لذتِ باهماندیشی!
همانگونه که در هر همنشانی نهتنها هویت اجزا، بلکه هویت کل هم تغییر میکند، انجمن نیز در فرایند بالندگی و شکوفاییاش، هم خود و هم اجزا و اعضایش را در مسیر و معرض تغییر قرار داد تا بتواند به نحوی درونماندگار با شرایط تاریخی خود رابطه تأثیر و تأثری و تفهیم و تفاهمی متقابل داشته باشد. باز همانگونه که همنشانی نمایانگر متفاوتشدن و یک «میانه» است در میان میانهها و یک فلات است در میان فلاتها -بنابراین ما با شدنِ مداوم نیروها مواجهایم که وقتی با هم تلاقی میکنند، کلها را میآفرینند– انجمن نیز با نوعی «هستی در شدن» (صیرورت) و «در میانه» هویت یافت که آن را قادر کرد هم از سیاست آفتزده و جناحزده مسلط جامعه دوری گزیند و هم مکانی برای باهمشدگی/اندیشی نسلهای بعد باقی بماند. به بیان دیگر، برای انجمن از همان آغاز تولد، سیاست هنر «درمیانهبودن» بود؛ در میان چیزها و پدیدهها و رخدادها و انسانها بودن، با گریز و شدنها همراهیکردن و نه کنترلکردن، مسدودکردن، معنابخشی، رمزگذاری و قلمروزایی. سیاست، با بیانی دلوزی، همان خط گریز، یعنی خطی از خلاقیت، ابداع و آفرینش و نامتعین و گشوده بود که همواره ما (دوستداران دانش سیاسی) را به یافتن و ساختن شرایطی جدید و اندیشههای جدید و خلق اشکال نوین سوبژکتیویته فرامیخواند. انجمن، از همان آغاز، با نمایندگی، بازنمایی، هویت، ارگانیسم (کلیتی محدود با یک هویت و غایت) و مکانیسم (ماشینی بسته با کارکردی خاص) سر سازگاری نداشت و معتقد بود اگر شدتها تبدیل به کلیشه یا کد (رمزگان) شوند، طبیعت اشتدادی (نوسان و ارتعاش دائمی) سیاست از بین میرود؛ و این حالت اشتدادی سیاست را همان بسگانگی نهفته در آن میدانست که از فرمانروایی سوژه گریزان است و به همان اندازه از امپراتوری ساختار. در/با انجمن آموختیم که میتوانیم با تمامی گوناگونی منظری و نظری یک «بدنِ» اجتماعی و سیاسی و اندیشگی باشیم، از پروازدادن تخیلات خود نهراسیم و تخیل را شرط تولید امکانهای جدید -امکان تخیل و تصور جهان یا تنوع جهانهایی که میتواند ساخته شود– بدانیم و سیاست را در گرو تشخیص سیالیت و تغییرپذیری هویات دادهشده، نه در پی سرشت ابدی و ازلی هویات سیاسی سنتی بودن، قرار دهیم.
2- انجمن به من آموخت که من هم یک نگاهم در میان نگاهها، یک صدایم در میان صداها، یک خوانش و تفسیرم در میان تفسیرها، یک فلات اندیشگی هستم در میان فلاتهای اندیشگی دیگر. به من آموخت که پیرامون آموختهها و آموزههای خود حصاری از جنس ایدئولوژی نکشم، متن سیاست را نصگون نخوانم و ننویسم، از نقد نهراسم، در تئاتر مواجهه آرا و اندیشهها در جستوجوی نشان و نشانهای از واقعیتها و حقیقتها باشم، یأسهای اندیشگی خود را –با تمامی تفاوتی که با آنان دارم– پاس بدارم، به سوژه سیاسی جمعی بیندیشم و فردیت (تکینگی) خودم را در کنار فردیتهای دیگر تعریف و تصویر کنم، بگویم و بشنوم، نقد کنم و نقد شوم و بیاموزم که دانش سیاست دریایی است قعرش ناپدید. انجمن به من آموخت که اندیشه همان کنش است و خلق مفاهیم نو نیز امری است سیاسی. با/در انجمن هیچگاه اندیشه سیاسی خود را مصون از معایب فراوان –ازجمله تأثیرات کجفهمی و بدفهمی و گاه بلاهت و خامی– ندیدم. بنابراین، هیچگاه در جستوجوی تصویر جزمی اندیشگی که به دنبال روشی است تا اندیشهور را قادر به خلاصی از خطا کند، نبودم. با/در انجمن استعداد عدول از هنجار مسلط دانشگاهی و توان قلمروزدایی رمزگان آکادمیک غالب و ابداع صورتهای جدید از فهم و سوبژکتیویته سیاسی در من شکوفا شد. از نخطی و امتناع از آنچه به نام علم سیاست آموخته بودم، نهراسیدم. متوجه شدم درک و دانش سیاسی با هر مواجهه با سوژهها و ابژههای سیاسی-اجتماعی تغییر میکند، قابلیتهای مفهومی و نظری (و نیز عملی) جدیدی به دست میآورد و ظرفیتهای تازهای ایجاد میکند. دانش سیاسی همان دانش «دمادم در حال شدن» و در عینحال ناتمام و از اینرو، سرچشمه عدم قطعیت و بداعت است. سیاست امری رابطی (relational) و برساخته است. به بیان دیگر، ما همواره با آنچه در رابطه با زمینه و شرایط و خوانش بر آن سیاست نام مینهند، مواجهیم نه واقعیت و حقیقتی که ذاتا سیاسی است. از این منظر، سیاست اگرچه با پولیس ربط وثیق و تنگاتنگی دارد، اما پولیس دیگر دلالتی قلمرویی و دولتشهری ندارد، بلکه در بیکرانگی لامکانی معنا مییابد که در آن هر امری از قابلیت و استعداد تبدیلشدن به «امر سیاسی» برخوردار است و هر شهروندی میتواند در هیبت و هویت یک «سوژه سیاسی»، کنشگری داشته باشد.
سوبژکتیویتهای که سوژه سیاسی را معنا میبخشد، توسط موقعیتهای اجتماعی و فضاییای مشروط میشود که فراتر از جغرافیای مکانی یا قلمرو سرزمینی یک پولیس هستند. پولیس موقعیتی فضایی است که هم عاملیت سیاسی را به وجود میآورد و هم آن را مشروط میکند. بنابراین، آن پولیس که در دامنش سوژه سیاسی متولد و بالنده میشود را نه از منظری توپوگرافیک که فهمی مرسوم از فضاست و به قلمروها، مناطق، موقعیتها و فواصل قابل اندارهگیریای اشاره دارد که میتوان بهصورت کارتوگرافی نشانشان داد، بلکه از منظری توپولوژیک که با تخریب فهم مرسوم سراغ فضای رابطهای و گسستهای میرود که در آن مفهوم نزدیکی و مجاورت نه با فاصله و مسافت که بیشتر با شدت و فراوانی روابط اجتماعیای که فضا را شکل میدهند، تعریف میشود، باید به تصویر کشید.
منبع: شرق