشور و ارتش فرو پاشیده بود. ساواک یک عنصر بسیار نامطلوب ملعون منفور حساب میشد. سازمانهای اطلاعاتی ارتش نیز یعنی اداره دوم (رکن دو) و اداره اطلاعات و ضد اطلاعات از هم پاشیده بودند. ادارات اطلاعاتی ارتش دائم وضعیت نظامی کشورهای اطراف یا دشمن را رصد میکنند تا ببینند نیروی نظامی آنها چه تغییر و تغییرات کلان و راهبردی انجام میدهد.
همان آذر 58 جسته و گریخته عناصر دلسوز اطلاعاتی کار میکردند و اداره دوم ستاد مشترک کار کسب اطلاعات خارجی را -که قبلا بر عهده ساواک بود- انجام میداد. در مجموع کار اطلاعاتی در حالی انجام می شد که آژانسهای اطلاعاتیما در خارج کشور همه از بین رفته یا لو رفته بودند، یعنی اگر ما عناصری در ارتش عراق داشتیم که به ما اطلاعات میدادند؛ لو رفته بودند، در عوض پارهای از عناصر ظاهرا انقلابی ولی باطنا جاسوس خارج، در رأس تشکیلاتی ما قرار گرفته بودند. یک نمونه اش کشمیری بود. کشمیری که در دفتر نخست وزیری بمب گذاشت، مدتی رئیس همین اداره دوم ارتش بود. یا آقای محمود سعادت جاسوس روسها بود و مشخصا میخواست به پرونده جاسوسی سرلشکر مقربی دست پیدا کند.
مقربی که قبل از انقلاب اعدام شد.
بله، مقربی زمان شاه برای روسها جاسوسی میکرد که دستگیر و اعدام شد. روسها دنبال این بودند که او چگونه لو رفته است.
خلاصه اینکه سیستمهای اطلاعاتی ما به نوعی ناکارآمد شده بودند، اما همان سیستم اطلاعات نظامی ارتش با رصدی که از ارتش عراق جسته و گریخته میکرد، اطلاع میداد که ارتش عراق خودش را برای یک هجوم نظامی به ایران آماده میکند.
چرا بنی صدر هشدار ارتش درباره تحرکات نظامی عراق را نمی پذیرفت؟
تنها بنیصدر نبود؛ البته او بهعنوان فرمانده کل نیروهای مسلح مسئول بود، اما زمامداران کشور برداشتشان این بود که اوضاع عراق نابسمان است، مردم از شخص صدام حسین و ارتش او نفرت دارند، بنابراین عراق کوچکتر از آن است که بتواند به ما حمله کند و اگر دست به حرکتی علیه ایران بزند، خود مردم عراق او را کلهپا میکنند. بنابراین این هشدار ارتش که عراق میخواهد به ما حمله کند، زیاد مورد قبول، پسند و باور مقامات بالای ما نبود. خود آقای بنی صدر هم یک تفکر سیاسی داشت و معتقد بود در جهان دوقطبی یعنی آمریکا و اتحادیه جماهیر شوروی چون عراق در دامن پیمان امنیتی با شوروی قرار دارد و ایران در اردوگاه غرب تعریف می شود، اگر عراق به ایران حمله کند؛ برخوردی بین اردوگاه غرب و شرق یا سوسیالیسم و سرمایهداری رخ می دهد و جنگ جهانی سوم آغاز میشود. البته ما گفته بودیم نه غربی، نه شرقی، ولی تصور بنی صدر این طور بود. به هر حال باور نمیکرد که عراق به ایران حمله کند؛ ارتش هم خودش نمیتوانست و نمی تواند نیروهایش را جابجا و مانور رزمی اجرا کند.
