اصلاحطلبی شورشی!
اما قبل از تقریر و تدوین چنین گفتمانی، بگذارید با رجوع به کتاب «دموکراسی علیه دولت» میگل ابنسور، تصویر و تعریفی از «دموکراسی شورشی» و خوشۀ توصیفات آن (در بیان ابنسور) حاصل کنیم، و سپس تلاش نماییم منظور خود از «اصلاحطلبی شورشی» را واضحتر -بهگونهای که امکان مترادف و اینهمانکردن آن با «اصلاحطلبی قهرآمیز» وجود نداشته باشد– به تعریف و تصویر بکشیم. ابنسور در این کتاب مینویسد: ماکیاولی در فصل چهارم کتاب اول گفتارها بحث میکند که تضاد و اختلاف بود که روم را «آزاد و قدرتمند» ساخت. ماکیاولی حتی مدعی است که «قوانین نیکو» از آشوبهایی منبعث میگردند که ناشی از شقاق امیال میان آنهایی است که میل به سلطه دارند (بزرگان) و آنهایی که میل ندارند تحت سلطه قرار گیرند (عامۀ مردم). از این منظر، ماکیاولی تصورات کلیشهای متداول که حاکی از آن است که باید قلمرو سیاسی را بر اساس انضباط، وحدت و هماهنگی مشخص و تعریف کرد، به چالش میکشد. بر حسب نظر ابنسور، ماکیاولی به ما یاد میدهد «انفصال و عدماتفاق به شرط امکان آزادی بدل میگردد، زیرا منفیت مردم میتواند میل بزرگان را لگام زند.» آن نوع انشقاقی که ماکیاولی در قلمرو سیاسی میبیند نه حادث است و نه موقت: این انشقاق ذاتی میدان سیاست است. جهت بیان قاطعانهتر قضایا میتوان گفت انشقاق همان چیزی است که هستی خود امر سیاسی، سرشت و ساخت هستیشناختیاش، را تقویم میکند. این آن چیزی است که لوفور، در شاهکارش در باب ماکیاولی، «شقاق آغازین امر اجتماعی» میخواند. بهزعم ابنسور، تفکر ماکیاولی برای ما فهمی عمیقتر در خصوص دلایلی فراهم میکند که چرا رژیمهای سیاسی مبتنی بر عدم سلطه بر مبنای تضاد و شقاق رشد میکنند و رونق مییابند. ابنسور به تاثیر از مارکس، دموکراسی شورشی را به معنی شکلی از اشکال سیاسی نادولت که آزادی را از مجرای تضاد ایجاد میکند و به شقاق اجتماعی رخصت میدهد تا خویش را در قلمرو عمومی آشکار سازد، فهم میکند. نباید دموکراسی شورشی را با «دموکراسی تضادآمیز» conflictual democracy اشتباه گرفت. از منظر دومی، تضاد سیاسی درون محدودههای دولت درمیگیرد و هدف کسانی که درگیر «دموکراسی تضادآمیز» میشوند، بهکارگیری قدرت دولت است. اما موقعیت و اهداف دموکراسی شورشی از اساس متفاوت است. از یک طرف، تضادی را که دموکراسی شورشی ایجاد میکند تنها میتوان بیرون از دولت و مصادیق مباحثۀ سیاسیای بنیان نهاد که دولت بدانها مشروعیت میبخشد (همانند پارلمان، صندوق رای، مناظرههای میان نامزدها و قسعلیهذا). دموکراسی شورشی، بهعکس دموکراسی تضادآمیز، در خیابانها، در میادین و دقیقا هر آنجایی رخ میدهد که مردم با همدیگر برای پیکار علیه قدرت، جهت نیل به آزادی، برابری و همبستگی بیشتر گرد هم میآیند. آنگونه که ابنسور مینویسد، دموکراسی شورشی «ابایی از انقطاع و گسست ندارد» چرا که «دموکراسی شورشی از این شهود ناشی میشود که هیچ دموکراسی راستینی بدون فعالسازی مجدد تکانهای آنارشیک در کار نخواهد بود که نخست علیه تجلی کلاسیک آرخه –تواما بهمعنای آغاز و فرمان– یعنی دولت، به پا میخیزد». در طرف دیگر، هدف دموکراسی شورشی ربودن قدرت دولت نیست، بلکه درست همانند کاری که کمون ۱۸۷۱ انجام داد –ابداع شکل سیاسی دیگری است که با خویش امکان رهایی را از سلطۀ سیاسی اقلیت برای عامۀ مردم به همراه