دلیل سقوط حکومت بشار اسد از نگاه عطاءالله مهاجرانی
به گزارش اقتصادنیوز، عطاءالله مهاجرانی در روزنامه اعتماد نوشت:جوانی که در انگلستان مشغول درس خواندن بود و دوره تخصص چشمپزشکی میگذراند، به دلیل کشته شدن برادرش باسل در حادثه اتومبیل از سوی حافظ اسد فراخوانده و در دورهای کوتاه قرار شد فوت و فن حکومت بیاموزد.
بشار اسد خوش استعداد بود، اما تجربه حکومت به ویژه در سیستم امنیتی- حزبی بعث سوریه را نداشت.
گرچه ۲۲ سال حکومت نه تنها کم نیست، بلکه زیاد هم هست. مشکل این بود و هست که این دورهها متکی بر رای مردم و رضایت آنان و بهتبع حمایت مردم به دست نیامده بود. چنانکه در آلمان شاهد حکومت نسبتا طولانی ۱۴ ساله کنراد آدنائر و حکومت ۱۶ ساله هلموت کهل و حکومت ۱۶ ساله خانم آنگلا مرکل بودیم. اما این دورهها متکی بر رای مردم فراهم شده بود.
حکومت حافظ اسد مشروعیت خود را از رای مردم نگرفته بود. او هم مثل صدام با کودتا و کودتا در کودتا قدرت را قبضه کرده بود. چنین زمینه قدرت و حاکمیتی لرزان و لغزنده است و نابودی خود را در متن و بطن خویش دارد.
اگر حافظ اسد به انتخابات آزاد تن میداد و پس از خود نظام حکومتی در سوریه را متکی بر رای مردم و انتخاب شایسته سامان داده بود، ممکن بود سرنوشت سوریه این نباشد که اکنون هست. وقتی نظام حکومتی جمهوری است، یعنی جمهور مردم اراده خود را در اعمال حاکمیت تحقق میبخشند. حکومت و جامعه تعادل و قرار پیدا میکند.
انتخابات ریاستجمهوری اخیر در ایران و پیروزی مسعود پزشکیان همان تحقق اراده جمهور مردم ایران بود وگرنه در نظامهای جمهوری شبهسلطنتی که نیروهای امنیتی- نظامی برای سرنوشت انتخابات تصمیم میگیرند، یک پزشک فوق متخصص جراحی قلب و استاد تمام دانشگاه هم که باشد و تجربه بیست سال نمایندگی و حتی وزارت و ریاست دانشگاه را هم که داشته باشد، نمیتواند پیروز انتخابات باشد و به قول پزشکیان نامش از صندوق در بیاید! کار را به دست کسی میسپرند که مشتی حرف تکراری در آستین کوتاه و دست دراز دارد و آسان میتوان بر شانههای ضعیفش سوار شد و رشتهای بر گردنش افکند و به هر سوی که خواست تاخت، چنانکه تاختهاند.
خویشاوندسالاری سه پیام بسیار منفی و آسیبزننده و ویرانکننده به همراه دارد:
یکم: گویی کشور ملک یک خانواده و حیاط خلوت یک خاندان است. چنانکه در نظامهای سلطنتی شرقی چنین بوده و هست. در بحرانیترین شرایط کشور ایران در سال ۱۳۲۰ سرنوشت کشور را به دست جوان خام ۲۱ ساله سرد و گرم نچشیدهای به نام محمدرضا شاه میسپرند که به قول داریوش همایون در دوران ۳۷ ساله حکومتش دو بار فرار کرد و چهار بار هم آماده فرار بود. در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ سرنوشت کشور را دست سفیر امریکا و انگلیس سپرده بود و سرمست از شب ژانویه با پرزیدنت کارتر که در نطق ضیافت تهران از شاه تعریف کرد و گفت: «ایران جزیره ثبات است! » صد البته خداوند به ملت ایران رحم کرد که خلفش این شازده تماشایی شاه نشد!
دوم: پیام دیگر خویشاوندسالاری رانده شدن افراد صاحبنظر و دانشمند از عرصه مدیریت کشور است.
سوم: شخصی که صلاحیت علمی و تجربی حکومت و رهبری ندارد، زمینه لازم و مناسب برای نفوذ بیگانه و نیز سودجویی اطرافیان دلال را خواسته یا ناخواسته فراهم میکند. کافی است به نقش اشرف پهلوی و دیگر عناصر خاندان پهلوی و حتی فریده دیبا توجه کنیم. چگونه گذران میکردند. یادداشتهای علم را ببینید. برای دندانپزشکی مثلا کشیدن دندان فاسد همیشه یکی از بستگان شاه به سوییس میرود. اینها نشانههای عقبماندگی در حکومتی است که بر بنیاد خویشاوندسالاری شکل میگیرد.