زندانی شدن کسبوکارها
اول از منظر منطق مدیریت بحران است. اینکه چرا پوشش زنان باید به بحران اقتصادی تبدیل شود که تنها ابعاد چالش را وسیعتر میکند. روش متعارف برای حل مسائل و مدیریت بحران، محدود کردن ابعاد آن و سپس کوچک کردن آن است؛ اما در ایران ما عادت کردهایم به جای حل واقعی مسالهها صرفا آنها را از حوزهای به حوزه دیگر منتقل کنیم. اگر جایی آتش بگیرد، باید تمرکز را بر کنترل آتش و محدود کردن گسترش آن گذاشت نه اینکه خودمان باعث شویم آتش به جاهای دیگر هم سرایت کند.
دوم از منظر منطق اقتصادی است. در شرایطی که رشد اقتصادی کشور نزدیک به صفر و تورم نزدیک به ۶۰درصد است، سطح مصرف واقعی خانوار برای چندمین سال پیاپی نزولی است، مشارکت اقتصادی در سهسال اخیر روند نزولی داشته و رشد اشتغال در هفتسال اخیر تفاوت خاصی نداشته است. در شرایطی که همه اجزای حاکمیت بر اولویت داشتن مسائل اقتصادی تاکید دارند، چگونه ممکن است برای مسالهای که اساسا به کسبوکارها ربط ندارد و در ایجاد و مدیریت آن هیچ مسوولیتی نداشتهاند، آنها را تنبیه کرد؟ دولتی که متولی اقتصاد کشور است و در صف اول مواجهه با چالشهای اقتصادی است، چرا از ظرفیتهای خود برای ممانعت از اینگونه برخوردها با فعالان اقتصادی استفاده نمیکند؟
پلمب کردن یک شرکت به معنای تعطیل کردن فعالیت کارکنان و تامینکنندگان و فروشندگان و همه عناصری است که در زنجیره تامین آن شرکت فعالیت دارند. آیا منطقی است شرکتی با هزاران کارمند و دهها هزار ذینفع را بهخاطر برخی از کارکنان آن تعطیل کرد؟ این تسهیل کسبوکار است؟ رونق بخشی به فضای اقتصاد است؟ حمایت از سرمایهگذاری و کارآفرینی است؟ چگونه از اولویت داشتن اقتصاد سخن میگوییم وقتی تبعات اقتصادی رفتارهایمان را نمیسنجیم؟
سومین مساله را میتوان از منظر کیفیت سیاستگذاری مطرح کرد. بررسی سخنان و رفتارهای مدیران ارشد کشور نشان میدهد آنها هم درباره موضوع برخورد با پوشش نگاه یکدستی ندارند؛ طبیعی هم هست، مساله به قدری پیچیده و غامض شده است که نمیشود با یک دستور یک خطی آن را مدیریت کرد.
فراتر از این، همه میدانیم در شرایطی که به تعبیر زعمای کشور در جنگ اقتصادی هستیم، مهمترین دارایی این کشور مردم آن است. متاسفانه بخش مهمی از عواملی که به قدرت اقتصادی (و به تبع آن قدرت سیاسی) ایران کمک میکرد در سالهای اخیر تضعیف شدهاند. مهمترین چیزی که باقی مانده، نیروی انسانی این کشور بهویژه جوانان تحصیلکرده و متخصص آن است. اما عوامل مختلف باعث شده امید و انگیزه بخشی از این جوانها به سردی گراید. خروج نیروهای متخصص از کشور هم روند نگرانکنندهای پیدا کرده است.
در چنین شرایطی یکی از معدود صنایع کشور که توانسته است رشد ایجاد کند و تاثیر مثبت و معناداری بر زندگی مردم بگذارد، صنعت دیجیتال کشور بوده است. اغلب این کسبوکارها با اتکا به همین نیروی انسانی جوان و متخصص و بدون استفاده از منابع عمومی و رانت و انحصار موفق شدهاند چنین رشدی ایجاد کنند. کدام تدبیر سیاستگذاری اقتضا میکند فضای داخلی این شرکتها را به عرصه آزمون و خطای سیاستهایی تبدیل کرد که چهار دهه است، آزمون شدهاند؟ چرا باید فضایی ایجاد کرد که بخشی از جوانان ایرانی احساس کنند شهروند درجه دوم در این کشور هستند؟ چه کسانی از ناامیدی و بیانگیزگی کارآفرینان و متخصصان جوان ایرانی سود میبرند؟
منبع: دنیای اقتصاد