برخی بعد انقلاب دنبال انحلال ارتش بودند. از طرفی دخالتهای زیادی هم در امور ارتش انجام می شد. به نظر شما اگر ارتش آن زمان، یعنی شهریور سال 59 مستقر نبود، چه اتفاقی میافتاد؟
اصلا عراق روی همین حساب کرده بود. عراق روی اینکه ارتشی در ایران مستقر نیست، نیروی هوایی، نیروی دریایی و نیروی زمینی در کار نیست و فقط حضور اینها یک پوسته است و در عمل کارایی ندارند؛ به ایران حمله کرد. اگر میدانست که اینها قدرت و کارآمدی دارند که حمله نمیکرد.
اگر ارتش نبود، ارتش عراق تا وسط تهران میآمد. اگر ارتش نبود، چه کسی جلوی حمله هواپیماهای عراق، نیروی زمینی و نیروی دریایی عراق را می توانست بگیرد تا در جزیره تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی پیاده نشوند؟ ارتش این کارها را کرد. عراق یک سال قبل از حمله به ایران مدام توان ما را با درگیری در نواحی مرزی محک می زد. ساعت 2.5 بعدازظهر 31 شهریور سال 59، 192 فروند هواپیمای عراق تبریز، همدان، کرمانشاه، تهران، شیراز، اصفهان، اهواز، امیدیه، و بوشهر را بمباران کردند. چگونه میشد جلوی اینها را گرفت؟ اگر نیروی هوایی نبود، اگر پدافند هوایی نبود. آیا می شد؟ با وجودی که نیروی هوایی ارتش به اتهام کودتای ساختگی نقاب، دست و پایش بسته بود و تعداد زیادی از خلبانها رفتند، رها از خدمت یا حتی اخراج شدند، ولی همانها سریع لباس پرواز پوشیدند، در حالی که یک سال پرواز نکرده بودند، دو ساعت بعد از حمله عراق، چهار فروند هواپیمای فانتوم از پایگاه بوشهر و چهار فروند از پایگاه همدان بلند شد و رفتند پایگاه شعیبیه عراق را بمباران کردند.
در واقع ارتش بلافاصله به عراق گفت، ما هستیم و روز بعدش آن پرواز معروف 140 فروندی یا 300 سورتی به اجرا درآمدو نیروی هوای عراق متوجه شد که با یک پدیده عجیب مواجه است. حالا اگر این نیروی هوایی نبود یا این آدمها نبودند یا وسایلش نبود، می خواستیم چه کنیم؟ میخواستیم شعار دهیم تا آن هواپیماهای عراقی بروند؟ مثلا میگفتیم مرگ بر این هواپیماها، مرگ بر نیروی هوایی عراق یا با تفنگ آنها را میزدیم؟ سر تا پا هم ایثارگر باشیم، آن هواپیماها از بالا بمب میانداختند؛ بنابراین یک چیزی مثل خودش را میخواست که جلویش را بگیرد. نیروی دریایی ما ظرف دو ماه اول جنگ کلا نیروی دریایی عراق را از صحنه خلیج فارس خارج کرد و راههای آبی را تا امروز باز نگه داشت. خب اگر این نیروی دریایی نبود، عراق میآمد در سواحل ایران مثل بندرعباس پیاده میشد، چه کسی میخواست جلویش را بگیرد؟ اگر راه تنگه هرمز را میبست، چه طور گندم و روغن و دارو وارد و نفت صادر میکردیم. عراق 12 لشکر وارد ایران کرد. در حالیکه نیروی زمینی ایران شش لشکر بود که دو لشکرش در کردستان و دیگر مناطق درگیر بودند.
ایران و عراق 1608 کیلومتر مرز مشترک دارند؛ نیروی زمینی ارتش 1608 کیلومتر مرز را با چهار لشکر نمیتواند نگه دارد، چهار تا لشکر زور بزند، بتواند 150-100 کیلومتر مرز را محافظت کند، نه 1608 کیلومتر مرز را. برای همین، مقداری نیروی زمینی عراق وارد ایران شد، ولی نیروی زمینی با کمک نیروی هوایی، هوانیروز و آتش توپخانه موفق شد نیروهای عراقی را متوقف کند. در آن زمان من با صراحت بگویم که نیروهای مردمی ما نیروهای سازماننیافته و بدون آموزش بودند. چگونه می توانستند جلوی لشکر زرهی و مجهز عراق را بگیرند؟
شهید چمران معتقد بود که با جنگ چریکی می شود.