آورد. برای دموکراسی شورشی، مسئله یافتن «رهبر» یا حزب سیاسی بهتر نیست، بلکه آفریدن شروط تحقق شیوهای است منحصربهفرد و فراگیر از فعالیت در قلمرو عمومی. در واقع، دموکراسی شورشی معرف تضاد «مداوم» با قدرت است. بدین ترتیب، دموکراسی شورشی برای کسانی که آن را در عمل به کار میبندند کاری است پرزحمت و حتی طاقتفرسا و فرساینده. چنین است، زیرا زمان مختص دموکراسی شورشی، «وقفۀ میان دو شکل از دولت، است، آنگاه که رژیم کهن در حال جانکندن است و «اربابان سیاسی جدید» در حال برآمدن، هنوز موفق به تحمیل شهوت قدرت خویش نشدهاند. بنابراین، دموکراسی شورشی در دو جبهه علیه دولتگرایی مبارزه میکند: علیه حاکمان رو به زوال و علیه «حاکمان» جدید در حال عروج. ابنسور الگوی نخستین چنین مبارزهای را در انقلاب فرانسه مییابد، هنگامی که تهیدستان پاریس علیه بقایای رژیم کهن و علیه شهوت قدرت در حال ظهور ژاکوبنها بعد از اعلام اولین جمهوری فرانسه دست به پیکار زدند. ابنسور همچنین خاطرنشان میسازد که خود ماهیت دموکراسی شورشی اوضاع سیاسی را دگرگون میکند: مسئله دیگر تغییر حاکمان یا طرح داعیۀ تفوق جامعۀ مدنی نیست. در دموکراسی شورشی ما همراهی اجتماع سیاسی را در مخالفت با دولت میبینیم. چنین اجتماعی از تظاهر دروغینی پرده برمیدارد که دولت بنا بر آن داعیۀ انحصارش را بر امر سیاسی مطرح میسازد و اجتماع مزبور به بسط و گسترش قلمرو امر ممکن در سیاست رخصت میدهد. به بیان دیگر، دموکراسی شورشی با «از تخت به زیر کشیدن دولت» است که امر سیاسی را علیه دولت علم میکند و مغاک، اغلب پنهان، میان امر سیاسی و دولت را میگشاید». بنابراین، استفاده از اصطلاح «دموکراسی شورشی» بهمعنای بازشناسی این امر است که دموکراسی «در بادی امر نوعی عمل، یا حالتی از عاملیت سیاسی» است که برای خلق وضعیت عدمسلطه مبارزه میکند. نمیتوان این نوع خاص از عمل را به لحظهای خاص در زمان منحصر ساخت، بلکه با گذشت زمان ادامه مییابد و همواره آمادۀ فوران است». با دموکراسی شورشی نوع جدیدی از پیوند اجتماعی پدیدار میشود. در واقع، پیوند سیاسی افقی و غیرقراردادی آن چیزی است که زمینه را برای باهمبودگی سیاسی عامۀ مردم تحت شرایط عدمسلطه فراهم میآورد. اینجا میتوانیم آن چیزی را بازشناسی کنیم که نیکول لورو، انسانشناس سیاسی متخصص دوران باستان، تا حدودی به صورتی پاردوکسیکال، «پیوند شقاق» میخواند –به عبارتی، نوعی رابطۀ بیناانسانی که از بازشناسی صریح ماهیت انشقاقیافتۀ اجتماعات سیاسی زاده شده است. همانگونه که ابنسور مینویسد، یکی از اصلهای زیربنای قیام … جستجوی رابطهای سیاسی، جستجو برای قسمی پیوند سیاسی حیاتی، مشتاقانه و غیرسلسلهمراتبی است که از انضباط به دور باشد». در هنگامۀ انقلاب فرانسه سانکولوتهای پاریسی این نوع از پیوند را بهمنزلۀ «بینظمی برادروار» میشناختند که معرف «قسمی پیوند سیاسی غیربازدارنده و برابریطلبانه» بود. این امر را باید در مقابل فهم ابنسور از توتالیتاریسم بهمنزلۀ اقدام جهت براندازی پیوند اجتماعی قرار داد. دموکراسی شورشی مزبور برای تعمیق پیوندی اجتماعی تلاش میکند که بر تفاوت روشن، و حتی اساسی، میان توتالیتاریسم و دموکراسی تاکید میگذارد. (میگل ابنسور، دموکراسی علیه دولت؛ مارکس و لحظۀ ماکیاولین، ترجمۀ فواد حبیبی و امین کرمی، ققنوس، ۱۳۹۷)
منبع: مشق نو