اما نیروهای نامنظم نمیتوانند جلوی ارتش منظم را بگیرند. البته بعد اگر آن ارتش منظم مستقر شد، نیروهای نامنظم میتوانند مدام شبیه خون بزنند، ماشینش را منفجر کنند، زیر یک تانکش مین بگذارند، اما جلوی هجوم یک لشکر با 360 تانک را نمیتواند بگیرد؛ با چهار تا چریک چکار میتوانستند بکنند؟ خدمتی که ارتش با نیروی هوایی، پدافند هوایی، نیروی زمینی و نیروی دریایی کرد این بود که ارتش عراق را متوقف کرد. این طور تصور نشود که من دارم به نفع ارتش شعار میدهم یا نمیدانم حرفهای متعصبانه سازمانی میزنم.
نیروی زمینی عراق آمده بود خرمشهر، آبادان، اهواز، دزفول، اندیمشک، مهران و دهلران را بگیرد و تا سر پل ذهاب و کرمانشاه جلو بیاید، پس چرا وسط بیابانها ایستاد؟ چه شد که به اهدافش نرسید و فقط توانست نصف خرمشهر را بگیرد؟ دزدی آمده در خانهتان، قبل از اینکه برسد به اتاق که فرش شما را جمع کند یا اجناس گرانقیمت شما را بردارد و برود، شما دم در متوقفش می کنی. درست است که الان او هم گردنکلفت است و تا داخل راهرو آمده، اما او آمده بود تا ته پذیرایی برود، نه آنکه جلوی در متوقف شود. این را چه کسی کرده، چه کسی میتوانست جلوی لشکر زرهی عراق را بگیرد؟ آیا بدون آموزش میشد؟ بدون تسلیحات میشد؟ 100 گردان توپخانه عراق به ما شلیک میکرد، ما با چه چیزی میخواستیم جواب دهیم؟ توپخانه باید جواب دهد. نیروها باید بلد باشند که این کار را بکنند. هر کسی هرچه میخواهد، بگوید، اگر ارتش نبود، در همان دو سال اول یکسری از بخش های کشور مثل خوزستان، مثل کردستان، آذربایجان و قسمتی از شمال کشور تجزیه شده بود. وقتی که آن مسائل جمع شد، اگر ارتش نبود، عراق به راحتی به خواستههای خودش میرسید.
ارتش عراق آمده بود یک هفتهای به اهداف خودش برسد. نه آنکه پشت رودخانه کرخه، کارون و کوههای ایلام و کرمانشاه قرار بگیرد، میخواست شهرهای بزرگ خوزستان را بگیرد و خودش را به خلیج فارس برساند. خب وقتی نتوانست این کار را بکند، برای چه صدام روز ششم جنگ قطعنامه 479 شورای امنیت سازمان ملل را برای آتشبس پذیرفت؟ در حالی که هنوز حتی آن نصفه خرمشهر را نتوانسته بود بگیرد؛ چون فهمیده بود نمیتواند به اهدافش برسد و وقتی گفتند آتشبس، گفت میپذیرم. منتها تصورش بر این بود با همان مقدار زمینی که در مناطق بیابانی اشغال کرده تا همان شش روز اول، قادر به چانهزنی سر میز مذاکرات دیپلماتیک است اما ایران گفت «تا زمانی که ارتش عراق در خاک ما است، آتش بس را قبول نمیکنم، ارتش عراق باید از خاک ایران بیرون برود» بنابراین ارتش عراق در همان دو ماه اول جنگ، متوقف شد و دیگر بیش از آن نتوانست جلو بیاید.